خبرگزاری دفاع مقدس: سال 1338 هجری شمسی در اصفهان به دنیا آمد. ابتدایی را در مدرسه جعفری و راهنمایی را در مدسه ادب گذراند و متوسطه را در دبیرستان هراتی. خرداد 1357 دیپلم طبیعی گرفت.
اواخر دوره دبیرستانش با اوج گیری انقلاب مصادف بود. نشاط و شور مذهبی، او را به فعالیت های سیاسی و انقلابی کشاند. اعلامیه ها و عکس های امام خمینی را در دبیرستان و محل زندگی پخش می کرد. ساواکی ها چند بار به او مشکوک شدند و تحت نظر گرفتندش ولی او زرنگتر از این بود که آنها بتوانند شناساییش کنند.
وقتی شعار"مرگ بر شاه" همه دیوارهای اردو را پر کرد
بزرگی و جوانمردی از همان کودکی در چهره اش موج میزد. کنار درس و تحصیل، با شور و علاقه ورزش می کرد. 14 ساله بود که به عضویت تیم نوجوانان سپاهان درآمد. استعداد فوق العاده ای در فوتبال داشت طوری که در 16 سالگی کاپیتان تیم جوانان سپاهان شد. سال 1357 در مسابقات تبریز عضو تیم منتخب زیر 23سال اصفهان گردید، بسیار هم خوش درخشید و محبوب شد. از توان فنی و تکنیکی بالایی برخوردار بود و مورد احترام همه بازیکنان تیم بود.
"همیشه لبخند به لب داشت و متانت و آهسته سخن می گفت. هیچ گاه کسی تندی و پرخاشگری او را ندید." (به نقل از مربیان و بازیکنان تیم سپاهان اصفهان)
حسن غازی با همان سن کمش، در کسوت کاپیتانی تیم فوتبال جوانان اصفهان و به عنوان یک ورزشکار مطرح، معنویت و جوانمردی و اخلاق اسلامی را بین ورزشکاران گسترش می داد. این کار او در آن دوران بسیار شجاعانه و پرخطر و ارزشمند بود.
به خاطر اخلاق خوب و دل سوزی و توان فنی و بدنی و تکنیکی بالا، برای مسابقات قهرمانی آسیا به تیم ملی جوانان ایران دعوتش کردند. در میادین ورزشی طرفداران زیادی پیدا کرده بود. اما محبوبیت، او را از وظیفه اصلیش غافل نمی کرد.
هنگام برنامه ها و اردوهای ورزشی، بچه هایی را که در اعتقادات و حرکت های سیاسی با او هم عقیده و هم نظر بودند شناسایی و جذب می کرد و به جلسات مخفیانه ای می برد که خودش راه انداخته بود. یکی از نتایج این کارش، فضای ضد رژیم اردوی آمادگی مسابقات قهرمانی کشور سال 1357 بود. طوری شد که شعار" مرگ بر شاه" همه دیوارهای اردو را پر کرد. عوامل ساواک این قضیه را پیگیری و درنهایت شناسایی و مورد پیگری قرار دادند.
بعد از پیروزی انقلاب، در کنکور سراسری دانشگاه ها شرکت کرد و در پزشکی دانشگاه اصفهان پذیرفته شد. ولی همزمان غائله کردستان بالا گرفت و او جبهه را بر تحصیل ترجیح داد.
وقتی خبر تحرک ضدانقلاب و آشوب طلبان را در کردستان شنید، بنا به درخواست سپاه، دوره امدادگری بیمارستان شریعتی اصفهان را طی کرد و خرداد 1360 به کردستان رفت. حسن غازی در کردستان بود که وضعیت پرخطر کشور را شناخت و به عمق توطئه و کینه دشمنان پی برد.
سپاه و جبهه
زمستان 1360 عازم جبهه های جنوب شد. در تیپ تازه تأسیس امام حسین(ع) بسیجی بود و در عملیات فتح المبین شرکت کرد. بعد ازاین عملیات و بنا به درخواست سید حبیب الله اعتصامی، فرمانده توپخانه امام حسین(ع) به توپخانه رفت.
تیزهوشی حسن غازی در یادگیری آموزش های تخصصی، توجه فرمانده اش را جلب کرد و او را به فرماندهی قبضه برگزید. سپس برای هدایت آتش، به کارش گرفت. پس از این به خاطر سرعت عمل و کار خوبش او را به جانشینی و سپس فرماندهی آتشبار 130م.م برگزیدند. فرماندهی و اداره یک آتشبار سنگین 130م.م در اوایل شکل گیری توپخانه سپاه، استعداد و نبوغ و توان بالایی را می طلبید که او به خوبی از آن برخوردار بود.
درعملیات بزرگ فتح المبین، بیت المقدس و رمضان خدمت در توپخانه از او فرمانده ای مجرب و متخصص و کارآمد ساخت. درعملیات بیت المقدس زخمی شد ولی عقب نیامد.
قبل ازعملیات محرم فرماندهی گردان توپخانه 130م.م جوادالائمه(ع) را به او سپردند. اولین بار در عملیات محرم بود که حسن غازی گردان تحت امرش را بسیار عالی سازماندهی کرد و در پشتیبانی آتش عملیات به کار گرفت.
درهمین عملیات محرم بود که شایستگی های حسن غازی، توجه فرماندهان توپخانه سپاه را به خود جلب کرد و فهمیدند که او توانایی مسئولیتهای بالاتر را هم دارد. برای همین عملیات که تمام شد، او را از لشگر امام حسین(ع) درخواست کردند. حسین خرازی (فرمانده لشگر) موافقت کرد که حسن غازی و گردان توپخانه ی جوادالائمه(ع) از لشکر جدا شوند تا عضو یکی از گردان های مستقل توپخانه ی قرارگاه مرکزی کربلا باشند. همین هنگام بود که حسن غازی عضویت رسمی سپاه را پذیرفت.
طراحی یگان برای عملیات گسترده و پیچیده خیبر
بعد از عملیات رمضان که یگان های رزمی افزایش یافتند و فرماندهان توپخانه سپاه تشکیل گروه های توپخانه را در دستور کار قرار دادند، یکی از سازمان های توپخانه که به لحاظ تجربه و عملکرد آمادگی خوبی برای توسعه داشت، گردان مستقل130م.م حسن غازی بود. اولین گروه توپخانه ی سپاه، همین گروه بود و این سرآغاز تشکیل گروه های بعدی نیز بود؛ گروه توپخانه 61محرم.
حسن غازی گروه 61محرم را تشکیل داد، چند ماه اداره اش کرد و در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک به کارش گرفت. مدیریت موفق او موجب شد که مأموریت تشکیل دومین گروه توپخانه سپاه را هم به او سپردند. او هم تا اوایل سال 1362 جنگ افزارهای غنیمتی و خریداری شده را سازماندهی کرد و در آستانه طراحی عملیاتی بزرگ برای انهدام قوای دشمن متجاوز و پاک سازی کامل خاک ایران، گروه 15خرداد توپخانه سپاه را راه انداخت. او پی گیری کرد، نیرو جذب نمود و تأمین تجهیزات کرد تا در مدتی کوتاه، گروه 15خرداد را به بالاترین توان و ظرفیت ممکن رسانید.
برای اینکه آمادگی رزمی گروه را تکمیل کند و نیروهایش تجربه لازم را پیدا کنند، مدتی در خطوط پدافندی جنوب مستقرشان نمود. همزمان نیز در عملیات والفجر3 شرکتشان داد.
مردادماه 62 وقتی صدام شخصاً به منطقه آمد و فرماندهی عملیات ارتش عراق را به عهده گرفت تا در برابرعملیات والفجر3 در مهران پاتک کند، با پیشروی و پاتک دشمن وضعیت بسیار سختی پیش آمد. طوریکه گردان توپخانه حسن غازی در محاصره کامل ارتش عراق قرار گرفت. ولی او شجاعانه در کنار نیروهایش ماند و حتی یک لحظه هم اتش گردانش را قطع نکرد. برای مدت کوتاهی توپ های 130م.م به سوی تانک های عراقی که نزدیک آنها رسیده بودند، اجرای تیر مستقیم می کردند. این آتش، تعدادی از تانک ها را منهدم کرد تا اینکه تیپ زرهی دشمن با وحشتی زیاد عقب نشینی کرد.
او بر قلب ها فرماندهی می کرد لذا همه نیروهای رزمنده گردان به خواسته او نه تنها عقب نشینی نکردند بلکه در محاصره کامل مبادرت به اجرای آتش کردند و اینجا می شود فهمید حسن غازی یعنی چه. بعد از شکست و عقب نشینی دشمن همه اذعان داشتند که حسن غازی نجات دهنده مهران از سقوط مجدد بوده است. (به نقل از همرزم شهید برادر یعقوب زهدی)
بدین ترتیب حسن غازی یگانی قوی و کارآمد را برای عملیات گسترده و پیچیده خیبر سامان داد. او ضمن فرماندهی گروه 15خرداد، فرمانده توپخانه قرارگاه کربلا هم بود و هدایت توپخانه های تیپ ها و لشکرها و حتی بعضی گردان های توپخانه ی ارتش، را نیز برعهده داشت.
در خیبر و برای تصرف جزایر مجنون، گروه 15خرداد با آمادگی کامل، پشتیبان آتش قرارگاه کربلا بود. این عملیات در باتلاق های هورالعظیم و دریاچه های جنوب عراق انجام گرفت و همین بر پیچیدگی و حساسیت کار پشتیبانی آتش می افزود.
هرچند دو عامل کمبود توپخانه و مهمات در سپاه، به راحتی قابل جبران نبود ولی حسن غازی با فرماندهی دیگر فرماندهان و با تدبیری درست و از همه مهمتر با توکل به خدا، از حداکثر امکانات موجود استفاده کرد و توانست یگان هایش در محور طلائیه مستقر کند و به بهترین شکل ممکن مأموریتش را انجام دهد.
"در طلائیه زمین مسطح بود و کوچکترین تحرک ها و حتی توپخانه های ما هم در دید دشمن بود. وقتی حسن برای بازدید منطقه آمد، بلافاصله برای استقرار توپخانه طرحی داد که تا آن روز به فکر هیچکس نرسیده بود. دستور داد به جای اینکه دور توپخانه ها خاکریز بزنند، برای هر توپ 130م.م با آن جثه بزرگش در زمین گودالی بکنند و توپ را در آن مستقر کنند تا شلیک کند. همه از این طرح بهت زده شدند. بلافاصله دست به کار شدند و شبانه سنگرهای گودال شکل را کندند، خاک هایشان را هم پهن کردند کف بیابان تا دشمن متوجه آنها نشود. تا پایان جنگ هم راه حلی بهتر از این برای آن منطقه پیدا نکردند." ( سید محمد میرصفیان)
او همه نیروها و امکاناتش را بسیج نمود و از این مهمتر طرحی بسیار کارآمد و مبتکرانه برای آتش پشتیبانی طراحی کرد. اجرای دقیق این آتش ها نقش ارزنده ای در خیبر ایفا کرد.
حسن غازی از هنگام ورودش به جبهه ها تا زمان شهادتش، در عملیات فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، محرم، والفجر مقدماتی و یک، دو، سه، چهار و نیز خیبر در مناطق مختلف غرب و جنوب حضوری موثر داشت. سرانجام هم اجر جهاد مخلصانه و چندین ساله اش را گرفت.
از توفیقات حسن غازی و شاخص ترین کار او در دفاع مقدس، راه اندازی و سازماندهی دو گروه توپخانه ی سپاه و شرکت مقتدرانه آنها در عملیات بزرگ بود. هم اکنون نیز این دو گروه از یگان های کارآمد توپخانه ی نیروی زمینی سپاه اند.
شجاعتی که موجب اعتلای کلمه اسلام و پایداری انقلاب شد
در تاریخ سوم خرداد ماه سال 69 سردار سرتیپ پاسدار حسن غازی به خاطر فعالیت هایش در فتح خرمشهر، مورد تقدیر و تجلیل فرمانده کل قوا قرار گرفت. مقام معظم رهبری در لوح تقدیری که به خانواده او تقدیم نمودند، فرمودند:
"فداکاری و رشادتی که شهید عزیز برادر پاسدار حسن غازی در عملیات رزمی ابراز داشته و شجاعت و فعالیت وی، به کسب فتوحات مهم در صحنه جنگ کمک کرده و سبب اعتلای کلمه اسلام و پایداری انقلاب و حفظ میهن اسلامی گردیده است."
پدر حسن غازی، او را مصلح خانواده می دانست "در سن کودکی عقلی بزرگ داشت و انسانی صادق و با معنویت بود."
مادرش می گفت: "برای خواستگاری رفتن اصرار زیادی کردم. بالأخره موافقت کرد. ولی در جلسه خواستگاری حتی یک نگاه هم به دختر نکرد. بعداً از او پرسیدم چرا او را ندیدی؟ گفت که مادر جان واقعیت این است که من قصد ازدواج ندارم و فقط برای رضای دل شما آمدم، اگر نگاه می کردم گناه بود، نگاه به نامحرم بود. مادر جان، برای زن گرفتن وقت بسیار است اما الان مسأله مهم حفظ جمهوری اسلامی است که از واجبات است."
روحیه بخشندگی و اکرام داشت. به ندرت لباس نو می پوشید. هر وقت برایش لباس نو می خریدیم، چند روز بعد، آنها را به نیازمندان می داد. این کار بارها اتفاق افتاد. وقتی به او می گفتم مادرجان تو جوان هستی و باید لباس نو بپوشی می گفت که "نمی توانم ببینم خودم لباس نو دارم و کسانی با حسرت به آن نگاه کنند و نتوانند بخرند."
از کبر و ریا به دور بود. خالصانه در راه حق قدم برمی داشت. همه وقت دوستان و نزدیکانش را نصیحت می کرد. حتی بعضی افرادی را که در شهر و محله شان در منجلاب فساد و تباهی غوطه ور بودند، با اخلاق خوبش جذب می کرد و به جبهه می آورد. بعد از مدتی از آنها یک انسان والا تحویل جامعه می داد. حتی بعضی از آنها به شهادت نیز رسیدند. (به نقل از برادر سید حبیب الله اعتصامی)
روحیه ای لطیف و عارفانه داشت و اشعار زیبایی می سرود. در کردستان وقتی در شرایط سختی قرار گرفت، این بیت را فی البداهه سرود:
نی از تو حیات جاودان می خواهم نی عیش و تنعم جهان می خواهم
گویا فشارها و سختی ها بر او تأثیر نداشت. در اوج سختی های جنگ، لبخندی ملیح به لب داشت که معجزه می کرد؛ لبخندی حاکی از عشق و ایمان به خدا. توپخانه سپاه با شهادت حسن غازی، یک عارف واقعی و مجاهد فی سبیل الله را از دست داد. (به نقل از همرزم شهید برادر نورالله کریمی)
از همه اسباب مادی و معنوی برای ادای تکلیف و برای اداره سازمان متبوعش استفاده می کرد. بعد از یکی از عملیات ها، گردان عملیاتش را برای سازماندهی به منطقه ای خوش آب و هوا و سرسبز برد تا ضمن تعمیر بازسازی جنگ افزارها، روحیه نیروها را هم بازسازی کند. روزها برنامه ورزش و کوهنوردی و کلاسهای عقیدتی و تخصصی توپخانه می گذاشت شب ها هم به نیایش، توسل و استراحت می پرداخت. حسن در همه زمینه ها انسانی همه جانبه نگر و جامع بود. (به نقل از همرزم شهید برادر یعقوب زهدی)
وقتی بوی شهادت را استشمام کرد
از کارها و رفتارش کاملاً برمی آید که محل و زمان شهادتش را می دانست. صبح روز شهادت قبل از آنکه به خط برود سرش را اصلاح کرد، حمام رفت، لباس نو پوشید، عطر زد و بعد به طرف خط راه افتاد.
شب قبلش روی کاغذی دستی برای جانشینش، سید محمد میر صفیان، نوشته "من مبلغ هزار تومان به صندوق مالی توپخانه بدهکارم، تو آن را پرداخت کن."
مرموز ترین رازهای زندگی آدمی، مرگ است که اینگونه برای شهیدان آشکار می باشد و آنان اینچنین دانسته و بی پروا به استقبالش می روند. خدایا مگر آن سوی هستی چه غوغایی برپاست؟
خاکریز خط طلائیه
حسن غازی سرانجامی زیبا یافت؛ زیبا و وصف ناشدنی. او که یک عمر در عمل، کلام و شعرهایش دنبال خدا گشت و بالاخره در قربانگاه طلائیه، انبوه ملائکی را دید که قهقه کنان به طواف جسم آسمانیش آمدند و بشارت وصل را در گوش جانش زمزمه کردند. صبح روز یازدهم اسفند ماه سال 62 وارد مقر 15خرداد شد. سرش را تراشید و به سرعت حمام کرد و لباس سبز سپاه را به تن نمود و عطر زد. همه بچه ها تعجب کرده بودند، چون هیچ وقت ندیده بودند لباس سپاه بپوشد. می گفت من لایق این لباس نیستم اما انگار حالا به او گفته باشند بپوش و بیا.
همه حرکاتش غیر عادی بود. هرچقدر هم می گذشت، همرزمانش بیشتر حساس می شدند. یکی می گفت "حسن آقا نور بالا می زنی". دیگیری می پرسید "خبریه و به ما نمی گی؟" بعضی ها هم با سکوت، آخرین حرکات او را نگاه می کردند و لبخند نمکینی که بر لب هایش نشسته بود.
دقایقی بعد به خط مقدم طلائیه رفت. قرار بود با یک تیم از کارشناسان سپاه، موشک تازه سازی را آزمایش کنند. کارشان را به خوبی انجام دادند ولی هنوز در خط بودند که عراقی ها پاتک کردند. هرکسی با هر سلاحی که دم دستش بود، به بالای خاکریز رفت. تعدادی از دشمنان به هلاکت رسیدند. دشمن هر لحظه نزدیک تر می شد. دیگر نزدیک خط رسیده بودند ولی او نیز مانند سایر بسیجی ها، از خاکریز تکان نخورد تا اینکه گلوله مسلسل تانک دشمن بر روی سینه اش نشست و درجا شهیدش کرد.
در اثر آتش دشمن، پیشروی بیشتر شد. بچه های خط فرصت نکردند که همه شهدا را عقب ببرند از جمله حسن که ماند و چیزی از او برنگشت، درست همانگونه که از خدا خواسته بود. او روزی به خواهرش گفته بود "من از خدا خواسته ام که اگر شهید شدم، هیچ چیز از بدنم نیاید، نه مجروح شوم و نه هیچ چیز بدن من بیاید."
وصیتنامه
"به نام خداوند نزدیک کننده دل ها و روان ها"
و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعدوا أن الله لا یحب المعتدین
در راه خدا با آنان که با شما به جنگ برخیزند جهاد کنید ولکن ستم کار نباشید که خدا ستمکاران را دوست ندارد.
خورشید فروزان هیچگاه از تابش نور حیات بخش و نجات دهنده خویش باز نمی ماند و هرگز از نورافشانی و پرورش موجودات و افاضه روشنایی و نورانیت نخواهد ایستاد، گرچه ابرهای متراکم تیره دل و سیاه روی آن را مستور بگردانند.
ما پیروان نورانیت و قاطعیت به رهبری هستیم از سلاله پیغمبر(ص) و تبار حسین(ع) که جلالت و عظمت و قداست و هیبت و محبت و رأفت و عطوفت و کشش او در دل هر مسلمان و هر محروم گمنام دور افتاده و عقب رانده ای تلولو می کند. چون حیات و احیای اسلامیت و انسانیت اصیل را باعث شد و ما تشنگان وادی جهالت و ضلالت و گمراهی را به وسیله رهبری و قیام حیات بخش، از چشمه فیاض ولایت سیراب ساخت که نوای پرندگان آزاده و بی آلایش نوای رزم و آزادگی و رادمردی و غیرت است نه غنای بزم و تفریط و تمایلات نفسانی.
ای انسان های جوان، تو که عمری تشنه آب حیات بودی و عطش "یافتن" داشتی و چون آهویی رمیده و غزالی حیران در کویر سراغ چشمه ها و سایه ها و درختی می گشتی تا لختی بیاسایی و آرام گیری و سیراب شوی، اینک این جمهوری اسلامی و دستاوردهایش و رهبریش همان سایه است، همان چشمه است و همان درخت. روح عطشناک را سیراب کن، خود را بشناس تا خدا را بشناسی، خدا را بشناس تا از خود رها گردی و به خدا برسی "من عرف نفسه فقد عرف ربه."
کنکاش کن و تفکرکه تو در کجای جهانی؟ و جایگاه تو در پهنه خلقت کجاست؟ برای چه آمدی؟ از کجا آمدی؟ و به کجا خواهی رفت؟ کجا می توانی پرواز کنی و با کدام بال و پر؟ و به سوی کدام مقصود و در کدام جهت؟ آیا خود را شناخته ای تا بدانی برای چه کار؟ آیا استعدادهایت را بازشناسی کرده ای که بدانی تا کجا می توانی پیش بروی؟ و یا اصلاً مال این جهان یا آن جهان؟ برای بقائی یا فنا؟ برای ماندن هستی یا برای رفتن؟ برای عروجی یا هبوط؟ هیچ اندیشیده ای چه کاری تو را به عفونت خودخواهی و حُب نفس گرفتار می سازد؟ و چه کاری به طراوت و عطر خداجویی و خدایابی؟ با میدان عمر و زمینه تلاش و اغوای نفس اماره آشنا شده ای تا در آن میدان، پشت نفس را با نیروی تقوا بر زمین بزنی و دماغ فرعون و هوس را بر خاک بمالی؟ راه رشد و ابزار تزکیه و عوامل فلاح را میدانی؟
در صحنه حق و باطل بودن برای سلوک این راه، برای هجرت درونی و برای سیر در دنیای باطل بهترین فرصت است که مروری در خود و بر خود کنی.
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال خویشتنم از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
امام موسی کاظم(ع) می فرمایند: کسی که هر روز به محاسبه خود نپردازد، تا خوبی ها را بیافزاید و از بدی ها توبه و استغفار کند، از ما نیست.
عیب دیگران را دیدن ولی عیوب خود را ندیدن، نشانه کوردلی است نه بصیرت و تیزهوشی. وقتیکه خودمان را بازجویی کنیم و از نقاط مثبت و منفی خود آگاه شویم، هم قدمی در جهت خودشناسی برداشته ایم و هم بهتر می توانیم در جهت رشد و کمال و تعالی و خداگونه شدن خود حرکت کنیم.
باید چگونه مُرد تا جاودانه زیست؟ اگر کبر و خودخواهی و خودمحوری که در شعاعش هرچه غیرخداست جمع می شود و تو را دچار استکبار و غرور می کند تا نتوانی در برابر حق سر تسلیم و طاعت فرود آری و نفس رضا نمی دهد که عدالت را آنجا که به زیان توست بپذیری، درونی آلوده داری.
"کل نفس بما کسبت رهینة." هر نفسی مرهون آن چیزی است که اکتساب کرده.
آنچه می تواند ما را از مرگ و ترک دنیا بترساند، خرابی خانه آخرت ماست وبرای آمادگی و رفتن شوق دیدار آن سرای جاویدان لازم است، وگرنه اگر توشه ات از عمل صالح خالی باشد پای رفتن نخواهد بود و شوق پرواز در آن دیار را نخواهی داشت.
جان عزم رحیل کرد. گفتم مرو. گفت چه کنم؟ خانه فرو می ریزد.
احساس غربت این جوانان عزیز که پویندگان راه حسین(ع) می باشند در این جهان بازتابی از آن بُعد ابدیت خواهی و حس خلود و جاودانگی طلبی روح آنها است. کفاف کی دهد این باده ها به مستی ما؟
وقتی که عملت صالح بود، همیشه شهیدی. همیشه آماده رفتنی. آنگاه نسبت به آخرت نه اکراه بلکه اشتیاق خواهی داشت. خدایی بودن، خدایی زیستن خدایی مردن، تو را به کوچ آخرت مشتاق می کند.
شهادت، رفتن برای ماندن است و یافتن بقا در فناست و رسیدن به حضور دائمی به قیمت غیبت موقت. آن کس که شهید عشق است و کشته محبت، جامه تن بر روحش تنگ است و هر لحظه آمادگی رهایی و پرواز دارد.
ای جوانان عزیز، خانه آخرت خویش را با دو دست ایمان و عمل خالص برای خدا بنا کنید. ما بهشت و جهنم را در این د نیا با عملمان می سازیم، یا معمار بهشت خویشتنیم یا هیزم جهنم خویشتن. آخرت عکس العمل اندیشه و ایمان و عمل تو در دنیاست.
چیست تعظیم خدا افراشتن خویشتن را خاک و خاری داشتن
چیست توحید خدا آموختن خویشتن را پیش واحد سوختن
گر همی خواهی که بفروزی چو روز هستی همچون شب خود را بسوز
هستیت در هست آن هستی نواز همچو مس در کیمیا اندر گداز
باید بنده خدا شد. بنده خدا شدن تو را از بند همه بندگی ها و از بندگی همه بندها آزاد می سازد. چون عبادت خدا آزادی بخش است و عبودیت او حریت می آورد. ببین اسیر چه هستی، شکم و غذا؟ شهوت و شهرت؟ خانه و خادم؟ نام و نان؟ زن و فرزند؟ زر و سیم؟ وابسته به هرچه که باشی به همان اندازه قیمت داری.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
در پایان هم از مادرم به خاطر حزن و اندوه و رنج و سختی که از بدو تولدم تا مراحل رشدم کشیده سپاسگزارم. و از پدرم هم که متحمل تأمین مخارج زندگیم شده و عمری را با محرومیت سپری کرده تشکر می کنم. امیدوارم مرا ببخشد و از آنها حلالیت می طلبم. نی از تو حیات جاودان می خواهم نی عیش و تنعم جهان می خواهم
نی کام دل و راحت جان می خواهم هر چیز رضای توست آن می خواهم
از تمام دوستان عزیز به خاطر خدماتی که در رابطه با من انجام داده اند تشکر می کنم و آرزو دارم در زندگی موفق و موید باشند و بتوانند ادامه دهنده و پوینده آرمان های شهدای انقلاب بوده و باشند.
در پایان هم ول کن آنها نیستم چون حدود 70روزه قضا دارم امیدوارم مرا هم در این امر یاری کنند و آنها را برایم بگیرند.
خداوند منصور و نصرت دهنده ی همه شما باشد.