خاطرات شنيدنی همرزمان شهيد چمران در شب خاطره

سیصد و چهل و یکمین محفل شب خاطره حوزه هنری، يكم تيرماه به یاد شهید دکتر مصطفی چمران برگزار شد.
کد خبر: ۵۹۹۱۰۶
تاریخ انتشار: ۰۴ تير ۱۴۰۲ - ۱۰:۵۶ - 25June 2023

به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، سیصد و چهل و یکمین محفل شب خاطره حوزه هنری كه در نخستين پنجشنبه هر ماه برگزار می‌شود، يكم تيرماه به یاد شهید دکتر مصطفی چمران برگزار شد.

برخلاف رسم چندین ساله این‌بار سالن سوره مهر میزبان شب خاطره و مهمانان این برنامه قدیمی حوزه هنری نبود. بعدازظهر پنجشنبه يكم تيرماه، سالن معاونت آموزشی حوزه هنری ميزبان مهمانانی بود که به یاد دکتر مصطفی چمران و شنیدن خاطرات همرزمانی که هرکدام در روزهایی از زندگی این شهید در رکابش بودند، دور هم جمع شده بودند.

جمعی از زنان و مردان پا به سن گذاشته تا دختران و پسران نوجوان و کودکانی که والدین را همراهی می‌کردند. سالن پر از قاب عکس‌هایي از شهید چمران بود؛ عکس‌هایی که کاظم اخوان ثبت کرده و به یادگار از چمران و خودش گذاشته است. استاد مصطفی شرباف- نقاشی که چهل سال است تصویر شهدا را می‌کشد- روی بوم سفیدی مشغول نقاشی تصويري است كه در طول برنامه رفته رفته شکل می‌گیرد و در نهايت می‌شود مصطفی چمران. همه اين‌ها تصويري كلي از سیصد و چهل و ششمين محفل شب خاطره است كه با حضور فریدون گنجور(عکاس)، محمد نخستی(همرزم شهيد چمران)، حسن شاه‌حسینی(همرزم و دوست شهيد چمران) و دکتر مجید شاه حسینی و جمعي از ميهمانان برگزار مي‌شود و قرار است در انتهاي برنامه، محل جدید کلاس‌های مرکز آموزش با نام سرای شهید دکتر مصطفی چمران، افتتاح شود.

عکس آخرین
اولین خاطره گوی ۳۴۶ امین شب خاطره، فریدون گنجور، عکاسی است که لحظات آخر زندگی شهید چمران را عکاسی و فیلمبرداری کرده است. او عکاس و فیلمبردار آزاد است، مهندسی خوانده اما به حرفه عکاسی و خبرنگاری روی آورده است. گنجور با شبکه های خبری بین المللی نظیر آسوشیتدپرس و ان بی سی نيز همكاري کرده و 27 خرداد 1360 به مدد خبرگزاری پارس، مجوز حضور خبری در جبهه های جنگ را به دست آورده است. هم اوست که آخرین تصاویر را از شهید مصطفی به کمک دوربین ثبت کرده است.

گنجور صحبت‌هایش را در شب خاطره اینطور آغاز می‌کند: لبنان که بودم همین‌که می‌فهمیدند ایرانی هستم می‌پرسیدند قمران(چمران) را می‌شناسی؟ مردم آنجا چمران را به خوبی می‌شناختند اما من هنوز با ایشان آشنایی نداشتم. بعد از ۱۰ سال که به ایران برگشتم، در جلوی دانشگاه تهران اسم چمران را می‌‌شنیدم. تا اینکه به واسطه کار در روزنامه اجازه عکاسی در جبهه به من داده شد و راهی جبهه شدم و در آنجا با شهيد چمران آشنا شدم.

گنجور ماجرای مجروحیت و شهادت دکتر چمران را اینطور تعریف مي‌كند: شب، من از ترس عقرب در کیسه خواب خوابیده بودم. صبح که‌بیدار و مشغول شستن دست و صورت شدم، دیدم کسی از آن ور کانال داد زد آمبولانس بیاورید دکتر مجروح شده است. سوار یک آمبولانس شدم و به سمتشان رفتم. یک نفر را با برانکارد آوردند، اول تصور کردم منظورشان جوانی است که در بهداری به او دکتر می‌گفتند اما وقتی به خاکی سرجاده رسیدم و نگاه کردم، دیدم دکتر چمران است. درمانگاه سوسنگرد تازه تاسیس شده بود. دکتر را به آنجا بردیم. دوربینم را درآوردم و مشغول عکاسی و فیلمبرداری از چمران شدم. تمام مراحلی که او را با برانکارد تا اتاق جراحی بردند فیلم گرفتم.‌ دکتر خودش شهادت را انتخاب کرده بود. او بزرگترین تجلی مکتب امام علی علیه السلام بوده است. دکتر چمران از همه ابعاد بزرگ بودند.

وجه‌های مختلف چمران
شب خاطره با نمایش فیلم کوتاهی از زندگی شهيد چمران ادامه پیدا می‌کند. باخاطراتی از کودکی و تحصیل دکتر چمران تا حضورش در دانشگاه‌های آمریکا و در یتیم خانه جبل العامل و بعد از آن وزرات دفاع دولت مهندس بازرگان و حضور در جبهه های غرب و جنوب....در ادامه استاد میرزاعلی (نقال) نقلی از رشادت‌های شهید چمران كرد.
رستم زمان خویش

راوی بعدی که پشت میکروفون می رود، رزمنده قدیمی «حسن شاه‌حسینی» مسئول آموزش و از فرماندهان ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران، است. وی اینطور نقل خاطره می‌کند: زمانی که در ساختمان نخست وزیری بودم، دکتر چمران به عنوان معاون در امور انقلاب وارد کابینه مهندس مهدی بازرگان شد. من سی ساله بودم و جذب اعتقادات ایشان شدم. همراه ایشان در پاوه، کردستان سردشت و جنگ ایران و عراق بودیم. دكتر چمران رستم عهد خودش بود. ما از کردستان آمده بودیم، نیروی چندانی نداشتیم. وقتی در پاوه، چمران وزیر دفاع شد، تنها نیروهایی که برای ما می‌فرستادند از صنایع دفاع بود.‌ در خوزستان محور وسیع شد و نیرو کم بود. چمران دست به دامن حضرت آيت‌الله خامنه‌ای شد. حضرت آقا خودشان تشریف آوردند دانشگاه جندی شاپور. از همانجا تماس گرفتند با شهرستان‌ها و برایمان نیرو آمد.

او ادامه مي‌دهد:‌ چمران همه زندگی من را دگرگون کرد. ما چهاربرادر بودیم ۲ برادر شهید شدند و ۲ تا ماندنم. همه کسانی که به‌ جبهه آمدند، کار و زندگی‌شان را رها کرده بودند و به جبهه آمدند. برادرم پسری داشت که سه ساله بود، یکبار که بعد از مدت‌های طولانی به مرخصی آمدیم، پسرش از بیرون آمد و پدرش را نمی شناخت! به خدا همه کسانی که به‌ جبهه می‌رفتند برای اسلام به جبهه رفتند و بعد ناموس و بعد وطن.

۲۰ تانک درمقابل ۲۰۰ تانک
«محمد نخستین»‌ به عنوان مسئول ادوات در ستاد جنگ‌های نامنظم که بعد از سوسنگرد به عنوان «محمد خمپاره» معروف شد و در روند آزادسازی سوسنگرد نقش موثری در توپخانه عهده دار بود، راوی بعدی ۳۴۶ امین شب خاطره بود که خاطراتش را اینطور تعریف کرد: ۲۸ مهر، روزنامه‌ای به دستمان رسید که خرمشهر در محاصره است. به اهواز رسیدم، دیدم عراق در نبرد اهواز است. یک ماه اهواز ماندیم و خرمشهر چند روز بعد سقوط کرد. با یک گروه ۱۲-۱۱نفره که شهید چمران از کردستان آورده بود، شب‌ها می رفتیم نبرد. ۲۳ يا 24 آبان بود كه گفتند عراق به سوسنگرد حمله کرده است. با سرگرد معصومی سوار کمپرسی شدیم و سمت سوسنگرد رفتیم. در حمیدیه، نیروهای پیشرو گفتند عراق جلو آمده است. از آنجا رسیدیم به سوسنگرد، عراقی ها جلو ما را گرفتند و درگیری شد. ‌عقب نشینی کردیم. ‌فردا صبح شهید چمران آمد و با فرمانده ما آقای معصومی صحبت کردند قرار شد که صبح روز بعد به سمت سوسنگرد برويم. یادم می‌آید تانک‌های ارتش که می رفتند ۱۲ تا سمت راست جاده بودند و ۸ تانک سمت چپ جاده، ماهم جلوی تانک‌ها می‌دویم. زودتر از تانک‌ها رسیدیم به سوسنگرد.‌ دیدیم ۲۰۰ تانک عراقی از نزدیک کرخه تا سوسنگرد به ردیف ایستاده بودند. آن شب مرتضایی از بچه‌های دامغان بغل جاده ایستاده بود که 5تانک دشمن را منهدم کرد که بعدش مهمات تمام شد؛ با مرحوم «حاج صادق عبدالله‌زاده» یکی از گروه‌های بازار در ستاد جنگ‌های نامنظم که به جبهه کمک‌رسانی می‌کرد، به ارتش رفتیم و مهمات گرفتیم؛ با این مهمات 11 تانک توسط مرتضایی منهدم شد و 8 تانک را هم یک پیرمرد رزمنده منهدم کرد.

عشق موتور سواری
در ادامه سید عباس حیدری رابوکی، باطنزی در کلام از چگونگی آشنایی‌اش با دکتر چمران و حضورش در جبهه گفت. چنان شیرین صحبت كرد که گاهی ناخودآگاه جمعیت حاضر بین صحبت‌هایش دست می زنند گاهی با صدای بلند می‌خندند. سیدعباس یکی از جوانان تهرانی است که تا حدود چهل روز بعد از شروع جنگ تحمیلی ذهنیتی از جنگ نداشته و فقط عشقش موتورپرشی و تک‌چرخ زدن در پیست موتورسواری بود اما دکتر چمران از همین عشق به موتور و موتورسواری آنها در جنگ كمک گرفت.

سید عباس راوی کتاب «موتورسوار چمران»، به قلم حمیدرضا جوانبخت است. او تعریف کرد: جمعه‌ها با موتور کراس از این پیست به پیست دیگر می‌رفتیم. یک روز جمعه با یک موتور قوی در حال تک‌چرخ زدن بودم که یکی از دوستان قدیمی به نام «محسن طالب‌زاده» که بچه نازی‌آباد بود پس از احوالپرسی گفت: دکتر چمران را می‌شناسی؟ در آن ماشین لندرور که آنجا پارک است، کارت دارد. ‌باور نمی‌کردم وزیر دفاع با لندور آمده باشد آنجا. دکتر چمران با دیدن من گفت: سلام عزیزجان! شما بودید از سراشیبی آمدید پایین؟ خیلی شمرده صحبت می‌کرد. دوباره پرسید که اگر با سرعت ۸۰ تا ۹۰ متر برانید و جوی دو متری یا سه متری جلوی شما باشد، چه کار می‌کنی؟ اگر بریم جبهه از این کارها می‌کنی؟ جوگیر شدم و گفتم: آقا چرا نمی‌توانیم؟ سپس به محسن طالب زاده گفت چند تا دیگر مثل این پیدا کن بیاور نخست‌وزیری. با خودم گفتم ما را چه به جنگ، جنگ ‌را در سینما دیده بودم، جدی نگرفتم. اما از فردا صبح از سر کنجکاوی لباس موتورسواری کامل پوشیدم و با موتور رفتم نخست وزیری و اول خیابان نخست‌وزیری هم تک‌چرخی زدم. دیدم بچه‌های دیگر هم آمده بودند. ما با عشق به جبهه اعزام شديم و به سمت اهواز رفتيم. وقتي رسيديم عراق موشک زده بود و در اهواز پشه پر نمی‌زد. یک مدرسه را کرده بودند اردوگاه، آنجا ديديم كه موتورهايمان را هم آورده‌اند و از آن به بعد بود كه شديم همررزم شهيد چمران.

با پايان يافتن برنامه شب خاطره، گروه سرود شمیم یاس به اجرای چند سرود خصوصا سرود ای ایران پرداخت که با همخوانی حاضران همراه شد. بعد از آن با حضور حاضران، سرای شهید دکتر مصطفی چمران افتتاح شد. سرايی با تکنولوژی روز و مزین به ۶ تابلو اثر شهید چمران. دکتر مجید شاه حسینی درباره اين سرا گفت: توفیق داريم قسمت جدیدی را با نام شهید چمران افتتاح کنيم تا بعد از این هنرجویان، این اسوه تقوا جهاد و هنر را الگوی خویش قرار دهند. در دوره ای که ردپای هنر شریف کمرنگ شده برهمه ما فرض است که‌ تاسی کنیم بر بزرگ مردی که شرف را بیمه کرد.

انتهاي پيام/ 121

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار