گروه استانهای دفاعپرس - «مرتضی محمدپور» فعال رسانهای؛ از حدود ساعت ۶:۳۰ صبح، چهره و سر و ظاهر زائرانی که از بست شیخ توسی وارد حرم مطهر رضوی میشدند، متفاوت و جالبتوجه بود. بعضیهایشان یا عینکهای بزرگ دودی بر صورت داشتند، یا آستینهایشان را در جیب لباس قرار داده بودند و یا با یک پا و به کمک عصا حرکت میکردند. از همین تصویر میتوانستید بهسادگی حدس بزنید که قرار است مراسم ویژهای برگزار شود و مهمانان آن هم رزمندگان پیشکسوت دفاع مقدس و یادگاران هشت سال جهاد و مقاومت هستند.
تصویری واضح از صلابت و افتخار
مقصد مشترک همه این مجاهدان نامآور، تالار قدس بود. با وجود اینکه طبق اعلام قبلی، قرار بود برنامه از ساعت ۸ صبح آغاز شود اما تقریباً از یک ساعت قبل، ورودی تالار و حتی سالن اصلی مملو از مردان و زنانی بود که شاید موها و محاسنشان در گذر زمان سفید شده بود اما در چهل و سومین سالگرد آغاز جنگ تحمیلی، هنوز هم فروغ چشمانشان از ایمان و انگیزه حاکم بر قلبشان حکایت داشت. رزمندگان یگانهای رزم خراسان در دفاع مقدس، همانهایی که روزی با هدف دفاع از دین خدا پا بر پلههای اتوبوس اعزام میگذاشتند و پشت به دنیا، به قلب بلا و خطر میزدند، اکنون یکبار دیگر در جوار امام رئوف (ع) دورهم جمع شده بودند اما این نه اجتماعی برای توجیه قبل اعزام بلکه همایشی برای تجلیل از فداکاریها و پایمردیشان بود.
تصویر دستههای کوچک و بزرگی که پیشکسوتان خراسانی دفاع مقدس پیش از آغاز مراسم تشکیل داده بودند، شاخصترین صحنهای بود که به چشم هر بینندهای میآمد. در یک طرف تالار، گروهی دورهم جمع شده بودند و از خاطرات اردوگاه تعریف میکردند. فهمیدم که اینها همگی آزاده هستند. یکی از لحظه اسارت خود میگفت که در اوج تشنگی، اکراه داشته از دشمن آب طلب کند. دیگری از زمانی تعریف میکرد که بر اثر ضربه میله آهنی، دو انگشتش بهشدت آسیب دیده اما در سلول انفرادی، آستین لباسش را با دندان فشار میداده تا دشمن صدای بیتابیاش را نشنود. خاطراتشان را که میشنیدم، خیره به چشمانشان بودم اما هرچه بیشتر دقیق شدم، جز اثر صلابت و افتخار در چهرههایشان نیافتم.
ناراحت نباش، برای خدا رفت!
طرف دیگر سالن، بیش از همه متوجه کپسولهای بزرگ اکسیژنی شدم که مخصوص شماری از حاضران مجروح از حملات شیمیایی بود. بعضی از مدعوین حتی از ناحیه هر دو پا مجروح بودند و بعضی دیگر هم به تأسی از علمدار کربلا، هر دو دستشان را تقدیم اسلام و انقلاب کرده بودند. با این حال، حیرتزده از خندههای شیرینشان، روحیه و استقامتی را که در صدا و رفتارشان بود، به نظاره نشستم. فقط با خودم فکر میکردم که مگر انسان چقدر میتواند روحیه داشته باشد که هشت سال، لحظهبهلحظه چشم در چشم مرگ بدوزد و پس از آن هم عمری با جراحتهای ناشی از آن زندگی کند اما حتی برای یک ثانیه حس پشیمانی به دل راه ندهد؟
سؤالم را از مرد جاافتادهای که کنارم نشسته بود و کاملاً سالم به نظر میرسید، پرسیدم. فهمیدم علاوه بر اینکه خودش آزاده و جانباز اعصاب و روان است، دو فرزند و تنها دامادش هم در دفاع مقدس به شهادت رسیدهاند. حتی در دوران اسارت، به همراه یکی از پسرانش در اردوگاههای حزب بعث بوده که به گفته خودش، «یک روز ریختند داخل و یوسف را با خود بردند. آخرین باری هم که او را دیدم، همان زمان بود که از روی شانه برگشت و چشم در چشم هم دوختیم.» در برابر روایتی که تعریف میکرد، گلو صاف کردم و نفس عمیق کشیدم تا بغضم نترکد. فهمید. خیلی ساده گفت «ناراحت نباش. برای خدا رفت.» این را که گفت، رو برگرداندم تا اشکم را نبیند. دست خودم نبود. برایم مسجل بود که او هم یک قهرمان است. قهرمانی گمنام از جنس همه حاضران در این جلسه.
مسئولیتی که بر عهده قلمهای ماست
بهتدریج که موعد آغاز رسمی همایش رسید، پیشکسوتان عرصههای عزت و شرف بر صندلیهایشان نشستند و خود را برای ارتباط رسمی با حسینیه امام خمینی (ره) در تهران و سخنرانی رهبر معظم انقلاب آماده کردند. پیش از آغاز سخنرانی، سردار حسینعلی یوسفعلیزاده مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان رضوی پشت تریبون رفت و برای دقایقی کوتاه از ضرورت جهاد تبیین برای معرفی معارف دفاع مقدس به نسلهای آیندهساز کشور گفت. سخنرانی سردار را که شنیدم، بیش از پیش به صرافت افتادم که علاوه بر رسانه خودم، برای سایر خبرگزاریها و روزنامههای استان هم از ماجرای این روز مهم بنویسم. هرچه باشد، حتی اگر خودشان هم به خاطر فداکردن عمر و زندگیشان منتی بر ما نداشته باشند اما این حقیقت را هیچکس نمیتواند انکار کند که ما میراث این مردان و زنان الهی را بر دوش داریم.
انتهای پیام/