به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، به یادماندنی ترین ایام زندگی هر شخص، دوران ازدواج و شروع زندگی مشترک است. گاهاً با یک مراسم مجلل و یا یک مراسم عقد ساده زندگی آغاز میشود اما نحوه زندگی پس از قرائت خطبه عقد از موضوعات مهمی است که شاید کمتر به آن اشاره شده است.
جوانان ما در دوران دفاع مقدس پس از ازدواج با وجود عشق و علاقهای که به همسر خود داشتند و برای رسیدن به آرمانهای مقدسشان راهی میدان نبرد شدند. زمانی که پای خاطرات همسران شهدا مینشینیم به شیرینی و خاطرات بیاد ماندنی در دوران کوتاه زندگی مشترکشان اشاره میکنند که نسل امروز برای داشتن چنین زندگانی حسرت میخوردند.
در ادامه به چند خاطره از زبان همسران شهدا را بخوانید که از خاطرات ابتدای زندگی مشترکشان میگوید.
ببخشید شور شد!
پس از شروع زندگی مشترکمان، یک میهمانی گرفتیم و عدهای از اقوام را به خانهمان دعوت کردیم. این اولین میهمانی بود که بعد از ازدواجمان میگرفتیم و به قولی، هنر آشپزی عروس خانم مشخص میشد.
اولین قاشق غذا را که چشیدم، شوری آن حلقم را سوزاند! از این که اولین غذای میهمانیام شور شده بود، خیلی خجالت میکشیدم. سفره را که پهن کردیم، محمد رو به میهمان گفت: «قبل از این که غذا بخورید، باید بگویم این غذا دست پخت داماد است؛ البته باید ببخشید که کمی شور شده.» آن وقت مقداری نان پنیر سر سفره آورد و با خنده ادامه داد: «البته اگه دست پختم را نمیتوانید بخورید، نان و پنیر هم پیدا میشود.»
خاطرهای از همسر شهید سید محمد علی عقیلی
انتخاب
آن روزها من معلم سوادآموزی بودم و تازه با پسر داییام ازدواج کرده بودم. یک روز که از کلاس به خانه بازگشتم، متوجه شدم عبدالله در خانه منتظرم نشسته و چهرهاش درهم است؟ علت ناراحتیاش را جویا شدم که گفت: «باید دربارهی مسئلهی مهمی با شما صحبت کنم.» کنارش نشستم و او ادامه داد: «از این که شما کارمند طاغوت هستی، ناراحتم» انگار آب سردی بر تنم ریختند! چنین کاری را به سختی پیدا کرده بودم و علاقهی زیادی به تدریس داشتم. صدای عبدالله در افکارم طنین انداخت: «خورشید! میخواهم استعفا بدهی. مخارج زندگی را با رنج و زحمت برایت فراهم میکنم؛ ولی دیگر کلاس نروید.» کارم را دوست داشتم؛ ولی عبدالله را بیشتر. بعد از آن روز، دیگر به آن کلاسها نرفتم.
خاطرهای از خورشید پروانه، همسر شهید عبدالله جلیلی جشن آبادی
به یاد ماندنیترین خاطره
درست به یاد دارم که محمود گفت: «بالاخره هر دختری خواستهای دارد؛ خواستهی شما چیست؟» و من جواب دادم: «اگر من را خدمت امام خمینی ببرید که خطبهی عقد ما را ایشان بخوانند، حتی مهریه هم نمیخواهم.»
عاقبت من، محمود و مادرهمسرم در برابر امام نشسته بودیم. امام خطبهی عقدمان را میخواند و این به یادماندنیترین خاطرهی زندگی مشترکمان شد.
خاطرهای از همسر شهید محمود کاوه
شکلات
روز تولد امام علی (ع) بود که همراه محمدرضا و خانوادهاش به حرم امام رضا (ع) رفتیم تا صیغهی عقد ما را آن جا جاری کنند. پس از انجام عقد، به یک زیارت دو نفره رفتیم.
اتفاقاً آن روز شهیدی را تشییع میکردند. روی جعبهی پیچیده در پرچم سه رنگ که بر دست مشایعتکنندگان پیش میرفت، یک شکلات افتاده بود. محمدرضا از لا به لای جمعیت خود را به جعبه رساند، شکلات را برداشت و طرف من بازگشت. شکلات را نصف کرد و به سویم گرفت؛ گفت «این اولین شیرینی ازدواجمان است.» طعم شیرین شکلات در دهانم دوید. هنوز که هنوز است، گویی که شیرینتر از آن شکلات را نخوردهام!
خاطرهای از کلثوم درودگری، همسر شهید محمدرضا مهدی زاده طوسی
ارثیه
کت و شلوار دامادیاش را تمیز و نو در کمد نگه داشته بود. به بچههای سپاه میگفت: «برای این که اسراف نشود، هر کدام از شما خواستید داماد شوید، از کت و شلوار من استفاده کنید. این لباس ارثیهی من برای شماست.» پس از ازدواج ما، کت و شلوار دامادی محمد حسن، وقف بچههای سپاه شده بود و دست به دست میچرخید. هر کدام از دوستانش که میخواستند داماد شوند، برای مراسم دامادیشان، همان کت و شلوار را میپوشیدند. جالبتر آن که، هر کسی هم آن کت و شلوار را میپوشید؛ به شهادت میرسید!
خاطرهای از فاطمه فخار، همسر شهید محمد حسن فایده
انتهای پیام/