به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در اردیبهشت ۱۳۵۹ سردار شهید علی هاشمی، شهید سید طاهر موسوی و شهید مجید سیلاوی سپاه حمیدیه را تأسیس کردند که نیروهای سپاه حمیدیه در ماههای نخست پیروزی انقلاب اسلامی به کارهای فرهنگی و امنیتی مردم میپرداختند؛ اما زمانی که جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران شروع شد، نیروهای سپاه و ارتش باید مقابل بعثیها ایستادگی میکردند.
نفر دوم از سمت راست، شهید سیلاوی
شهید «مجید سیلاوی» به عنوان فرمانده عملیات سپاه حمیدیه نقش مهمی در مقابله با بعثیها ایفا کرد و خیلی وقتها فرصت نمیکرد به خانوادهاش سر بزند. این فرمانده ۲۰ ساله بعد از یازده ماه مقاومت در مقابل بعثیها در تاریخ ۱۲ شهریور ماه سال ۱۳۶۰ در عملیات «شهیدان رجایی و باهنر» در منطقه عملیاتی کرخه به شهادت رسید. با توجه به شرایط جنگی در شهر اهواز پیکر مطهر مجید زیر آتش خمپارههای دشمن تشییع شد و در گلزار شهدای اهواز آرام گرفت.
در ادامه روایتی از عبدالرضا سیلاوی پدر شهید «مجید سیلاوی» را میخوانیم:
من در اهواز کارگاه آهنگری داشتم. مجید دومین فرزندم و جوانی بسیار زرنگ و باهوش بود. پسر بزرگم حمید که اکنون امام جمعه چوئبده آبادان است، طلبه بود. او وقتی به اهواز میآمد از ظلم رژیم پهلوی به مردم و سلطه بیگانان به کشور میگفت و همه اینها سبب شده بود که مجید به عنوان یک جوان انقلابی تربیت شود.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مجید وارد سپاه حمیدیه شد که بعد هم جنگ شروع شد. با آغاز جنگ تحمیلی و شرایطی که بر شهر اهواز حاکم بود، من صبح به بیمارستان میرفتم و شب برمیگشتم و به قدری کار داشتیم که از خانه خبر نداشتم. در آن ایامی که مجید در جبهه بود، به همسرم گفت بعثیها با تانکهایشان به طرف اهواز میآیند و من نگرانم که خواهرانم را به اسارت ببرند پس بهتر است که شما و دخترها به قم بروید. همسرم برای مدتی با دخترانم به قم رفتند و مادرم در اهواز پیش من و مجید ماند.
مادرم علاقه خیلی زیادی به مجید داشت. مجید هم قول داده بود هفتهای یکبار به منزل بیاید و به ما سر بزند. روزی که قرار بود مجید به منزل برگردد، مادرم غروبها میرفت و سر کوچه به انتظار او مینشست.
خط مقدم هم فاصله زیادی با منزل ما نداشت، چون بعثیها تا پادگان سپاه حمیدیه آمده بودند و حتی با ۲۰۰ قبضه تانک وارد اهواز شده بودند و جنگ عملاً وارد شهرها شده بود. به همین خاطر حدود یک ساعت طول میکشید تا به خط مقدم برسیم.
شهید سیلاوی نفر چهارم ایستاده از چپ
یکبار پیش آمد که مجید دو سه هفتهای به منزل نیامد. مادرم به شدت نگران شده بود. او یک روز صبح بدون اینکه به من بگوید با پرس و جو خودش را به خط مقدم رسانده بود. رزمندهها در آنجا مجید را میشناختند و به مادرم میگفتند که او حالش خوب است، اما مادرم اصرار داشت که خودش باید مجید را ببیند. او نزدیکی ظهر مجید را در خط مقدم میبیند و اصرار میکند که مجید را به خانه برگرداند، اما مجید رزمندههای اصفهان و کرمان و دیگر شهرها را به مادرم نشان میدهد و میگوید: «ببین اینها همه مجید هستند و خانواده دارند.» بعد مجید مادرم را به منزل فرستاد. چند روز بعد مجید و شهید علی هاشمی به منزلمان آمدند و کلی به این موضوع خندیدیم. درواقع این اتفاق یک خاطره ماندگار برای ما شده بود.
شهید مجید سیلاوی در میدان رزم، اولین نفر از سمت راست
فرماندهای که فقط یک دست لباس داشت
آقامجید فقط یک دست لباس خاکی داشت. همرزمان پسرم تعریف میکردند: «دوش حمام صحرایی درست کرده بودیم. مجید وقتی لباسش خونی و خاکی میشد، استحمام میکرد و لباس خونی و خاکی را میشست و همان لباس را که خیس بود، میپوشید.» پسرم وقتی به خانه میآمد، به حمام میرفت، لباسهایش را میشست و چون عجله داشت به خط مقدم برگردد، همان لباسهای خیس را میپوشید. او حتی نمیخواست یک دست لباس اضافه از سپاه بگیرد و در مواقع ضروری تعویض کند.
گزارش از فاطمه ملکی
انتهای پیام/ 112