به گزارش خبرنگار ساجد دفاعپرس، «علیرضا نانگیر» سال ۱۳۴۵ و در یک روز سرد زمستانی، از میان خانوادهای متدین و مذهبی در یکی از محلات تهران چشم به جهان گشود. وی ۱۲ سال بیشتر نداشت که حرکت رهاییبخش امت بهپاخاسته ایران به اوج خود رسید و او که در محیطی مذهبی رشد یافته بود، همراه با خانوادهاش در راهپیماییها و تظاهراتهایی که علیه نظام جبار و ستمگر ستمشاهی برگزار میشد، شرکت میکرد. هنگامیکه رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی (ره) به خاک گلگون وطن بازگشتند نیز وی برای دیدار با ایشان و بستن بیعت، همراه با پدرش به مدرسه علوی رفت.
علیرضا ۱۴ ساله بود که به بسیج پیوست و در بسیج مسجد جامع فاطمیه مشغول خدمت به انقلاب و اسلام گشت. وی پس از هجوم ارتش بعث عراق بهخاک میهن اسلامی ایران و هنگامیکه به سن قانونی رسید، برای پیوستن به رزمندگان پرتوان سپاه اسلام نامنویسی کرده و پس از گذراندن دوره آموزشی به جبهه غرب کشور اعزام شد؛ پس از این اعزام بود که پایش به جبهه باز شد و هر سال پس از این که شور و حال اعزام به جبهه زیادتر میشد، بلافاصله برای این امر مهم پیشقدم میشد.
حضور در جمع پیکارگران صحنههای حق علیه باطل و به تعبیری شیران روز و زاهدان شب، باعث گشت تا «علیرضا نانگیر» بیش از پیش به مسائل عرفانی توجه کند و به تهذیب نفس بپردازد و از آنجابی که برای همرزمان شهیدش ارزش فوقالعادهای قائل بود، سعی میکرد تا به خانواده شهدا سرکشی و از آنها دلجویی نماید و از روحیه والایشان کسب فیض کند.
وی به انجام فرائض شرعی سخت پایبند بود و نماز را به جماعت و در مسجد محل به جای میآورد. او در عطیات دندانشکن «کربلای یک» در تیر سال ۱۳۶۵ شرکت و به علوان بیسیمچی انجام وظیفه کرد. وی در این عملیات، همراه با خطشکنان در صف مقدم پیکار حضور داشت.
آری! سرانجام این کبوتر سبکبال عاشق در حالی که در دل هوای کوی یار داشت و برای زیارت حرم مطهر سیدالشهداء (ع) بیتابی میکرد و بر زبان ندای توحیدیان را زمزمه میکرد، قفس تن را شکست و در تاریخ ۱۳۶۵/۰۴/۰۹ در عملیات فوق شربت شهادت را نوشید و به سوی معبود حقیقی پرواز کرد.
وصیتنامه شهید علیرضا نانگیر
بسم الله الرحمن الرحیم
گمان میکنید بدون امتحان داخل بهشت خواهید شد؟ آنانکه در راه دین جهاد و درسختیها صبر و مقاومت کنند، خداوند مقامشان را بر عالمی معلوم گرداند. (آل عمران ١٤٢)
الله اکبر - اشهد ان لا اله الا الله - اشهد ان محمداً رسول الله - و اشهد ان على ولى الله.ای خدای که مرا از آب مردهای زنده کردی و به من جان دادهای و من را خلیفه خود در کتاب خود نامیدی و من را به فضل خود مسلمان کردی و به آبروی ائمه آبرو دادی و از نظر نعمتهای خود بیبهره نگذاشتی و من را برای خودت خلق کردی و گفتی قلب تو باید مقر مخصوص من باشد و من غیر تو را در آن راه دادم و من در کمال ضعف و ناتوانی به عنایت تو با تو رابطه برقرار کردم و تو دستم را گرفتی و از ظلمتکده جهنم غیر خودت خارج کردی و من در مقابل یک لحظه عنایت تو هیچگونه قادر نیستم که شکر کنم و اگر به من از شام تا به سحر عنایت کنی و بیدارم دارى یک کلام بیش نگویم و آن هم اینکه چقدر مهربان هستی. تو آن خدایی هستی که در ظلمت دستم را گرفتی و سر پیچهای خطرناک در زندگی کمک کردی و باب عنایت خاصه خود که محبت اهل بیت است به رویم باز کردی و من در عوض بهجای شکرگذاری از نعمتهای تو گناهان و از نور بهطرف ظلمات گام برداشتم و روح و نفس سپید خود آلوده شهوات و نفسانیات خود کردم. ولی چون از کوچکی به خانه و حرم اباعبدالله الحسین که جان ناقابلم فدای او باد برده شده بودم و شیر با اشک به من داده شده بود، من را، چون کبوتری که جلب خانهای شده است و مدتی از آن جا دور افتاده باشد دوباره به خانه اولیه برگشتم و دست گرم و پر مهر و نوازش صاحبم من را منقلب ساخت و من را شرمنده ساخت تا آنجا که برای توبه از درگاه منان او و با عنایت او وارد آن مدرسه عشق شدم بسیجی که شاید با دوستان او که شهدا باشند رابطه برقرار کنم که به آبروی آنها من را نیز ببخشد و آبرو بدهد و با شهادت تک تک سرورانم من هم به لطف او تغییر کردم و او درب با برکت جهاد را به روی من باز کرد و من را به دانشگاه انسانسازی بزرگ خود راه داد و من را با دوستان و عاشقان خود آشنا کرد و من کم کم در زیر سایه آنها رشد کردم و آبروی از دست رفته خود را باز پس گرفتم و با دوستان صیغه برادری خواندم که امیدوارم در روز قیامت دست من را نیز بگیرند و بسوی آقایم اباعبد الله الحسین ببرند که شاید آقا بخاطر آنها عنایت نماید و شافع من در پیشگاه خداوند شود که شفاعت مولایم در هر زمان واجب به قبولی است. حسین جان میدانی که فقط برای عشق به تو در این بیابانها و در آن روستاها رفتم و در سرما و گرما زمزمه عشق را سرداده ام و میدانم جوابم را خواهی داد و من که نمیتوانم خود را عاشق دلباخته تو معرفی کنم، چون عاشق معاصی را به کنار
میگذارد و سر تا به پا مجنونوار به دور تو میگردد؛ ولی من با این صوت و صدای غیر الهی و گنهکار که تو خیلی آن را دوست داری، تو را ندا میدهم که خداوندا به عصمت کبریای خود و به پهلوی شکسته فاطمهات و به جان حسینت در آن روز که مجرمون با سیمای خود معرفی میشوند، من را ببخشی و سیمای واقعی من را رو نکنی درست است که عاشقت نیستم؛ ولی بندهای هستم که قلبم سیاه و نامه اعمالم پوشیده از گناهان مختلف است. تو را به ستاریست و به غفاریتت ندا میدهم که آبروی مرا در آن دنیا نریز.
پدر بزرگوارم و مادر محنت کشم! سلام. میدانم که فرزند بدی برای شما بودم. همانطور که عبد ناصالحی برای خدا بودم؛ ولی از شما تشکر میکنم که با لقمه حلال و شیر پاک و عزاداری روح و جانم را پروراندید و راه درست زندگانی را به من آموختید که به قول اباعبدالله الحسین مرگ سرخ به از زندگی ننگین است. پدر و مادر ارجمندم و عزیزتر از جانم! اگرچه فراغ و دوری من برای شما بسیار سخت است، ولی بدانید که وقتی ابراهیم، اسماعیل خود را به قربانگاه برد و اسماعیل را خداوند بهعنوان قربانی قبول نکرد، ناراحت نشد و گفتای کاش قبول میکردی و من هم جزو مصیبتدیدگان عالم قرار میگرفتم. اگر دادگر منان مرا از شما گرفت، ولی بدانید مقامی به شما داد که ملائله و انبیاء و اوصیاء حصرت این مقام را میخورند، چونکه گلی را در گلزار اباعبدالله الحسین نهادهاید که باغبان آن گلها فاطمه زهرا (س) است و مگر از اول برنامه کربلا بدین صورت نبوده که باید کالای گرانقیمت داده شود تا به زیارت کربلا رفت حال این کالا جان شیرین است و چه خوش است اگر قرار است که جان داد بهتر است که در ره کرب و بلا جان داد که کربلا رفتن خون میخواهد که همه جانهای عالمیان فدای یک لحظه دیدار رخ نیلگون اباعبدالله الحسین، مادر و پدر جانم ناراحت نباشید انشاءالله وعده بعدی ما در روز قیامت کنار آقا اباعبدالله و هروقت من از دانشگاه عشق برگشتم برایم قربانی میکردی دوست دارم این بار قربانی خودم باشم و شما دست بسوی آسمان بلند کنید و بگوئید خداوندا این قربانی را دره کرب و بلا بپذیر و گریه برای اباعبد الله الحسین کنید و مجلس را فزونی بخشید که صاحب عزای آن فاطمه پهلو شکسته است و بدانید من به نیت زیارت کربلا از خانه خارج شده ام که اکنون به کربلا رسیدهام و بجای کربلا، خود اباعبد الله الحسین را در اینجا دیدهام و بدانید که اگر آقا به شما نظری نداشت من را از شما نمیگرفت که گویند (اگر با دیگرانش بود میلی چرا جام مرا بشکست لیلی) بدانید اباعبد الله الحسین به شما نظر داشته است و برای شما همین را بس.
برادران و خواهرانم عفت و اخلاق اسلامی و حجاب اسلامی را رعایت کنید و در جامعه طوری حرکت کنید که قلب خانواده معظم شهدا با دیدن شما به درد نیاید و خدای نکرده صحبتی نشود که قلب آنها به درد آید که بهدرد آوردن قلب آنها، به درد آوردن قلب أباعبداللهالحسین (ع) است و تکرار همان صحنه است که وقتی علی اکبر را از پدر جدا کردند و شهیدش کردند، به امام مظلوم خندیدند. مواظب زبان خود باشید و آنرا کنترل کنید و به خانواده شهدا سرکشی کنید میدانید که چه میگویم همان حرفهای تکراری سابق است، ولی تذکر بد نیست برادرانن انشاءالله همانطور که من به بسیج رفتم، شما هم بروید و دوستان خداوند را پیدا کنید که آنها مقربان درگاه خدایند و انگیزه ورود به بسیج را همچون من، شاد کردن یاران خدا باشد که انشاءالله آنها نیز شفاعت کنند و دست ما را نیز بگیرند و نزد ابا عبد الله الحسین ببرند. درستان را بخوانید که درس برای من خیلی اهمیت داشت؛ ولی چه کنم که عشق این حرفها را نمیفهمد کار انسان عاشق به دیوانگی میکشد و شما درس را ادامه دهید و حب اهل بیت را در قلبتان فزونی بخشید و کتب من رابه نحو کمال استفاده کنید؛ وای برادران بسیج! من اگرچه خاک زیرپای شما هم نمیشوم اگر شما را ناراحت کردم من را ببخشید وای شهدایی که زنده هستید و در آینده نزدیک پر میکشید و میآیید، ما را نیز یادتان نرود و قدر یکدیگر را بدانید و به خانواده شهدا سرکشی کنید؛ همانطور که در حیاتم متذکر این مطلب بودهام حال هم هستم و با اعمال و رفتار خود کاری نکنید که به این لباس با قداست ضربه وارد شود که خداوند اصلا نمیبخشد و اگر من به این فیض عظیم نائل آمدم که شهید شوم از خداوند خواستارم که مانند اباعبداللهالحسین (ع) سینهام سوراخ و مانند مولایم علی ابن ابیطالب فرقم را بشکافد؛ چون شیعه آنها هستم و دوست دارم مانند آنها شهید شوم و از خداوند خواستهام با لباس بسیج اجازه دهد روز قیامت حاضر شوم و روی همه شما را میبوسم و از تک تک شما خصوصاً خانواده طلب حلالیت میکنم و از شما میخواهم که مرا ببخشید و ما را نیز دعا کنید.
خدا حافظ شما باشد
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار.
ساعت ٦ و اتمام ساعت ۷ بعد از ظهر هنگام غروب و اذان مغرب ۳/۳ و پاکنویس روز ۱۱/۳ شب قدر. علی رضا نانگیر
١٣٦٥/٣/١۱
انتهای پیام/ 113