برابر «بزرگ جانباز انقلاب» تنها با زبان اشک و چشم دل سخن گفتیم‌

هاشم رهباردار، جانباز ۷۰ درصد جنگ تحمیلی، هفته گذشته به آرزوی دیرینه خود برای دیدار با مقام معظم رهبری نائل شد.
کد خبر: ۵۳۷۶۸
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۱ - 27September 2015

برابر «بزرگ جانباز انقلاب» تنها با زبان اشک و چشم دل سخن گفتیم‌

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، روبهرو شدن با جانبازان و آزادگان هشت سال دفاع مقدس کار بسیار سختی است چراکه میدانیم آنها هر قطره از خونشان را برای دفاع از خاک ایران دادند شاید صرف کلمه بزرگی آسان باشد اما بهراستی بزرگی و از خود گذشتن کار هر انسانی نیست، قطعا تنها کسانی میتوانند به این مرحله برسند که با چشم دل خدا را ببینند.

در هفته دفاع مقدس میهمان یکی از جانبازان بالای 70 درصد مشهدی بودیم؛ جانبازی که دو دست و چشمانش را روی مین جا گذاشته است.جانبازی که بعد از گذشت 30سال از دفاع مقدس این روزها حال و هوای وصف نشدنی دارد چرا که بعد از 28سال توانسته با رهبر خود دیدار کند هر چند نه دستی برای لمسکردن دستان رهبرش دارد و نه چشمی برای دیدن ایشان اما با چشمِ دل بهخوبی با رهبرش دیدار میکند و به رهبرش میگوید تا جان در بدن دارم برای دفاع از خاک ایران میجنگم...

غلامحسین رهباردار خراسانی متولد 20 تیر 1343 مشهد مقدس است، وی در سال 1362از ناحیه دو چشم و دو دست به مرتبه جانبازی رسیده و در حال حاضر مدیر خانه نور خراسان رضوی است که نیازهای جانبازان نابینای استان را رفع میکند و از طرفی و با وجود اینکه خود نابینا است، اما چشم بینای آنها در بنیاد شهید و امور ایثارگران است.

به جای پدرم به جبهه اعزام شدم

رهباردار میگوید: سال 1355 شمسی در مدرسه راهنمائی محمود حکیمی ثبت نام تحصیل میکردم که با شنیدن زمزمههایی از انقلاب اسلامی از برخی دوستان و آشنایان انقلابی و ... با نهضت امام خمینی (ره) آشنا شدم در سال 1356 شمسی به اتفاق دوستانم به نشانه اعتراض به رفتار برخی از معلمان که با رژیم ستم شاهی همنوا بودند موقتاً ترک تحصیل کردم و به تبلیغات انقلابی و شرکت در راهپیمایی پرداختم.

وی میافزاید: با پیروزی انقلاب اسلامی در سن چهارده سالگی در کنار پدرم که به حرفه (نجاری) اشتغال داشت مشغول به کار شدم تا این که در سال 1362 شمسی بر اساس برنامه ریزی که اتحادیه صنف درود گران داشت نوبت اعزام پدرم بود اما با اصرار زیاد داوطلبانه به جای پدرم به جبهه اعزام شدم و سال 62 به جبهه جنوب اعزام و به عضویت گروه تخریب جهاد سازندگی نیروهای مردمی که مسئولیت خنثی سازی مین را برعهده داشتند درآمدم.

18 سال بیشتر نداشتم که عازم جبهه شدم البته قبل از اعزام  به جبهه دورههای خنثی سازی مین را گذرانده بودم و از آنجا که عشق و علاقه زیادی به جبهه داشتم 27 مرداد 62 از طرف جهاد سازندگی به سوسنگرد، پادگان حمیدیه اعزام شدم.

زمان مجروحیت تنها ائمه معصومین(ع) را صدا میزدم

در سوسنگرد که مستقر شدیم روز جمعه بود که بچهها را برای اردو به شهرهای اطراف اهواز بردیم؛ بعد از آن رفتیم سینما رکس آبادان و از آنجا عازم مزار شهدای سینما رکس شدیم و سپس به رودخانه بهمن شیر آبادان رفتیم، نزدیک اذان ظهر بود در نخلستانهای اهواز نماز را به امامت آیت الله جزایری برپا کردیم و بعد از نماز به اردوگاه هجرت در شهر ابادان که در یک مدرسه بود رفتیم مدرسهای که توسط رژیم بعثی عراق موشک باران شده بود و ناهار را در آنجا بودیم.

ساعت حدود 2 بعدازظهر بود که ماشین را برداشتم تا بچهها را به سمت مسجد جامع خرمشهر ببرم اما در طول مسیر به عرض جاده مین کار گذاشته بودند و از آنجا که دورههای خنثی سازی مین را گذرانده بودم مینها را یکی یکی خنثی کردم اما یکی از مینها معروف به تله انفجار بود اما به محض اینکه آمدم مین را بردارم چاشنی آن عمل کرد.

رهباردار در رابطه با لحظه مجروحیتش میگوید: وقتی مین را با دو دستم گرفته بودم تا خنثی کنم چاشنی آن عمل کرد، شدت انفجار به اندازهای بود که 7متر مرا برد بالا و دور خودش چرخاند و بعد هم پرت شدم نزدیک سیمهای خاردار، چون تنها رفته بودم کسی متوجه این اتفاق نشد در آن لحظه تنها اسم ائمه معصومین(ع) صدا میزدم چشمهایم جایی را نمیدید و گوشهایم نیز چیزی نمیشنید.

خودم را روی دست مردم در تابوت احساس کردم                             

مدیر خانه نور خراسان رضوی عنوان میکند: در آن لحظه بیحال شدم و دیگر هیچی نمیفهمیدم فقط یک لحظه نسیم خنکی به زیر پیراهنم رسید آن هم در هوای 45 درجه اهواز, بعد از آن مرا به بیمارستان طالقانی اهواز بردند دیگر متوجه چیزی نشدم تا اینکه خودم را روی دست مردم احساس کردم که میگفتند "این گل پر پر از کجا آمده از سفر کرب و بلا آمده" من داخل تابوت بودم چون هیچ تنفسی نداشتم همه گمان کرده بودند که من به شهادت رسیدم. با دستانم زدم به تابوت تا مردم متوجه زندهبودن من شدند، تصورش بسیار سخت است که آدم زنده باشد اما دیگران فکر کنند که او تمام کرده و من یکبار شهید شدم و زنده شدم.

وی میگوید: همیشه خدا رو شکر میکنم که به من زندگی دوباره بخشید، زمانی که مجدد معاینه شدم و دیدند که تنفسم برگشته به بیمارستان و سپس به اتاق عمل منتقل شدم، بعدها میگفتند دستانم تکه تکه بوده و حتی ساعتم تکه تکه شده بود.

دیدار با رهبر انقلاب بعد از 28 سال انتظار

این جانباز 70 درصد در رابطه با دیداری که هفته گذشته مقام معظم رهبری با جانبازان 70 درصد داشتند، میگوید: 25 روز پیش بود که رفتم بنیاد شهید استان و گفتند دیدارتان با مقام معظم رهبری در حال اتفاق است؛ من در گذشته پیشنهاد داده بودم دیداری برای جانبازان نابینا تدارک دیده شود اما گفتند یک کنگره است که 5نفر از استان انتخاب شدند و تماسها پشت سر هم ادامه پیدا کرد و گفتند 2 نفر مَحرم با خودتان میتوانید همراه داشته باشید و من با همسر و دامادم به دیدار مقام معظم رهبری رفتیم.

روز شنبه 28 شهریور ساعت 10 صبح عازم تهران شدیم، هر چه به تهران نزدیکتر میشدیم هیجانها بیشتر میشد رفتیم هتل انقلاب و یک روز آنجا قرنطینه بودیم تا اینکه روز بعد ساعت 8 صبح عازم دیدار با رهبر در بیت رهبری شدیم.

رهباردار میگوید: گردن آویزهایی بود که مشخصات ما نوشته شده بود و شماره صندلی، من در ردیفهای جلو نشسته بودم ابتدا جانبازان قطع نخاع گردنی، سپس جانبازان ویلچری و 26 نفر جانبازان نابینا و دو دست قطع بودند. مقام معظم رهبری که وارد شدند از همان جلو عیادت کردند تا رسیدند به جانبازان نابینا و دو دست قطع، هر چه به سمت من نزدیکتر میشدند هیجان من نیز بیشتر میشد.

"یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور" برای من دیدار با مقام معظم رهبری مثل این یوسف گمگشته بود که بعد از 28 سال پیدایشان کردم. زمانی که در مشهد بودند با ایشان ملاقات داشتم و زمانی که رئیسجمهور بودند اما از زمان رهبری ایشان دیداری نداشتم تا اینکه 29 شهریور 94 ساعت 10 صبح فرا رسید.

مقام معظم رهبری با خلوص نیت با همه دیدار کردند و احترام خاصی نسبت به ایثارگران داشتند ما دوست داشتیم نماز را به امامت مقام معظم رهبری اقتدا میکردیم. ابتدا که خودم را در کنار مقام معظم رهبری دیدم آقا را در بغل گرفتم و سرم را گذاشتم روی قلب آقا و فقط گریه میکردم.

این جانباز 70 درصد اظهار داشت: به مقام معظم رهبری گفتم اگر شما امروز حکم جهاد صادر کنید نخستین کسانی که در خط مقدم حضور پیدا میکنند ایثارگران و خانوادههایشان هستند و مقام معظم رهبری فرمودند دفاع نظامی نیاز نیست دفاع فکری و جهاد فرهنگی باید داشته باشیم تا دشمن نتواند تهاجمات فرهنگی خود را در کشور افزایش دهد.

رهباردار میگوید: زمانی که رهبر انقلاب را دیدم خدا میداند که بسیار اشک ریختم، هنگامی که بزرگ جانباز انقلاب را دیدم.

وی در رابطه با حقایق تاریخی، معنوی که مقام معظم رهبری در دیدار با جانبازان فرمودند خاطرنشان میکند: حضرت آقا فرمودند جانبازان ما اسوههای ماندگار انقلاب هستند و هیچ چیز نمیتواند اینها را از سطح تاریخ محو کند. اجری که جانبازان دارند یک طرف و زحمتی که همسرانشان میکشند مضاف بر این اجر است و همسران جانبازان  باید قدر خود را بدانند و خداوند اجر خوبی برای آنها در نظر گرفته است.

رهباردار با اشاره به رسالتی که جانبازان در حوزه دفاع فرهنگی و فکری دارند، اظهار میکند: من خدمت حضرت آقا عرض کردم که شما اگر همین الان حکم جهاد بدهید خانواده جانبازان و ایثارگران خط مقدم هستند و مقام معظم رهبری فرمودند باید دفاع روحی و فکری داشته باشید و با تبلیغات تهاجم فرهنگی مبارزه کنید و نگذارید این تبلیغات بر ملت ایران غلبه کند.

در دیداری که با رئیس جمهور داشتیم وی نیز گفت: ملت ایران مدیون زحمات ایثارگران و جانبازان باشید، دیدار 45 دقیقهای خوبی بود و خودمان فکر نمیکردیم چنین دیدارهایی برای ما فراهم شود.

رهباردار با بیان این که امروز جوانان ما با وجود این هجمههای فرهنگی در خطر قرار دارند، میافزاید: در زمان جنگ تنها سلاح ما ایمان بود و من نیز به شخصه در لحظهای که مین در دستانم منفجر شد و مجروح شدم تنها ائمه اطهار(ع) را صدا میزدم، تا آنها به فریادم برسند و نجاتم بدهند.

 

منبع: تسنیم


نظر شما
پربیننده ها