گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس، عاشورا صحنهای نامیرای و حادثهای زنده و پویا است که اثربخشی آن هر روز عمیقتر خواهد و هرگز سرد و خاموش نخواهد شد. هر کدام از شهدای کربلا به تنهایی میتواند رهبری باشد برای رسیدن به سعادتی ابدی. در این میان حضرت قاسم بن الحسن که الگوی هزاران شهید نوجوان است مرجع و مراد احرار و حقیقت طلبانی است که سعادت را در فدا شدن برای امام عصر خود میدانند. جناب قاسم بن حسن علیه السلام شهیدی است که مرگ را شیرینتر از عسل میداند. حقیقتی که کمتر عارفی به کنه آن دست یافته است.
قاسم (ع)؛ شیرینتر از عسل برای حسین (ع)
چون شب عاشورا نزدیک شد حسین (ع) اصحاب خود را جمع کرد و به آنها فرمود: «ثنا مىکنم خداوند خود را به نیکوترین ثناها. پروردگارا سپاس مىگذارم تو را بر اینکه ما را به تشریف نبوت تکریم فرمودى و قرآن را به ما تعلیم کردى. ما را گوش شنوا و دیده بینا و دل دانا عطا کردى پس ما را از شکرگزاران خود قرار ده اما بعد؛ همانا من اصحابى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمىدانم و اهل بیتى از اهل بیت خود نیکوتر ندانم،
خداوند شما را جزاى خیر دهد. آگاه باشید که من انتظار دیگر در حق این جماعت داشتم و ایشان را در طریق اطاعت و متابعت خود میپنداشتم. اکنون آن خیال دیگر گونه صورت بست لاجرم بیعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختیار خود گذاشتم تا به هر جانب که خواهید کوچ دهید.
اکنون پرده شب شما را فروگرفته، شب را مرکب رهوار خود قرار دهید و به هر سو که خواهید بروید؛ چه این جماعت مرا مىجویند، چون به من دست یابند به غیر من نپردازند.ای مردم! من فردا کشته میشوم و شما همگی با من کشته میشوید و هیچیک از شما باقی نمیماند.»
چون آن جناب سخن بدین جا رسانید، فرزندان و برادران و برادرزادگان و اولاد جعفر طیار و عقیل عرض کردند: «براى چه این کار کنیم؟ آیا براى آنکه بعد از تو چند صباحی زندگى کنیم؟ خداوند هرگز ما را نگذارد که چنین کنیم.»
و اول کسى که سخن گفت عباس (ع) بود پس از آن دیگران از اصحاب و یاران حسین (ع) بدین منوال سخن گفتند. اصحاب آن حضرت گفتند: «سپاس خدای را که ما را به یاری تو گرامی داشت و به کشته شدن با تو شرافت بخشید، یا بن رسولالله (ص) آیا نمیپسندی که با تو باشیم و در درجه تو؟»
آن حضرت فرمود: «خدا شما را پاداش نیک دهد.»
و بر آنان دعای خیر فرمود.
پس قاسم بن حسن (ع) به آن حضرت عرض کرد: «آیا من هم در میان کشتهشدگان خواهم بود؟»
حسین (ع) فرمود: «پسرم مرگ در نزد تو چگونه است؟»
قاسم (ع) گفت: «از عسل شیرینتر است.»
حسین (ع) فرمود: «آری تو هم به خدا سوگند یکی از مردانی هستی که با من کشته میشوند، پس از تحمل سختیها و بلای عظیم و نیز پسرم عبدالله ـ علیاصغر ـ هم کشته میشود.»
چون روز عاشورا رسید و جملگی یاران حسین کشته تیغ نامردان شدند و جناب حضرت علی اکبر به شهادت و تنی چند از بنیهاشم به روضه جنان پرکشیدند. قاسم بن حسن (ع) به عزم جهاد قدم بهسوی معرکه نهاد، چون حسین (ع) نظرش بر فرزند برادر افتاد که جان گرامى در کف دست نهاده و آهنگ میدان کرده، پیش شد و دست به گردن قاسم (ع) درآورد و او را در برکشید و هر دوچندان بگریستند که نزدیک بود مدهوش شوند.
قاسم (ع) به زبان ابتهال و تضرع رخصت میدان طلبید، حضرت اجازه نداد. آن جوان آنقدر گریست و دست و پاى عم خویش را چندان بوسید تا اذن حاصل کرد، چون رخصت گرفت به میدان آمد درحالیکه اشک بر از چمانش جارى بود و صورتش، چون پاره ماه میدرخشید، پیراهن و ازارى در برداشت و نَعْلَینى در پای داشت که بند یکى از آنها گسیخته شده بود. در مقابل دشمنان ایستاد و رجز خواند و کارزار سختى کرد.
عمرو بن سعد اَزدى گفت: «به خدا سوگند که من بر این پسر حمله مىکنم و او را به قتل مىرسانم.»
حمید بن مسلم گفت: «سبحانالله این چه ارادهای است که کردهاى؟ همین جماعت که او را احاطه کردهاند براى کشتنش کافی است، دیگر تو را چه لازم است که خود را در خون او شریک کنى؟»
عمرو بن سعد گفت: «به خدا قسم که از این اندیشه برنگردم.»
پس اسب برانگیخت و رو برنگردانید تا آنگاهکه شمشیرى بر فرق قاسم (ع) زد و سر او را شکافت. پس قاسم (ع) با صورت بر روى زمین افتاد و فریاد برداشت: «یا عماه.»
چون صداى قاسم (ع) به حسین (ع) رسید مانند عقابى که از بلندى به زیر آید صف دشمنان را شکافت و مانند شیر غضبان حمله کرد تا به عمرو بن سعد قاتل قاسم (ع) رسید و تیغى حواله وی کرد، عمرو دست خود را پیشداد که همان دم دستش از مرفق جدا شد پس فریاد بلندی کرد.
لشکر کوفه که چنین دیدند به یکباره حمله آوردند تا مگر عمرو بن سعد را از دست حسین (ع) رها کنند. همینکه هجوم آوردند بدن او پا مال سم ستوران شد و جان داد.
چون گردوغبار معرکه فرونشست دیدند حسین (ع) بالاى سر قاسم (ع) نشسته و آن جوان از شدت درد پاى بر زمین مىساید در حال حسین (ع) به برادرزاده خود فرمود: «سوگند به خداى که دشوار است بر عم تو که او را بخوانى و نتواند اجابت کند و اگر اجابت کند نتواند یاریت کند و اگر یاریت کند تو را سودى نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتى که تو را کشتند.»
آنگاه قاسم (ع) را از خاک برداشت و در برکشید و سینه او را به سینه خود چسبانید و درحالیکه پاهاى آن کشته تیغ ستم بر زمین کشیده مىشد بهسوی دارالحرب روان شد. پس او را نزد علىاکبر (ع) در میان کشتگان اهل بیت (ع) جاى داد، آنگاه عرض کرد: «بارالها تو آگاهى که این جماعت ما را دعوت کردند که یارى ما کنند اکنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند، اى داور دادخواه این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاک و پراکنده کن و یک تن از ایشان را باقى مگذار و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان.»
از متن کناب «سلیمان کربلا» نوشته رسول حسنی ولاشجردی
منتهیالآمال/ ص ۴۹۴
مقتل ابومخنف/ ص ۳۱۳
تاریخ خلفا/ ص ۵۳۱
زندگانی امام حسین (ع) ص/ ۴۸۶
تاریخ سیدالشهدا (ع) / ص ۴۸۵
مقتل مقرم/ ص ۲۸۷
ارشاد شیخ مفید/ ج ۲ / ص ۱۶۱
لهوف/ ص ۱۳۳
نفسالمهموم/ ص ۲۹۷