به گزارش خبرنگار دفاعپرس از مشهد، آیتالله «سید حسن مدرس» بر حسب نسبنامهای که آیتالله مرعشی نجفی تنظیم نموده است از سادات طباطبایی بوده و نسبشان پس از ۳۱ پشت به امام حسن مجتبی (ع) میرسد.
سید اسماعیل طباطبایی از مشهورترین این خاندان در منطقه زواره و اردستان به شمار میرفت با خدیجه دختری که از طایفه سید سالار زواره بود، ازدواج کرد ثمره این پیوند پاک، کودکی بود که نامش «سید حسن» بود و در سال ۱۲۴۹ در سرابه کچو از توابع اردستان استان اصفهان دیده به جهان گشود.
در دوره دوم مجلس شورای ملی بنا بر اصل دوم متمم قانون اساسی ایران پیشبینی شده بود که قوانین مصوب مجلس شورای ملی زیر نظر پنج تن از علما و مجتهدان طراز اول باشد و تصمیم گرفته شد علمای ایران و نجف از بین خود ۲۰ نفر برگزیده و مجلس از میان آنها ۵ نفر را به عنوان طراز اول برگزند که آیتالله مدرس از جمله منتخبین بود.
بالاخره ۱۶ مهرماه ۱۳۰۷پاسی از شب گذشته بود. مأموران نظمیه با فرماندهی «درگاهی» رئیس شهربانی به خانه مدرس ریختند و آن بزرگوار را توقیف و در همان شب به دامغان بردند و از آنجا او را به شهر خواف در خراسان رضوی تبعید کردند.
زندگی آیتالله مدرس در خواف سخت و دشوار بود. در نامهای که از خواف به طور پنهانی برای یکی از دوستان خود فرستاد، نوشت: «حتی از نظر نان هم در مضیقه هستم و برای خفتن حتی لحافی هم ندارم» مدرس در اواخر اقامت خود در خواف به سختی ناتوان و ضعیف شده بود. بینایی یکی از چشمانش را از دست داده بود و پشتش خمیده و دردمند شده بود، با این حال مدرس زندگی سخت دوران تبعید را به سازش با ستمکاران ترجیح میداد. در مدت اقامت او در خواف رضاشاه دو بار سپهبد امانالله جهانبانی را به دیدن او فرستاد و به او پیغام داد که اگر از سیاست دست بردارد و فقط به مسائل مذهبی بپردازد او را آزاد خواهد کرد.
رضاشاه پیشنهاد کرده بود که مدرس سرپرست آستان قدس و حرم امام رضا (ع) شود و یا به عراق برود و آنجا بقیه عمرش را به عبادت و تحصیل علم بپردازد.
مدرس در هر ۲ بار به سپهبد جهانبانی گفت: «به رضاخان بگویید اگر من از تبعیدگاه خارج شوم باز همان حسن هستم و شما نیز همان رضا. من تا آخر عمر خود با شما مخالفت خواهم کرد».
اهالی خواف اگر چه اهل تسنن بودند اما مدرس را بسیار دوست داشتند به همین دلیل بود که مأموران رضاشاه او را در خواف به شهادت نرساندند و به کاشمر منتقل کردند.
آیتالله سید حسن مدرس پس از ۹ سال اسارت در خواف به دنبال اجرای نقشه شیطانی رضاشاه به کاشمر انتقال یافت، دشمن گویا از این غریب تبعیدی و پیکر استخوانی بیش از پیش به وحشت افتاده بود. بدین منظور کمر به قتلش بست. اقتدار نظام (رسدبان اقتداری) رئیس شهربانی کاشمر از اجرای قتل مدرس خودداری میکند و میگوید: «من برای آسایش و امنیت مردم استخدام شدهام، نه برای آدمکشی» سپس شبانه به سوی مشهد حرکت میکند و چند روز بعد در همدان به شهادت میرسد. به جای او محمود مستوفیان به ریاست شهربانی کاشمر منصوب میشود. دشمن، ماه خدا و ایام روزهداری را برای قتل فرزند مظلوم پیامبر (ص) انتخاب میکند و در غروب دهم آذر ۱۳۱۶ مطابق با ۲۷ رمضان ۱۳۵۷هـ ق با زبان روزه اول به وسیله سم و سپس با پیچیدن عمامه به دور گردنش او را به شهادت رسانیدند و با شهادتش در تاریخ، تولدی تازه یافت و به مردان جاودانی جهان پیوست.
به مناسبت فرارسیدن هشتاد و پنجمین سالگرد شهادت آیتالله مدرس خاطراتی از این عالم مجاهد را در ادامه میخوانید.
میخواهم معلم شوم
یک روز طلبهای نزد آیتالله مدرس آمد و نامهای نوشته بود: اجازه بفرمایید در وزارت معارف بهعنوان معلم استخدام شوم. ایشان روی یک تکه کاغذ نوشت: «آقای وزیر معارف! حامل نامه یکی از دزدان است و قصد همکاری با شما را دارد. گردنهای به وی واگذار کنید.»
طلبه نامه را گرفت و رفت. پس از چند لحظه خجالتزده بازگشت و گفت: آقا! چه بدی از من دیدهاید؟ اگر کسی به شما چیزی گفته، دروغ گفته است.
آیتالله مدرس جواب داد اگر بگویم تو شخص فاضل و متدینی هستی، تو را راه نمیدهند برو و نامه را ببر.
او مجددا نامه را برد و فردای آن روز خدمت شهید مدرس رسید و گفت: آقا ! استخدام شدم و مدیریت یک مدرسه را هم به من دادهاند.
رضاشاه برای مدرس پول میفرستد
سرلشکر خدایار از طرف رضاخان نزد آیتالله مدرس آمد و با کمال تواضع و احترام گفت: رضاشاه میگوید: خوب است شما به درس و بحث خود بپردازید و از دخالت در امور سیاسی خودداری کنید. رضاشاه میل دارد باب مراوده را با شما باز کند و به هر طریق که بپسندید، با شما روابط حسنه داشته باشد و همه اوامر شما را در امور مملکتی اطاعت خواهد کرد. در ضمن مبلغ یکصد هزار تومان برای شما فرستاده تا در هر راهی که صلاح میدانید، به مصرف رسانید.
مدرس چند لحظهای به آن پول نگاه کرد، سپس فرمود: به رضاخان بگویید که من وظیفه شرعی دارم که در امور مسلمین دخالت کنم. اسم آن را سیاست بگذارید یا چیز دیگر، هر چه باشد، فرقی نمیکند. من وظیفه خود را انجام میدهم. سیاست در اسلام چیزی جدا از دین نیست. در اسلام دین سیاست باهم است. اسلام، مسیحیت نیست که فقط جنبه تشریفاتی، آن هم هفتهای یک روز در کلیسا داشته باشد. این پولها را هم ببر که اگر اینجا بماند، تمامی آن به مصرف نابودی رضاخان خواهد رسید. خدایار مأیوسانه از خانه مدرس_ به همراه پولها_ بیرون رفت.
ایران را ارزان فروختید
روزی وثوقالدوله پس از تنظیم قرارداد معروف خود ( قرارداد ۱۹۱۹) به خانه ما آمد. درست به خاطر دارم عدهای آنجا حضور داشتند.
وثوقالدوله گفت: آقا شنیدهام شما با قرارداد تنظیمی بین ما دولت انگلیس مخالفت کردهاید. آقا فرمود: بلی. گفت: آیا قرارداد را خواندهاید؟ فرمود: نه. وثوقالدوله گفت: پس به چه دلیل مخالفید؟ آقا فرمود: قسمتهایی از قرارداد را برای من خواندهاند، جمله اولش را نوشته بودید، دولت انگلیس استقلال ما را به رسمیت میشناسد. آقا! انگلیس کیست که استقلال ما را به رسمیت بشناسد. آقای وثوق! چرا شما آنقدر ضعیف هستید. وثوقالدوله گفت: آقا! به ما پول هم دادند. آقا فرمود: آقای وثوق! اشتباه کردید، ایران را ارزان فروختید.
آدم انتخاب کنید
روزی پدرم از مجلس بازگشت، عدهای از مردم با سروصدای زیاد به خانهی ما ریختند که آقا این چه لایحهای بود امروز تصویب شد، این خلاف مصلحت است آقا فرمود: اگر ۲۰ رأس اسب و الاغ و یک نفر آدم را در مجلس جمع کنند و بپرسند ناهار چه میخواهند، فکر میکنید جواب چه میدهند؟ همه گفتند: «جو» آقا فرمودند: آن یک نفر هم ناچار است سکوت کند. این وکلایی را که برای شما انتخاب کردند، شعورشان همین است، بروید خودتان آدم انتخاب کنید.
شما نمیتوانید مثل من باشید
روزی میرزا هاشم آشتیانی همراه پسرش محمدرضا آشتیانی نزد شهید مدرس رفت و پس از مدتی گفتوگو خطاب به آیتالله مدرس گفت: من تابع شما هستم و در همه حرکتهای سیاسی، چه داخل مجلس و چه در خارج آن از شما تبعیت خواهم کرد.
مدرس به او پاسخ داد: شما نمیتوانید مثل من باشید و مثل من موضعگیری کنید. وی با تعجب پرسید: چرا؟ آیتالله مدرس پاسخ داد: شما تعلقات دارید، باغ دارید، ملک دارید، خانه دارید. این تعلقات اجازه نمیدهد که در همه مسائل مثل من برخود کنید.
انتهای پیام/