به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، عملیاتی که طی آن ضربات سهمگینی به نیروی دریایی امریکا وارد شد و ابهت پوشالی این کشور درهم شکست. در حال و هوای روز استکبارشکن 13 آبان، گفتوگویی با جانباز براتی ترتیب دادیم که طی آن ضمن توضیح ماجرای عملیات تنبیه بزرگ امریکاییها، از دو همرزم شهیدش اسحاق دارا و اسدالله رئیسی میگوید. خون این دو شهید با آبهای نیلگون خلیج همیشه فارس درهم آمیخته تا سندی بر جنایات دولت ایالات متحده امریکا باشد. جنایاتی که به این راحتیها فراموش نمیشوند.
از خودتان بگویید آقای براتی، شما که متولد اصفهان هستید چطور گذرتان به جبهه و خصوصاً خلیج فارس افتاد؟
من متولد 1339 در روستای احمدآباد از توابع شهر درچه اصفهان هستم. منطقه ما بیشترین شهید را به نسبت جمعیتش داده است. خود من هم قبل از شروع جنگ به کردستان رفتم و چهارماهی در آنجا به صورت داوطلبانه با ضد انقلاب جنگیدیم. با شروع جنگ به خرمشهر و آبادان رفتم و همان مهر 59 که اولین ماه جنگ بود، به عضویت سپاه درآمدم. همین طور در جبهه بودیم تا اینکه سال 66 با ورود امریکاییها به خلیج فارس، مأموریت یافتم یک گردان از بچههای اصفهان را به منطقه یکم دریایی بندر عباس ببرم. از آنجا هم باید به جزیره ابوموسی میرفتیم.
شما فرمانده گردان اعزامی بودید؟
بله، من در لشکر 14 امام حسین(ع) مسئولیتهای مختلفی اعم از فرماندهی گروهان، جانشین گردان و فرمانده گردان داشتم. وقتی که بحث مأموریت خلیج فارس پیش آمد، از قبل مشتاق رفتن به آنجا بودم و از ابلاغ این مأموریت استقبال کردم.
اشتیاق شما برای حضور در خلیج فارس به چه علت بود، میخواهیم بدانیم فرقی بین تقابل با امریکاییها احساس میکردید؟
صد در صد همین طور بود. آن زمان با خودم این کلنجار را داشتم که دشمن اصلی ما امریکاست. یعنی همان کشوری که در کنار سایر ابرقدرتها عراق را تجهیز کردهاند، حالا این کشور مستقیم به مصاف ایران اسلامی آمده است و خوب است بتوانم بیواسطه با این دشمن غدار رویارو شوم. سایر همرزمان هم قطعاً همین احساس را داشتند. امریکا کشوری بود که ریاکارانه سعی میکرد همیشه نقش خود را در جنگ صدام علیه کشورمان مخفی کند اما ما که میدانستیم آن همه تسلیحات و اطلاعات نظامی را چه کسانی در اختیار دشمن قرار میدهند لحظهشماری میکردیم تا به مصاف شیطان بزرگ برویم.
ماهیت نیروهای اعزامی از اصفهان چه بود؟ منظورم این است اگر همان بچههای لشکر14 بودند که اینها آموزش رزم در دریا ندیده بودند.
تعدادی از بچههای کادر گردان اعزامی که انتخابی خود بنده بودند از لشکر 14 امام حسین(ع) آمدند. باقی بچه بسیجیهایی بودند که در انتخابشان دخیل نبودم. اغلب این بچهها اعزام مجدد بودند. یعنی تجربه لازم را داشتند. ما در عملیاتهای خیبر و بدر و والفجر 8 و بعدها کربلای4 و 5 تجربه عملیات آبی- خاکی را کسب کرده بودیم. وقتی هم که به ابوموسی رفتیم، آموزشهای لازم را پشت سر گذاشتیم اما جوهره اصلی بچه بسیجی همان روحیه بالا و داوطلبانه او بود که باعث میشد بر هر سختی فائق آید. وقتی که بسیجیها در جنگلهای غرب و کوههای شمالغرب حاضر شدند هم آموزش ندیده بودند یا وقتی که وارد نبردهای سنگین در دشتهای جنوب کشور شدند هم آموزش ندیده بودند. خصلت نیروهای رزمنده ما این بود که چون داوطلب و مشتاق خدمت بودند، ایمانشان باعث میشد بر سختیها فائق بیایند و با فراگیری آموزشهای مقدماتی، بهترین نتایج را ارائه بدهند.
نمیدانم طرح این سؤال چقدر درست است، منتها رویارویی با امریکایی که ابرقدرت بود باعث ترس یا هیجان منفی در نیروها نمیشد؟
برعکس بود. یادم است شب قبل از عملیات دریایی، وقتی به سنگرهای درون جزیره ابوموسی سر میزدیم، بچهها از من که مسئول گردانشان بودم درخواست میکردند حتماً آنها را هم به عملیات ببریم، خیلیهایشان داوطلب شده بودند و شوق و اشتیاق رویارویی با شیطان بزرگ را میشد در نگاههایشان به وضوح دید.
از قبل خبر داشتید که قرار است با امریکاییها درگیر شوید؟ از شرایط آن لحظات بگویید.
روز قبل از عملیات ما، ناوچههای سبلان و سهند نیروی دریایی ارتش در تنگه هرمز با امریکاییها درگیر شده بودند. آن روز و شبش منطقه حال و هوای خاصی داشت. حتی از رادارهایی که روی یک بلندی در جزیره ابوموسی قرار داشت به ما اعلام شد که بالگردهای امریکایی تحرکاتی انجام میدهند و گویا به سمت هدف مشخصی در پرواز هستند. ما حرکتشان را رصد کردیم، آنها به طرف فاو در حرکت بودند. بعدها مشخص شد که همزمان با عملیات ما، عراقیها هم برای بازپسگیری فاو وارد عمل شدهاند و همین بالگردهای امریکایی که ما حرکتشان را رصد میکردیم برای کمک به آنها در حرکت بودند. بنابراین میدانستیم که درگیری با شیطان بزرگ عنقریب رخ خواهد داد.
برسیم به عملیات 29 فروردین، آن روز چه اتفاقی افتاد؟ شما به قصد نبرد با امریکاییها راهی عملیات شدید؟
در واقع ما میرفتیم تا به تلافی درگیری ناوهای امریکایی با ناوچههای سبلان و سهند به دشمن ضربه بزنیم. به این منظور باید بیش از 20 کیلومتر از ابوموسی فاصله میگرفتیم و به منطقه آبهای بینالمللی میرفتیم که کشتیرو بودند. هدف اولیه ما زدن یک نفتکش غولپیکر انگلیسی بود که پرچم امریکا رویش نصب شده بود. یادم است این نفتکش تازه از اسکله فاصله گرفته بود. هنوز کارکنانش در حال جابهجایی قایقهای نجات و سایر اقلام روی عرشه بودند. به طرفهالعینی بچهها آن را منهدم کردند. ساعت حدود 10 و نیم صبح بود. دیدیم چند هلیکوپتر امریکایی از راه رسیدند. پشت بندشان دو، سه ناوچه امریکایی پیدایشان شد. درگیری اوج گرفت و پدافند هوایی یکی از قایقهای ما، یکی از بالگردها را زد. همان بالا منفجر شد و دو خدمهاش به درک واصل شدند. چون دریا مواج بود، ناوچهها کاری از دستشان برنمیآمد و قایقهای کوچک ما در میان امواج گم میشد، همین طور درگیری ادامه داشت تا اینکه امریکاییها فرار کردند. ما حتی با قایقهایمان تا مسافتی آنها را تعقیب کردیم. آنها عرصه را برای ما خالی کردند تا به عنوان هدف بعدی به سوی یک کشتی ترابری که مسلح هم بود و تعدادی تفنگدار امریکایی روی عرشهاش بودند برویم، این کشتی هم به سرعت منهدم شد. احتمالاً چون مواد منفجره درون کشتی بود، طور خاصی منفجر شد و برخی از تفنگداران درون آن کشته شدند.
ما تلفاتی نداشتیم؟ این درگیری چند به چند بود، یعنی نیروهای شما چند نفر بودند؟
ما کلاً 7 یا 8 قایق عاشورا، کوثر و ... بودیم. بیشتر بچهها از منطقه یکم دریایی بندرعباس بودند. بچههای رزمنده و پاسدار این منطقه دریایی تجربه زیادی در جنگهای دریایی داشتند و عملکرد خوبی هم نشان دادند. در خصوص تلفات هم بگویم که ما حتی یک نفر هم تلفات ندادیم. پوزه امریکاییها را که به خاک مالیدیم، پیروزمندانه به ابوموسی برگشتیم.
پس برادران رئیسی و دارا چطور به شهادت رسیدند؟
این دو عزیز از سرداران بزرگ منطقه یکم دریایی بندرعباس بودند. آن روز وقتی به ابوموسی برگشتیم، تصمیم گرفتیم یک هدف دیگر را هم منهدم کنیم. در حالی که یک موشکانداز آرپیجی و دو سه موشک بیشتر در اختیار نداشتیم سه نفری راهی شدیم. وقتی به هدف رسیدیم، قرعه به نام من افتاد تا آرپیجی را شلیک کنم. تا خواستم هدف را بزنم، صدای عجیبی به گوشمان خورد. مثل شلیک موشک یا حرکت سریع یک جنگنده بود، آسمان را که نگاه کردیم، دیدیم سه فروند هواپیمای جنگی امریکایی بالای سرمان هستند. سریع دور زدیم تا به جزیره برگردیم. جنگندهها دنبالمان بودند و دیدم که چطور از زیر یکی از آنها محفظهای باز شد و بمبهایی به سرمان ریخته شد. چون سرعت قایق زیاد بود، چند بار این بمبها با چند متر فاصله توی آب افتادند و منفجر شدند. تقریباً فهمیده بودیم که شهید خواهیم شد. بنابراین شروع کردیم به گفتن اشهد و فضای خاصی داخل قایق ایجاد شده بود. در همین حین صدای شیرجه یکی از هواپیماها نزدیک و نزدیکتر شد. با چشمانم دیدم که این هواپیما به قدری به ما نزدیک شده که خلبانش دیده میشود. حتی دیدم پرچم امریکا روی دماغه آن نقاشی شده و همان لحظه بمبهای لیزری را خوشهای روی سرمان ریخت و دیگر هیچ چیز نفهمیدم.
چطور نجات یافتید؟
چند دقیقه بعد به هوش آمدم. قایق ما داشت همین طور دور خودش میچرخید. خبری از دارا و رئیسی نبود. گیج و منگ بودم. شنیدم که صدایی مثل نفس کشیدن سنگین یا خرخر گلو میآید. دارا بود که کف قایق افتاده بود. خوب که نگاه کردم دیدم رئیسی که سکاندار بود، بدنش از کمر به پایین قطع است. انبوهی از ترکش جسم هر دویشان را سوراخ سوراخ کرده بود. دارا که هوشیارتر بود به زبان آمد و گفت نادعلی دستم را بگیر و بلندم کن. از فرط خوشحالی سریع از جا برخاستم. غافل از اینکه مچ پای چپم با اصابت یک ترکش تقریباً قطع شده و ران پای راستم هم یک ترکش بزرگ خورده است. بنابراین تا از جا برخاستم محکم به کف قایق افتادم. تازه متوجه شدم ترکشهای دیگری هم به بدنم اصابت کردهاند. هیچ کاری از دستم برنمیآمد. در همین حین قایق کم کم پر از آب شد و آب نیلگون خلیج فارس با خون دارا و رئیسی درهم آمیخت. قایق کمی بعد غرق شد و من توانستم با نگه داشتن دماغه آن که از آب بیرون آمده بود، خودم را روی آب نگه دارم. کمی بعد هم یک قایق خودی آمد و نجاتم داد.
بازتاب این عملیات چه بود؟
این جمله که 29 فروردین روز بزرگ تنبیه امریکاییها بود، تیتر خیلی از روزنامهها و مجلات شده بود. به واقع ما آن روز گوشمالی بزرگی به امریکاییها دادیم و بدون دادن یک تلفات، یک بالگردشان را منهدم کردیم و دو کشتی نفتکش و باری با پرچم امریکا را غرق کردیم و ناوچههایشان را فراری دادیم.
به نظر شما که دو همرزمتان با سلاحهای امریکایی به شهادت رسیدند، جنایتهای این کشور قابل گذشت و فراموشی است؟
ما گوش به فرمان رهبرمان هستیم اما همان طور که مد نظر ایشان هم هست، تا آخرین قطره خونمان در برابر نفوذ امریکاییها مقابله میکنیم. حالا این نفوذ به هر شکلی که میخواهد باشد. دست ناپاک امریکا آلودهتر از این است که بخواهد به این زودیها پاک شود.