داغ مِنا می‌دهد، بویِ ظُهور وَلی

مثنوی «شور عشق» تقدیم به رهبر دلیر و آزادۀ ایرانِ اسلامی و ولیِ امر مسلمین جهان، سید علی خامنه‌ای دامت برکاته در تفهیم به آل سعود که : اگر ایران تصمیم به واکنش بگیرد، اوضاع مسئولان عربستان خوب نخواهد بود و این واکنش سخت و خشن خواهد بود.
کد خبر: ۵۴۱۹۰
تاریخ انتشار: ۱۱ مهر ۱۳۹۴ - ۰۹:۴۷ - 03October 2015

داغ مِنا می‌دهد، بویِ ظُهور وَلی

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، مثنوی «شورِ عشق» کاری است از منصور نظری که تقدیم می شود:

کامِ یمن تشنۀِ، صُبحِ ظهورِ وَلا - میرسَدَم از مِنا، بویِ خوشِ کربلا

از یمن و از مِنا تا به عِراق و دمشق - غُلغُلهای در جهان، کرده به پا شورِ عشق

نعره جَرَس میزند، می رسد از رَه کَسی - او که به در دیدۀ، منتظرانش بَسی

سِرِّ سحر میشود، فاشِ، به لبهای نور - میخورد آخر تَرَک، تُنگِ بُلورِ ظُهور

جانبِ چَشمش سَحَر، میدوَد آسیمه سَر - تا که کُند غُسلِ دَر، چَشمۀِ خورشیدِ زَر

این شب دور و دراز، این غمِ جانها گُداز - میرسد آخَر به سَر، در سَحَری دِلنواز

گَشته به پا کربلا، بارِ دگر در یمن - بارِ دگر میبُرَد، سَر ز مَلَک، اَهرِمَن

کُشته به خاکِ یمن، خفته به خون بی کَفن - دشت ِ شقایق شده، چشمِ اُویسِ قَرَن

می تَپَدم دل به خون، جان به لَب از غَم کُنون - بس که زِ خاکِ یمن، لاله زند سَر بُرون

چَشمِ اُوِیسِ قَرَن؛ خون شده از درد و داغ - بس که شقایق زند، سر زِ گریبانِ باغ

کُشت غم و محنت و داغِ یمن، شیعه را - ما به تماشایِ این، کرب و بلا از چرا

آمدنش را مگر ما نه دعا خواندهایم - او به یمن میرود، ما به چه جا ماندهایم

او به یمن میرود، بیکس و بییار و تَک - بارِ دگر کوفیان، کرده دریغ از کُمَک

حِسِّ بدی دارم، از شهره به کوفی شدن - کاش که سهمم شود، یارِ یمن آمدن

داغِ گرانِ یمن، میشِکَند پُشتِ ما - تا به کجا از بَلا، کرده گِرِه مُشتِ ما؟

تا به کجا تا به کِی؛ خَشمِ فُرو خورده را؟ - تا به کجا طاقت این، قومِ دل آزُرده را؟

تا به کجا از مِنا، بویِ فراقم رسد ؟ - تا به کجا نِفخۀِ؛ غَم زِ عِراقم رِسَد؟

تا به کجا خون چِکد، از سر و رویِ دمشق؟ – کی و کجا میزند، سَر زِ فَلَق، نورِ عشق؟

تا به کجایم به جا، بر چه ببندم رَجا ؟ - دستِ دل و دامَنِ، صبحِ ظهورش کجا؟

خونجگرِ فاطمه، داغِ تو ما را بِکُشت - کرده چرایی به ما، یوسفِ دزدیده، پُشت

تا به کجا شیعه را، بیکسی و بیبَری - تا به کُجا هر سَحَر، ظُلمتِ اِسکندَری

طعنه مرا تا به کِی، بر تو زند دیگری - قلبِ علی تا به کِی، خون زدَمِ اَشعَری

تا به کجا تا به کی، صورتِ زهرا کَبود - غرقه به خون تا کجا، فرقِ علی در سُجود

قامتِ سروِ مِنا، بارِ جنایت خَمود - تا به کجا کعبه را، ظُلمتِ آلِ سعود

تا به کجا خانۀِ، فاطمه را بویِ دود - تا به کجا باید این، غِصۀِ غَم را شُنود

تا به کدامین شَفَق، سَر ز اَهورا به نِی - شامِ غریبانِ ما، تا به کُجا، تا به کِی

تا به کجا فاطمه، دلنگران دمشق - صبحِ ظُهورِ تو را، کو سَحَراِی شمسِ عشق

ضَجِه دُعا می زند، آمدنت را به عشق - شانۀِ غَم میزند، بر سَرِ زُلفِ دمشق

لاله اذان میدهد، بر سر گُلدستهها - کرده سَحَر نیَّتِ، قومِ زِ شب خستهها

قامتِ غَم بسته گُل، بر سَرِ سَجاده باز - غرقه به خون، قَد کمانِ، فاطمه خواند نماز

بر سِرِ سِرِنیزه ها ، غافلۀِ ماه را - سرمه به خون می کشم، چشمِ سَحَرگاه را

ضَجِه به شب می زند، بیکَس و درماندهای - مُنتظرِ عاشقِ، دیده به دَر ماندهای

زمزمه بر لب کند، بُغضِ فرو خوردهای –خونِ جگر، دیده را، تا سَحَر اَفشُردهای

کِهی سَحَرِ آرزو، او به کجا بُردهای - یوسف ِما را به سَر، گو که چه آوردهای

تا که شود شاید از، بندِ فراقَش خَلاص -خون شده از دردِ یاس، دیده کند التماس

صبحِ ظهورش بیا، موکبِ نورش بیا - در شب گُم گشتگی، آتشِ طورَش بیا

یوسفِ عیسی نفس، فاطمه را مُقتبَس - خیز و به کنعان بیا، شیعه به فریادرَس

حادثه در حادثه، کرده گِرِه مُشتِمان - رنج و بلا میدهد، تاب سر انگشتمان
 
بین زِ سعودی فُرو، خنجرِ در پُشتِمان - یوسف زهرا بیا، داغِ مِنا کُشتِمان

خونجگرم ای ولی، از غمِ بسیارِ تو - منتظرم در یمن، تا که شوم یارِ تو

از یمنم میرسد، بویِ خوشِ نَرگِسَت - در تبِ داغِ مِنا، میکنم آقا حِسَت

داغ مِنا میدهد، بویِ ظُهور وَلی - باده به جوش آمده، در خُمِ سَیِّد علی

چهره برافروخته، پیرِ خراسانیَ ام - قصدِ یمن کرده آن، سَیِّد نورانیَ ام

قصدِ یمن کرده تا، یارِ یَمانی شود - تا به ظهورِ وَلی، باعث و بانی شود

بسته میان را کَمَر، تیغِ دودَم، چون علی - از رُخِ زهراییَاش، هِیبَتِ حیدر جَلی

تیغ دودَم را بُرون، گر زِ نیام آورَد - کارِ سعودی به یک، حمله تمام آوَرَد

سَیّدِ قوم وَلا، خونجگرِ کربلا - ای به غمِ فاطمه، جان و دِلَت مُبتلا

پیرِ خراباتِ ما، قبلۀِ حاجاتِ ما - فاطمهات را قسم، قصدِ مِنا را نَما

کرده تو را خون جگر، داغ ِمِنا دانَمَت - باخبر از آن غَمُ، ماتم و حِرمانَمَت

مویِ سفیدت کِشَد، سینه به آتش مَرا - عشق تو پیرانه سَر، کرده سیاوَش مرا

پیرِ خراسانیَ ام، تا به کجا مَصلَحَت - این سپهِ عاشقی، را بِنَمایَش به خَط

چون قَمَرِ کربلا، مَشک و عَلَم را به دوش - تیغِ دودَم را به کَف، خیز و بر آوَر خُروش

پیرِ خراسانیَ ام، اِذنِ جهادم بِده – درسِ خوشِ عاشقی، را تو به یادَم بده

خیز و به کف گیر آن، تیغ دودَم را علی - تشنه لبِ یاریِ، ما شده کامِ وَلی

کُن علم آن بیرقِ، سُرخِ شَقایق نِشان - این سپهِ شیعه را، سویِ سعودی کشان

تیغِ دودِم را بِنِه، در کفِ سردارِ عشق - تا که بگیرد یمن، هم چو عراق و دمشق

او که جهان خیره بَر، نورِ سلیمانیَاش - مستِ علمداریِ پیرِ خراسانیَاش

خیز و بهصَف کن علی، لشکریانِ ظهور- بر کَفَت آوَر عَلَم، بیرقِ سبزِ غُرور

از غَم و دردِ منا، خونجگری یا علی - زآتشِ اندَر یمن، شعلهوری یا علی

موی سفیدت به سر، جان به لبم کرده یار- زُلفِ چلیپای تو، میکِشدَم سَر به دار

بارِ بلا میکشی، بس که به دوش غَمَت - بویِ علی میدهد، آهِ روان از دَمَت

دل مَکُن آشفتهتر، از غمِ مِحنَت دِگَر - از یمن و از منا، شورِ ظهورَش نِگَر

لَب زِ لبَت واکُنی، پیرِ خراسانیَ ام - غرقه جهانی شود، در یَمِ طوفانیَ ام

لب ز لبَت واکنی، روبه حِجاز آوَریم - سَر زِ سعودی به نِی، پیشِ تو باز آوریم

شورِ تو در سینهها، سیّدِ خوبانِ ما - نذرِ لبت باشد این، رو ح و تن و جانِ ما

پیر خراسانیَ ام، قَصدِ منا کردهای - قَصدِ علمداریِ، کربُ و بَلا کردهای

قصدِ مِنا کردهای، خونجگرِ فاطمه – تا که دهی کار این، آلِ زبون خاتمه

چهره بر افروختی، میر و علمدارِ ما - قصدِ یمن کردهای، دلبر و دلدار ما

کرب و بلا پا کنم، گر که تو اِذنَم دهی - باده اگر از خُمِ، سُرخِ حُسینَم دهی

پیرِ خراباتِ غم، بیرقِ حق کُن عَلَم - تا که زَند سَر زِ خون، تیغ دودَم از قلَم

تِشنه لبِ رفتنم، کرب و بلا را به سَر- تا که بگیرم به بَر، خنجر و تیر و تبر

رفته دگر یا علی، صبر و قرارم زِ کَف - میزند آشفته دل، سازِ پریشان چو دَف

بیسر و سامانم از داغِ مِنا و یمن - اِذنِ جهادم بده، سَیّد و آقایِ من

تا که کنم آن شهِ پستِ حِجازی خموش - تا شِنَود نَعرۀِ، قومِ دلیران به گوش

اِذنِ جهادم بده، سید و سالار من - تا که بگیرم سَر از، پیکر آن اَهرِمَن

کاخ سعودی کنم، زیر و زِبَر در یمن - تا کُنم از غم رها، قلبِ اویسِ قَرَن

لب ز لبت واکنی کرب و بلا میشود - جانِ همه عاشقان، بر تو فدا میشود

لب ز لبت واکن ای، پیرِ خُراسانیَ ام - اِذنِ جهادم بده، سید نورانیَ ام

به امید ظهور حضرت یار ......سحرگاه پنج شنبه نهم مهرماه 1394- منصور نظری

نظر شما
پربیننده ها