به گزارش دفاعپرس از کرمان، شهید «محمدرضا بنیاسدی» پانزدهم فروردين 1345، در شهرستان سيرجان زاده شد. وی دانشآموز سال سوم متوسطه بود، به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. سرانجام بيستم آبان 1362، در پنجوين عراق بر اثر اصابت تركش، شهيد شد.
بخشی از وصیتنامه شهید «بنیاسدی»:
بدانید که آزادانه و آگاهانه و تنها هدفم در تمام ناامیدیها عاشقانه در راه خدا گام نهادن بود.
ای پدر و مادر، در مرگ من به جای غم و اندوه، شادی و مباهات کنید تا دیگران ادامهدهندۀ راه باشند و بر روی سنگ قبرم ناکام ننویسید؛ زیرا که خود، این راه را آمدهام.
اگر بخواهم وصیّتنامه بنویسم و یا اگر بخواهند آن برادران درستکار وصیّتنامه بنویسند، اگر تمامی دریاها مرکب شوند و تمامی نیها، قلم شوند، باز هم کم است.
سخنی چند با تو ای برادر دانشآموز، آگاه باش که سنگر تو عظیمتر از آن است که فکر میکنی.
اگر تو متحد باشی؛ اتحاد تو جرقهای است که بر سلاح من وارد میشود و تیری شتابان از درون او بر قلب سپاه دشمن یا کافرین فرو خواهد رفت.
هموطن، قدر این امام عزیز را بدانید و شما را به خدا سوگند همواره رهرو راهش باشید که راهی جز راه حسین(ع) نیست و راهی است که شهیدان دشت کربلا انتخاب نمودند.
ای پدر و مادر مهربان، بدان و آگاه باش که پسرت آگاهانه راهش را انتخاب کرد و بدان که کسی مرا اجبار نکرد. این خودم بودم که خواستم به ندای «هل من ناصر ینصرنی؟» حسین زمان لبّیک گویم.
آری ای پدرجان و مادرجان، من رفتم و دیگر نتوانستم جبران زحمات شما را کنم و امیدوارم که مرا ببخشید.
آری پدر، من میروم تا دنیا بداند که جوانی از پدر و مادر و برادران به خاطر خدا و قرآن و اسلام دل میکَند و چنین حاضر است که تمامی این مشکلات را تحمل کند.
حال که این ره چنان و من چنینم باید چه کنم؟ باید بنشینم و دست روی دست گذار و روز هجوم بعثیان را به چشم ببینم و لب نگشایم و دست به هیچ عمل نزنم؟ باید لحظۀ شهادت دوستان و همشهریانم را ببینم و خم به ابرو نیاورم؟ من ای مادر، باید به جبهه میرفتم و باید قطعهقطعه میشدم و همچون حیدریها، رسولیها و سلطانیها ندا میدادم: لبّیک یا خمینی.
مادر، مرا ببخش از اینکه در این امر مهم خداحافظی چنین بیهوا بودم. به خدا آنچنان پشیمانم که شبها هنگام خواب بیدار میمانم و از کردۀ خود اشک غم میبارم.
مادر و پدر مهربانم، امیدوارم که مرا ببخشید و حلالم نمایید. به خدا قسم پشیمانم و اگر به شهادت رسیدم و از شما خداحافظی نکردم؛ امید عفو را از همۀ شما دارم.
چند جملهای برای شما برادر عزیزم، منصور شما در حقّ من خیلی محبت کردید و من تاکنون نتوانستم جواب این محبتهای شما را بدهم. اگر زندگیام نتوانست همدمی در زندگی شما باشد، حتیالمقدور شهادتم، یاوری در آخرت برای شما باشد. برادرم، این ره را باید میرفتم . حال چه کنم؟
انتهای پیام/