به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، تصویری که پیش رو دارید، برشی است از تاریخ که چشم شیشهای «محسن راستانی» در مهر ماه سال ۱۳۵۹ ثبت کرده است. در عکس، چند تن از مدافعانِ خرمشهر، در یکی از خیابانهای این شهر به نام «مولوی» دیده میشوند. جوانی که بالاتنهی برهنه دارد و دو قیضه «آر. پی. جی ۷» در دست، «سید صالح موسوی»، پاسدارِ ۱۷ سالهی خرمشهری است. آن روزها، همرزمانِ «سید صالح» او را «صالی» صدا میزدند.
سید صالح موسوی از مدافعان خرمشهر درباره این عکس گفت: دهم مهرماه بود؛ داشتم با چند افسر ارتش درباره درگیریها و موقعیت عراقیها در شهر صحبت میکردم. نفهمیدم چه کسی این عکس را گرفت، اما چند ساعت بعد که خرمشهر میخواست آزاد آزاد شود، محسن راستانی گفت: من ازت عکس گرفتم.
آن روز، عراقیها با تیپ زرهی از صبح شروع به حرکت به سمت خرمشهر کرده بودند. از صبح زود با شهید سید رضا موسوی سر جاده شلمچه پست میدادیم. رضا و من، وقتی تانکها را دیدیم وحشت کردیم. بلند شدیم و به طرف پمپ بنزین دویدیم.
عراقیها هم که ما را دیدند شروع کردند به شلیک. آن روز، عراقیها با تمام توان حمله کردند. همه شهر را کوبیدند و خیلیها را شهید کردند. یک لحظه که اطرافم را نگاه کردم متوجه شدم رضا را گم کردهام.
به سر جاده شلمچه، سر میدان مقاومت رسیده بودم. عراقیها میخواستند با تانک و نفربر وارد شوند. روز بدی بود، کلی شهید داده بودیم. خیلی از جوانهای شهر شهید شده بودند. من این صحنهها را که دیدم، با خودم گفتم "خدایا این ذلته؛ این ذلت رو برای مردم ایران نخواه! " دعا کردم.
بچهها را جمع کردم و گفتم امروز وقت شهید شدن است؛ مقاومت میکنیم که یا پیروز شویم یا شهید. داشتم صحبت میکردم که دیدم همه دویدند؛ با خودم گفتم چرا ترسیدند؟
در همان لحظه، علی کناری دستم را کشید. تازه آن موقع بود که دیدم پشت سرم یک تانک است. من هم فرار کردم. رفتم توی یک کوچه بنبست و دیوار یک خانه بالا رفتم و رسیدم به بالای پشت بام. حسابی ترسیده بودم.
یک لحظه به خودم آمدم و گفتم صالح به خودت بیا. مردانگیت کجا رفته. آنجا بود که قلبم شکست و گریه کردم. لباس رسمی سپاه تنم بود. آن روزها عراقیها وقتی یک پاسدار را اسیر میگرفتند روحیه صد برابری پیدا میکردند.
به خاطر اینکه احتمال میدادم اسیر شوم و نمیخواستم روحیه عراقیها قوی شود، لباسم را درآوردم. کار سختی بود. آرم سپاه را بوسیدم و در حالی که اشک میریختم از پشت بام پایین آمدم.
انگار یک موجود دیگری شده بودم. یک نیروی جدیدی گرفته بودم. رفتم به طرف تانکهای عراقی و دمار از روزگارشان درآوردم. لاف نمیزنم. باور کنید آن روز وقتی عراقیها را داخل تانکها و نفربرها با آر پی جی آتش میزدم انرژی میگرفتم.
انتهای پیام/ 121