به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، مرکز اسناد انقلاب اسلامی نوشت: به مناسبت ایام سالگرد شهادت آیتالله سعیدی نگاهی داریم به خاطره مرحوم مرضیه حدیدچی دباغ از ایشان در خصوص تشکیل هستههای انقلابی.
مرحوم مرضیه حدیدچی میگوید: «خانه ما در آن زمان، در نزدیکی مسجد موسیبنجعفر (ع) بود. در آن زمان من به همسرم اصرار میکردم که برای ادامه تحصیلات حوزوی به قم برویم و آنجا زندگی کنیم.
این اصرار بنده پا برجا بود تا اینکه یک شب همسرم وقتی از نماز جماعت مسجد به منزل آمدند، گفتند که یکی از شاگردان حضرت امام خمینی (ره) به تهران تشریف آوردهاند و امام جماعت مسجد موسیبنجعفر (ع) شدهاند. این وعده بسیار خوب و نوید خوشایندی برای بنده بود که این خبر را شنیدم.
پیشگامی آیتالله سعیدی در تربیت زنان مبارز انقلابی
چند روز پس از این خبر، همراه با یکی از دوستانم به نام خانم نکویی که همسر یک مداح بود، خدمت آیتالله سعیدی در منزلشان رفتیم و از ایشان درخواست کردیم که برای ما کلاس تشکیل بدهند. ایشان در ابتدا قبول نمیکردند و میگفتند خانمها درس را ادامه نمیدهند و معمولاً وقتی ازدواج میکنند، درس را نیمهکاره رها میکنند.
بالاخره اصرار بنده و آن دوست بزرگوارمان باعث شد که ایشان قبول کنند و گفتند ده پانزده نفری را جمع کنید تا بتوانیم کلاس تشکیل بدهیم. پانزده شانزده نفری جمع شدیم که دو سه نفر هنوز ازدواج نکرده بودند. با این دوستان درس را خدمت شهید سعیدی آغاز کردیم. ایشان هفتهای دو روز درس اخلاق میگفتند و عربی را هم پیش ایشان ادامه میدادیم.
کمکم آشنایی ما با ایشان بیشتر شد و برداشت من این است که هدف ایشان این بود که میخواستند از بین ماها، عدهای را برای اهداف انقلابی مورد نظرشان انتخاب کنند و آموزش بدهند. مثلاً پخش جزوات فتاوی حضرت امام (ره) بسیار کار دشواری بود و ایشان میخواستند چند تن از ما را با این جریان درگیر کنند. یک سال و چند ماه که گذشت، از آن عده فقط پنج شش نفر ماندند. نهایتاً هم فقط چهار نفر ماندیم.
رونویسی کتاب ولایت فقیه امام خمینی
روزی شهید سعیدی کتاب ولایت فقیه حضرت امام را که دست نویس بود به من داد و گفت: «این کتاب را ببرید و از رویش بنویسید، کپی هم بگذارید تا چند نسخه شود، وقتی کامل شد، آن را بیاورید». در روز، رونویسی کتاب برایم ممکن نبود، هنگام غروب به بچهها غذا میدادم تا به درسهایشان مشغول شوند و کوچکترها را هم میخواباندم و مشغول نوشتن میشدم. این سفارش در حدود دو هفته کامل شد. هنگامی که چند نسخه رونویسیشده کتاب را به شهید سعیدی تحویل دادم او از کارم خیلی خوشش آمد و پس از آن کارهای مهمتر و بیشتری به من محول کرد.
ابتکار شهید سعیدی در راهاندازی اردوهای ویژه دختران
برای برخی آموزشها و تمرینها، اردوهایی با ابتکار شهید سعیدی شکل گرفت. من به راهنمایی او از میان دختران جوان و زنانی که توانایی کسب رضایت پدر و یا شوهرانشان را برای همکاری و شرکت در اردوها داشتند انتخاب میکردم. اولین اردوی ما روزانه بود و پنج یا شش نفری را هم که من معرفی کرده بودم، همگی آمدند. من بچههای بزرگم را به مادرم سپردم و کوچکترها را با خود به اردو بردم. محل اردو، باغ مصفایی در مردآباد کرج بود، که خود آقای سعیدی هماهنگیهایش را انجام میداد؛ اینکه باغ مال چه کسی بود، ما اطلاعی نداشتیم.
خیابانهای اصلی و فرعی زیادی را در کرج طی میکردیم تا به آن برسیم. خانم ترکزبانی به نام کمپانی برای ما نان و پنیر و میوه تهیه میکرد. شهید سعیدی برای اینکه شناسایی نشود، شبها بدون عبا و عمامه به آنجا میآمد و به ما آموزش میداد. این اردوها در چند نوبت برگزار شد و در اردوی آخر تعداد شرکتکنندگان هجده نفر بود.
شهید آیتالله محمدرضا سعیدی به روایت اسناد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص ۵۲، ۵۱
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
انتهای پیام/ ۱۳۴