بریده کتاب؛

اذعان عراقی‌ها به کار بزرگ غواصان ایرانی در والفجر ۸

«بهاری» رزمنده لشکر عاشورا در کتاب «آتش روی اروند» خاطره‌ای از اذعان اسرای عراقی به کار بزرگ غواصان ایرانی در عملیات والفجر ۸ روایت کرده است.
کد خبر: ۵۴۸۶۴۵
تاریخ انتشار: ۱۳ مهر ۱۴۰۱ - ۰۲:۱۰ - 05October 2022

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، عملیات گسترده والفجر ۸ از جمله عملیات‌های مهم ایران در دوران دفاع مقدس بود که با کسب پیروزی تاریخی برای کشورمان به پایان رسید. تاکنون تعداد زیادی از رزمندگان حاضر در این عملیات، خاطرات خود در این‌باره را از زوایای روایت کرده‌اند که وجه اشتراک همه آن‌ها، غافلگیری کامل دشمن از انجام چنین عملیات پیچیده‌ای توسط نیروهای ایرانی و به‌ویژه عملکرد شگفت‌انگیز غواصان است.  

«ارسلان بهاری» رزمنده اهل استان آذربایجان شرقی که در این عملیات به‌عنوان غواص در گردان سیدالشهداء (ع) لشکر 31 عاشورا حضور داشت، خاطراتش از آن روزها را در کتاب «آتش روی اروند» روایت کرده است؛ وی در بخشی از این کتاب، خاطره جالبی از اذعان اسرای عراقی به کار بزرگ غواصان ایرانی بیان کرده که در ادامه می‌خوانید:

اسیر کرکوک

«تا اسکله ساحلی، فاصله کمی مانده و تردد رزمندگان بیش‌تر به چشم می‌خورد. یکی از عراقی‌های داخل ستون که قد و هیکلش از غول بیابانی چیزی کم و کسر نداشت، مثل ابر بهار گریه می‌کرد! ناراحت شدم و از اسیر کرکوکی خواستم علت آن گريه قطع‌نشدنی را بپرسد. غول عراقی که آب دماغ و دهانش یکی شده بود جواب داد که باید بیاید و دست و صورت مرا ببوسد. کمی شک کردم، کمی هم ترسیدم و اجازه ندادم جلو بیاید. دیدم خیلی ناراحت شده و قصد ساکت شدن ندارد، قبول کردم منتها گفتم: اینجا نه؛ هنگام تحویل اسرا در قرارگاه مانعی ندارد اگر بخواهد نزدیکم شود. مقداری آرام‌تر شد.

از روی اسکله فتح‌شده، با چند قایق بزرگ و کوچک اروند را پشت سر گذاشتیم و پس از کلی پیاده‌روی نزدیک قرارگاه داخل یک حیاط محصور با چند سوله بزرگ و خانه متروکه منتظر ماندیم. رزمنده‌های خط شکن لشکر ۲۵ کربلا و لشکر ۵ نصرهم اسیر آورده بودند و رفته‌رفته تعداد اسرا زیاد شد.

عراقی‌های خودم را به خط می‌کردم تا تحویل نیروهای اطلاعات عملیات بدهم، اسیر ترک زبان کرکوکی جلو آمد و گفت: آن عراقی تنومند خیلی اصرار دارد پیش شما بیاید. دلهره داشتم که شاید بخواهد کاری بکند ولی قبول کردم و خواستم ببینم عکس‌العملش چیست. با آن قد و قامت عریض و طویلش ابتدا پیشانی‌ام را بوسید و بعد هم سر زیپ لباس غواصی‌ام! اورکتی که تنش بود درآورد و درجه‌هایش را لگد کرد. روی درجه‌اش هم عكس عقاب داشت، هم ستاره. مشخص بود که افسر ارشد واحد یا یگان است. به عربی چیزهایی می‌گفت و از اسیر کرکوکی خواستم حرف‌هایش را برایمان ترجمه کند:

- من افسر بلند پایه حزب بعث هستم و ۲۰ سال در ارتش عراق خدمت کرده‌ام. با آن همه دبدبه و کبکبه حتی در زمان صلح با قایق هم از اروند رد نشده بودم. پس ارزش زیپ لباس غواصی این رزمنده جوان ایرانی از درجه افسری من بیش‌تر است. به همین خاطر ناراحت بودم و گریه می‌کردم. شرم می‌کنم به روی این غواص نوجوان نگاه کنم. اگر اسیر این رزمنده هم نمی‌شدم صدّام به خاطر سقوط فاو دستور اعدام صحرایی‌ام را صادر می کرد... .»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار