شهید مدافع حرم «نوید صفری» در روز ۱۶ تیر ماه سال ۱۳۶۵ به دنیا آمد. او یکی از پاسداران مستشار در سوریه و از دوستان و همرزمان نزدیک شهید سعید علیزاده و شهید رسول خلیلی بود. این شهید والامقام که برای انجام ماموریت سه ماهه به سوریه اعزام شده بود، پس از پایان مأموریت به درخواست خود شهید و با اجازه فرماندهان به دیرالزور البوکمال اعزام شد.
شهید نوید صفری در روز ۱۸ آبان ماه سال ۹۶ در صحرای المیادین در استان دیرالزور سوریه در سن ۳۱ سالگی به فیض شهادت رسید. مدتها از او خبری نداشتند تا اینکه با آزادی کامل شهر البوکمال در روز پنجم آذر ماه ۱۳۹۶ پیکر مطهر او شناسایی و مشخص شد که سر از پیکرش جدا شده است. مزار او در جوار همرزمش شهید رسول خلیلی در قطعه ۵۳ گلزار شهدای بهشت زهرای تهران قرار دارد.
در ادامه گفتوگوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس با مادر شهید مدافع حرم شهید نوید صفری را میخوانید:
شهدا انتخابشده خدا هستند
پسرم از بچگی بینظیر بود. پسری نبود که قدمی از من جلوتر راه برود یا صدایش از من بلندتر شود. بچه مؤمن و موجهی بود. نماز اول وقت او ترک نمیشد و احترام به پدر و مادر را رعایت میکرد. نماز شب و نماز صبح او به هم وصل میشدند. من هر چه از این شهید بگویم، کم گفتهام. شهدا انتخاب شده خدا هستند.
برای آنکه به سوریه برود، از وزات دفاع استعفا کرد
نوید چندین بار به سوریه رفت. از آنجایی که در وزارت دفاع کار میکرد، سال ۱۳۹۳ از آنجا استعفا داد و به نیروی قدس رفت که بیشتر به سوریه برود. از همان سال ۹۳ به سوریه رفت و چند بار دیگر هم رفت و آخرین بار در سال ۱۳۹۶ به سوریه رفت.
همیشه به من میگفت: من پشت خط نیستم
نوید در سوریه کار اطلاعات میکرد و به من میگفت: من پشت خط نیستم؛ بلکه جایی کار میکنم که بعد از اتمام عملیات، به جایی که جنگ شده است، میروم و در مورد آنجا اطلاعات جمعآوری میکنم و این را بررسی میکنم که رزمندگان چگونه باید پیش بروند تا موفقتر باشند.
اما اینگونه نبود. نوید در خط مقدم میجنگید.
ماشین برای خدا بود
زمانی که نوید در سوریه بود، ماشین او پشت پنجره ما بود. یک روز شنیدم که به پنجره ما ضربه میزنند. بیدار شدم و نگاه کردم که چه کسی است.
گفتند: ماشین پسر شما را دارند میبرند. دزد آمده است. ما بیرون آمدیم و متوجه شدیم که فرد ماشین را تا میانه کوچه برده است، اما نتوانسته است آن ببرد. ما ماشین را سر جایش باز گرداندیم.
پسرم هر روز ساعت ۱۰ صبح به من زنگ میزد. آن روز زمانی که زنگ زد، به او گفتم: نوید جان، امروز ماشینت را دزدیدند.
نوید خندید و گفت: ماشین متعلق به من نبود بلکه برای خدا بود. من دیدم خیلی راحت و خونسرد بود. گفتم: ماشین تو را نبردند. مهدی داشت سرکار میرفت که متوجه شد و آمد و به ما خبر داد.
نوید گفت: مهدی را هم خدا فرستاد.
پسرم فرد خونسرد و بیخیالی بود. برای مال دنیا ارزش قائل نبود. میگفت: ما در این دنیا میهمانیم و زندگی ما در آن دنیا است.
وقتی پیکر پسرم بازگشت، به آرامش رسیدم
وقتی نوید شهید شد، احساس بدی داشتم. وی پسر کوچک خانواده بود و من به او وابسته بودم و آن موقع تازه عقد کرده بود. خیلی دوست داشتم دامادی او را ببینم؛ اما نشد، ولی پسرم به آرزوی خود رسید.
پیکر نوید، ۱۸ روز نیامد بعد از ۱۸ روز خیلی بیتابی میکردم؛ اما زمانی که پیکر او به خاک ایران رسید، من به آرامش رسیدم و بیتابی نداشتم و خیلی آرامش داشتم، چون فکر میکردم نوید من هست و آمده است.
حضور او را همیشه احساس میکنم
امروز پس از اینکه چند سال است که نوید به شهادت رسیده است؛ اما انگار حضور او همیشه در خانه احساس میشود. هنوز هم او را همیشه میبینم و احساسش میکنم و بوی او همیشه در خانه ما است.
مادر خانواده خراب شد، خانواده خراب میشود
آن زمانی که ماهواره بود؛ به نوید میگفتم: چه اشکالی دارد که ما هم ماهواره داشته باشیم؟
میگفت: مادر جان، اینها دارند مادر خانواده را خراب میکنند. این یعنی تمام خانواده به هم میخورد و خراب میشود.
اسلام در وجود همه مردم درونی شده است
من فکر میکنم کسانی که بدون چادر و روسری میآیند، شرم دارند و این قضیه در وجودشان هست، اما انگار باید زور بالای سر آنها باشد. مسئولین به این قضیه توجه داشته باشند.
انتهای پیام/ 118