به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، پانزدهم ماه رجب 62 هجری بانوی بزرگی رخ در نقاب خاک کشید که کمتر زنی را در تاریخ میتوان سراغ گرفت که همطراز و شان ایشان باشد. زنی به نام زینب (س) که هم زینت پدر بود و هم مایه تسلای برادرانش. بعد از مقام حضرت زهرا (س) و حضرت مریم (س) و حضرت خدیجه (س) به جرات میتوان گفت که در صفحات تاریخ نامی به بلندی و عظمت حضرت زینب (س) ثبت نشده است.
هر چند که هر جا نامی از خمسه طیبه؛ پنج تن آل عبا برده شده نامی از ایشان نیز برده شده است اما حقیقت امر آن است که هنوز حق مطلب در مورد این بانوی بزرگ ادا نشده است. در بزنگاههای تاریخ، در رحلت حضرت پیامبر (ص)، شهادت حضرت زهرا (س)، ضربت خوردن امیرالمومنین، صلح امام مجتبی (ع) و قیام عاشورا، حضرت زینب (ص) حضوری موثر و غیر قابل کتمان داشته است.
تاسف انگیز است که با وجود زنی چون حضرت زینب (س) در ادبیات دینی و آیینی و حضور پررنگ ایشان در باورهای دینی و مذهبی هنوز نتوانستهایم از این شخصیت جامعالاطراف الگویی برای زنان و مردان معرفی کنیم. الگویی که علاوه بر حفظ وقار و حیا و عفت و حدود زنانگی در زمانه پر از آشوب و فتنه خود حضور فعالی دارد و با درایت و فراست چهره فتنهگران را رسوا و حجاب از چهره حقیقت برمیدارد.
حضرت زینب (س) به روشنی فرزند زمانه بودن را نشان داد. ایشان بهترین نمونه برای «جوان مومن انقلابی» بودن است. از منظر رهبر معظم انقلابی «زن نه شرقی نه غربی» که همان الگوی سوم زن معاصر است حضرت زینب بهترین و کاملترین شاهد مثال است. الگوی زن سوم زن، یعنی نه زن منفعل و بدون فکر شرقی و نه زن بدون قید و بند بزک کرده غربی. «زن نه شرقی، نه غربی» نگاه به حقیقت خود و رسالت زن بودن دارد که خدا برای او تعریف کرده است و حضرت زینب (س) در اوج خود رسالت زن بودن را به انجام رساند و برای همیشه اسوهای برای همه دورانها شد.
متنی که در ادامه میخوانید بخشی از کتاب «الرحیل» است که به قلم «رسول حسنی ولاشجردی» به نگارش درآمده است:
ما ملت شهادتیم
عبيدالله زياد چون از ورود اهلبیت به كوفه آگه شد، مردم كوفه را بار عام داد لاجرم مجلس او اهل کوفه و صحرانشین آكنده شد، آنگاه امر كرد تا سر حضرت سيدالشهدا (ع) را حاضر كنند، پس آن سر مقدّس را به نزد او گذاشتند، از ديدن آن سر مقدس سخت شاد شد و تبسم کرد. او را قضيبى در دست بود كه بعضى آن را چوبى گفتهاند و جمعى تيغى رقيق دانستهاند، سر آن قضيب را به دندان ثناياى جناب حسين (ع) زد و گفت: «حسين را دندانهاى نيكویی است.»
زيد بن ارقم كه از اصحاب رسول خدا (ص) بوده در اين وقت پيرمردى شده در مجلس حاضر بود، چون اين بديد گفت: «اى پسر زياد! قضيب خود را از اين لبهاى مبارك بردار، سوگند به خداوندى كه جز او خداوندى نيست كه من مكرّر ديدم رسول خدا (ص) را بر اين لبها كه موضع قضيب خود كردهاى بوسه مىزد.»
اين بگفت و سخت بگريست. ابن زياد گفت: «خدا چشمهاى تو را بگرياند اى دشمن خدا، آيا گريه مىكنى كه خدا به ما فتح و نصرت داده است؟ اگر نه اين بود كه پيری فرتوت شدهای و عقل تو زايل شده مىفرمودم تا سرت را از تن جدا كنند.»
زيد كه چنين ديد از جا برخاست و به سوى منزل خويش رفت.
آنگاه عيالات جناب حسين (ع) را چو اسيران روم در مجلس وارد كردند. جناب زينب (س) متنكره و پوشيده بود پستترين جامههاى خود را و به كنارى از دارالاماره رفت و آنجا بنشست و كنيزكان در اطرافش درآمدند و او را احاطه كردند.
ابن زياد گفت: «اين زن كه بود كه خود را كنارى كشيد؟»
كسى جوابش نداد، دیگرباره پرسيد پاسخ نشنيد تا مرتبه سوم يكى از كنيزان گفت: «اين زينب دختر فاطمه دختر رسول خدا (ص) است.»
ابن زياد چون اين بشنيد رو بهسوی او كرد و گفت: «حمد خداى را كه رسوا كرد شما را و كشت شما را و ظاهر کرد دروغ شما را.»
جناب زينب (س) فرمود: «حمد خدا را كه ما را گرامى داشت به محمد (ص) پيغمبر خود و پاك و پاكيزه داشت ما را از هر رجسى و آلايشى همانا رسوا مىشود فاسق و دروغ مىگويد فاجر و ما بحمدالله از آنان نيستيم و آنها ديگرانند.»
ابن زياد گفت: «چگونه ديدى كار خدا را با برادر و اهلبیت تو؟»
جناب زينب (س) فرمود: «نديدم از خدا جز نيكى و جميل را؛ چه آل رسول جماعتى بودند كه خداوند از براى قربت محل و رفعت مقام حكم شهادت بر ايشان نگاشته بود لاجرم به آنچه خدا از براى ايشان اختيار كرده بود اقدام كردند و بهجانب مضجع خويش شتاب كردند ولكن زود باشد كه خداوند تو را و ايشان را در مقام پرسش بازدارد و ايشان با تو احتجاج و مخاصمت كنند، آنوقت ببين غلبه براى كيست و رستگارى كه راست، مادر تو بر تو بگريد اى پسر مرجانه.»
ابن زياد از شنيدن اين كلمات در خشم شد و قصد قتل آن مكرمه كرد. عَمْرو بن حُرَيْث كه حاضر مجلس بود انديشه او را به قتل زينب (س) دريافت از در اعتذار بيرون شد و گفت: «اى امير! او زنى است و بر گفته زنان مؤاخذه نبايد كرد.»
پس ابن زياد گفت: «خدا شفا داد دل مرا از قتل برادر طاغى تو و متمردان اهلبیت تو.»
جناب زينب (س) فرمود: «بزرگ ما را كشتى و اصل و فرع ما را قطع كردى و از ريشه بركندى اگر شفاى تو در اين بود پس شفا يافتى.»
ابن زیاد گفت: اين زن سخن به سجع و قافيه مىگويد و قسم به جان خودم كه پدرش نيز سَجّاع و شاعر بود.»
جناب زينب (س) جواب فرمود: «مرا حالت و فرصت سجع نيست. من عجب دارم از كسى كه شفاى او به كشتن ائمّه خود حاصل مىشود و حال آنكه میداند كه در آن جهان از وى انتقام خواهند كشيد.»
اين وقت آن ملعون بهجانب حضرت سجاد (ع) نگريست و پرسيد: «اين جوان كيست؟»
گفتند: «على فرزند حسين است.»
ابن زياد گفت: «مگر على بن حسين نبود كه خداوند او را كشت؟!»
حضرت فرمود: «مرا برادرى بود كه او نيز على بن حسين نام داشت لشكريان او را كشتند.»
ابن زياد گفت: «بلكه خدا او را كشت.»
حضرت فرمود: «الله يَتَوَفَّى الاْنْفُسَ حينَ مَوْتِها.»
«خدا میمیراند نفوس را هنگامیکه مرگ ايشان فرارسیده. (زُمر 42)»
ابن زياد در غضب شد و گفت: «تو را آن جرات است كه جواب به من دهى و حرف مرا رد كنى، بيایيد او را ببريد و گردن زنيد.»
جناب زينب (س) كه فرمان قتل آن حضرت را شنيد سراسيمه و آشفته به آن جناب چسبيد و فرمود: «اى پسر زياد! كافى است تو را اين همه خون كه از ما ريختى؟»
و دست به گردن حضرت سجاد (ع) درآورد و فرمود: «به خدا قسم از وى جدا نشوم اگر مىخواهى او را بكشى مرا نيز با او بكش.»
ابن زياد ساعتى به حضرت زينب و حضرت سجاد (ع) نظر كرد و گفت: «عجب است از علاقه رحم و پيوند خويشاوندى، به خدا سوگند كه من چنان يافتم كه زينب از روى واقع مىگويد و دوست دارد كه با او كشته شود، دست از على بازدارید كه او را همان بیماریاش كافى است.»
حضرت سجاد (ع) فرمود: «كه مرا به كشتن مىترسانى مگر نمىدانى كه كشته شدن عادت ما است و شهادت كرامت و بزرگوارى ما است.»
نقل شده كه رباب دختر امرالقيس كه زوجه حسين (ع) بود در مجلس ابن زياد سر مطهّر را در برگرفت و بر آن سر بوسه داد و آغاز ندبه كرد و گفت: «واحُسَيناه! من فراموش نخواهم كرد حسين را و فراموش نخواهم کرد كه دشمنان نيزهها بر بدن او زدند كه خطا نكرد و فراموش نخواهم نمود كه جنازه او را در كربلا روى زمين گذاشتند و دفن نكردند.»
پس ابن زياد امر كرد كه حضرت حضرت سجاد (ع) را با اهلبیت (ع) بيرون بردند و در خانهاى كه در پهلوى مسجد جامع بود جاى دادند.
پس امر كرد ابن زياد كه سر حسین (ع) را در كوچههاى كوفه بگردانند.
انتهای پیام/ 161