به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، همراه برادرش در شهریور سال ۱۳۴۰ به دنیا آمد. اسم او را عباس و اسم برادرش را محمد گذاشتند. شباهت دو برادر بهم آنقدر زیاد بود که خیلی از اوقات آنها را باهم اشتباه میگرفتند، با این وجود برخی تفاوتها باعث شد تا شهادت، عباس و محمد را از هم جدا کند.
محمد رستمی برادر شهید عباس رستمی در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس اظهار داشت: «از نظر اخلاقی و معرفتی عباس خیلی بالاتر از من بود. بعضی جاها وقی رفتار عباس را میدیدم از خودم خجالت میکشیدم. در سال ۱۳۵۴ مادرمان را از دست دادیم و خلا نبود مادر باعث شد بیشتر از نظر عاطفی بهم نزدیک شویم».
کودکی بچهها کنار هم طی شد و عباس در رشته علوم تجربی دیپلم خود را گرفت. عباس در کنار درس، علاقهاش به کشتی، او را به این رشته ورزشی کشاند.
محمد ادامه داد: «عباس اهل کشتی بود و من فوتبال. برای او کشتی بیش از یک ورزش، آمادگی روحی بود. بارها شنیده بودیم که تختی خصلت پهلوانی داشت و این در عباس هم صدق میکرد. فروتنی و مرام و تواضعش را میدیدیم و تا کسی از نزدیک با او نبود متوجه نمیشد که کشتیگیر است.»
سلوک و منش عباس در ورزش کشتی از او یک پهلوان ساخت تا روحش را در مسیر زندگی بزرگ و بزرگتر کند، برادرش تعریف میکند: «سالیان سال اکثر جاهای تهران در ارتش و نیروی هوایی مقام میآورد. دنبال اینکه مدال و کاپش را نشان بدهد نبود. در امور ورزش به ویژه کشتی برای بچههای کوچکتر مشوق بود. یکی از مربیانش به نام علینقی مرادی آدم باتقوا و با خدایی بود، خیلی عباس را دوست داشت تا این حد که وقتی عباس شهید شد میگفت عباس مثل بچه ام بود. عباس هم تا نفس داشت زیر چتر این مربی کار کرد و همیشه به او احترام میگذاشت. بعد که به سربازی رفت مربی اش تیمسار رضا جان بزرگی از کشتی گیران نامدار نیروی هوایی محسوب میشد که بارها مسابقات ارتش و نیروی هوایی برگزار کرد. تیمسار جان بزرگی وقتی فهمید عباس شاگرد مرادی است به او گفته بود آقای مرادی، هم خودت خوبی هم شاگردانت، بعد هم تعریف کرده بود «تا زمانی که همراه عباس به نماز جماعت نروم روی تشک کشتی نمیآید و حرفش این است که کشتی و مسابقه تمام شدنی است آنچه برای ما میماند نماز است. تیمسار میگفت من خیلی چیزها از عباس یاد گرفتم و شیفته این بودم که ببینم چنین شخصیت بزرگی در دامن چه کسی پرورش یافته.»
محمد، برادر عباس خوب میدانست که برادر دیر یا زود شهید میشود، این را همه سالهایی که با او زندگی کرد، فهمیده بود. وی افزود: «به شهید محمود رضایی که از دوستان عباس بود گفتم نگذار عباس برود جبهه، گفت من نمیتوانم در کار خدا دخالت کنم، عباس اصلا زمینی نیست.»
عباس پس از ورود به خدمت سربازی مسوول امور ورزش کمپ اسرای عراقی شد، برادر میگوید: «سعی میکرد سنگ صبور اسرا باشد. وقت غروب که غم بزرگی به دل هر اسیری مینشیند عباس کنار اسرا با آنان همدلی میکرد، این کار باعث شد بعد از شهادش تعدادی از اسرا که توابین شده بودند سر مزار او بروند. اخلاقی داشت که ضعیف کش نبود و برعکسش مرهم دل اسرا بود. مسابقات ورزشی برایشان میگذاشت و با هزینه خودش لباس و کاپ میگرفت که برای آینده امیدوارشان کند.»
خدمش تمام نشده بود که به عنوان بسیجی خود را به پادگان امام حسین (ع) معرفی کرد. محمد در اینباره گفت: «فرماندهشان در نیروی هوایی با فرمانده پادگان امام حسین (ع) تماس گرفت که این عباس و چند نفر دیگر سرباز هستند، نگذارید بروند جبهه ما در کمپ اسرا به آنها نیاز داریم. ولی بچهها قبول نکردند که در کمپ بمانند، یکسری به عنوان بسیجی به جنوب و یک سری دیگر به غرب اعزام شدند که عباس هم رفت بوکان. یکی از دوستان عباس از جنوب دنبالش میرود که او را پیش خودش ببرد، ولی عباس قبول نمیکند و میگوید همین غرب به من احتیاج دارند.»
۳۱ اردیبهشت در عملیاتی که در ارتفاعا مریوان انجام میشود عباس و چند تن از دوستانش مامور میشوند به شیاری بروند که بالاتر از هر منطقه دیگری است، دشمن که مشرف به این شیار است به رزمندهها حمله میکند و در این درگیری گلولهای به گلوی عباس اصابت میکند و او را به شهادت میرساند.
انتهای پیام/ ۱۴۱