یادداشت/

حبیب کربلای خمینی که به جرم ارادت به «امام» شهید شد

بیچاره آن افسر بعثی که نمی‌دانست غیورمردمی که ریشه در دشت شقایق دارند از شهادت باکی ندارند، مثل آن پیرمرد ۸۱ ساله که به اجبار بعثی‌ها نیز به امام خمینی دشنام نداد.
کد خبر: ۵۵۴۹۶۵
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۴۰۱ - ۰۴:۱۱ - 11November 2022

حبیب کربلای خمینی که به جرم ارادت به «امام» شهید شدگروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس ـ میلاد کریمی، مسئول امور پژوهشی زیارتگاه هویزه؛ طلبه بسیجی آرمان علی‌وردی که گذرنامه آسمان گرفت؛ خیلی‌ها دست به دامان قلم و هنر شدند؛ پوستر طراحی کردند؛ متن نوشتند و... در این میانه، اما یک پوستر خیلی به دل نشست و دست به دست شد.

پوستری با این متن:

«به "میثم [تمار]" گفتند به علی (ع) دشنام بده؛ نداد.
به "طیب [حاج رضایی]" گفتند به امام (ره) دشنام بده؛ نداد.
به "آرمان [علی وردی]" گفتند به آقا دشنام بده؛ نداد.
هر سه به جرم ارادت به "ولی" شهید شدند.»

و من اینک در آستانه چهل و دومین سال معراجی شدن مردان کرخه نور می‌خواهم از شهید دیگری بنویسم که در آغازین روز‌های دفاع قدسی هشت ساله به جرم ارادت به «ولی» شهید شد.

حبیب ابن مظاهر کربلای خمینی (ره)؛ پیرمرد ۸۱ ساله از عشایرعرب کرخه نور، شهید مسعد بوعذار.

۱۸ آبان ۵۹، بعثی‌ها ناغافل به روستا‌های منطقه کرخه نور هویزه (در پنج کیلومتری محل فعلی زیارتگاه شهدای هویزه) حمله می‌کنند و مردم بی پناه را به توپ و تانک می‌بندند، حتی به حیوانات زبان بسته و انبار‌های آذوقه هم رحم نمی‌کنند؛ آخر سر هم که دِقِّ دلی شان را از همکاری اطلاعاتی و پشتیبانی مردم با نیرو‌های سپاه خالی می‌کنند، ۲۸ نفر از مرد‌های روستا‌ها را با خود می‌بردند.

بیشتر دستگیرشدگان از دو طایفه عرب زبان «بوعذار» و «بوغنیمه» اند. از پیرمرد ۸۱ ساله تا نوجوان ۱۷ ساله. برخی پدر و پسرند؛ برخی برادر و بعضی پسرعمو و... همه از اهالی روستا‌های سُمیده، سیار موالی و سیار احمدآباد شهر جاودان حماسه‌ها هویزه قهرمان.

کامیون در جاده خاکی پیش می‌رود. ۳۰ کیلومتری از روستا‌ها دور شده اند. افسر بعثی سرمست از زهرچشمی که گرفته، فرمان ایست می‌دهد و از سربازانش می‌خواهد اسرا را پیاده و تفتیش کنند. سرباز، یکی یکی جلو می‌رود؛ گاهی چیزی پیدا می‌کند و در جیبش می‌گذارد. مرد‌ها اعتراض می‌کنند. به پیرمرد که می‌رسد، اما یک لحظه مکث می‌کند. چیزی در جیب دشداشه او پیدا کرده که باید به فرمانده نشان بدهد.

حالا فرمانده مقابل پیرمرد ایستاده و از عصبانیت دندان هایش را به هم فشار می‌دهد. تند تند دود سیگارش را به هوا می‌فرستد و بد و بیراه می‌گوید: «ما برای نجات شما آمده ایم، آن وقت تو این عکس را همراهت داری؟ چقدر شما قدرنشناسید؛ چقدر...»

دست آخر عکس امام خمینی (ره) را به پیرمرد برمی گرداند و با تشرو تندی فریاد می‌زند: «خودت پاره اش کن و به [امام] خمینی دشنام بده.»

همه سکوت کرده اند، پیرمرد، اما در دفاع از حق، لکنت نمی‌گیرد. محکم و بی هول و هراس، عکس را به جیب دشداشه، روی قلبش برمی گرداند و مثل شیر می‌غرد: «من به مرجع تقلیدم دشنام نمی‌دهم. تو می‌خواهی با این کار مرا از همینجا روانه جهنم کنی؟!... شما از جان ما چه می‌خواهید؟»

فضا سنگین‌تر می‌شود. سرباز هم ترسیده، با خودش می‌گوید مگر از جانش سیر شده؟! نمی‌داند زبانِ سرخی که سرِ سبز به باد دهد، «آرمان» و آرزوی پیرمرد است. پیرمردی که شاید حتی سواد درست و حسابی هم نداشته باشد؛ اما «بصیرت» و «ولی شناسی» را خوب بلد است.

افسر بعثی دوباره بد و بیراه می‌گوید، اما آرام نمی‌شود. دستور می‌دهد همه را همانجا تیرباران کنند.
این روایت کوتاه و کمتر شنیده شده یکی از مردان کرخه نور است که آن روز غریبانه در خاکی که متعلق به خودشان بود پرپر شدند.

بیچاره آن افسر بعثی که نمی‌دانست غیورمردمی که ریشه در دشت شقایق دارند را از شهادت چه باک؟! شهادت، ماتَرَک این مردم است. بیخود نبود که حضرت آقا فرمودند: «عشایر در جنگ تحمیلی، خوب امتحانی دادند.»

حالا چهل و دو سال از آن روز می‌گذرد؛ و این اتفاق دیگربار در نسلی نو و از زبان یکی دیگر از شیربچه‌های حیدر کرار سر زبان‌ها می‌افتد و ما همچنان در تدارک بزرگداشت آرمان هایمان هستیم و آماده برگزاری یادواره شهدای کرخه نور می‌شویم.

راستی کسی از آن افسر بعثی و سربازهایش خبری دارد؟

انتهای پیام/ ۱۴۱

نظر شما
پربیننده ها