یادداشت/ تحلیل لایه‌های فرهنگی نامه اخیر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای

تقابل استدلالی با سیاست‌های فرهنگیِ غرب

اگرچه جهان فرهنگی غرب، بیگانه با ماست، اما می‌توان و باید با آن به «تعامل فکری» و «مباحثه» پرداخت تا به تدریج، «حقایق» آشکار شوند. در فرهنگ اسلامی، «اندیشه» و «تفکّر» و «تأمّل»، اصالت دارد و انسان مؤمن باید به این واسطه، «وجدان فطری و الهی انسان‌های دیگر» را بیدار سازد.
کد خبر: ۶۲۳۲۴
تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۳۹۴ - ۰۹:۴۷ - 15December 2015

تقابل استدلالی با سیاست‌های فرهنگیِ غرب

مهدی جمشیدی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در یادداشتی اختصاصی که در اختیار دفاع پرس قرار داد به موضوع انتشار دومین نامه رهبر انقلاب اسلامی به جوانان غربی پرداخته است که در ادامه آن را میخوانیم:

نامهای که اخیراً حضرت آیتالله خامنهای به جوانان غربی نگاشتهاند، بهواسطه شیوع تروریسم در جهان کنونی بود؛ اما ایشان گفتگو در اینباره را به عرصه سیاسی محدود نساخته، بلکه برای آن پارهای خاستگاهها و ریشههای فرهنگی برشمرده است که بسیار درخور تدقیق و تعمّق است. در تفکّر ایشان، این قبیل واقعیّتهای تلخ و گزنده را باید به روندی که دولتهای غربی در سدههای اخیر در پیش گرفتهاند جست و فریب نشانیهای غلطی که رسانههای وابسته به نظام سلطه میدهند نخورد. پارههای مهمی از نامة ایشان، به نقد فرهنگی جامعة غربی اختصاص دارد و گویای موضع انتقادی وی بر ضدّ غرب است؛ غربی که اکنون، مدعی حقانیّت و برتری است و معضلات و چالشها را به بیرون از گستره جهان فرهنگی خود ارجاع میدهد.

توجیه حضور معرفتی ما در «جهانِ فرهنگیِ غرب»

«اگر مسائل دردناک، زمینهای برای  چارهاندیشی و محملی برای همفکری فراهم نکند، خسارت دوچندان خواهد شد.»

اگرچه جهان فرهنگی غرب، بیگانه با ماست، اما میتوان و باید با آن به «تعامل فکری» و «مباحثه» پرداخت تا به تدریج، «حقایق» آشکار شوند. در فرهنگ اسلامی، «اندیشه» و «تفکّر» و «تأمّل»، اصالت دارد و انسان مؤمن باید به این واسطه، «وجدان فطری و الهی انسانهای دیگر» را بیدار سازد و آنها را به حرکت در مسیر کشف واقعیّتها برانگیزاند. تمام پیامبران نیز از همین طریق، تعالیم و معارف الهی را به مردم ابلاغ کردند و آنها را از ظلمت و جهل و عصیان، به نورانیّت علم و تعبّد رهنمون ساختند. جهان فرهنگیِ انبیای الهی و پیروان آنها، «قدسی» و «توحیدی» بود، و جهان فرهنگیِ کافران و مشرکان، «عُرفی»  و «طاغوتی»، اما چنین وضعیّتی سبب نگردید که آنها از مباحثة انتقادی و رویارویی فکری و نظری بگریزند و در جهان فرهنگی خویش، محبوس و منزوی بمانند. از جمله، خدای متعال به پیامبرش دستور میدهد که به مشرکان بگوید برای مدّعایشان - که همان اتّخاذ آلههای غیر از خداوند است - دلیل بیاورند، به سبب اینکه ادّعای بدون دلیل پذیرفته نیست:

أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ

آیا به جاى او، خدایانى براى خود گرفتهاند؟ بگو: برهانتان را بیاورید!

پس خداوند به پیامبر اکرم امر میکند که با مشرکان به احتجاج برخیزد و به واسطة دلایل یقینی، آنها را از طریق باطل منصرف سازد. این نوع گفتگو، وسیلهای است برای روشن شدن حقیقت،نه عقبنشینی از ارزشها و مداهنهگری.

 آیتالله خامنهای نیز بر این باور است که باید انسان معاصر غربی و به خصوص جوانان غربی را با حقایقی که از آنها پنهان نگاه داشته میشود، آشنا کرد. هرچند «نظام جهانی سلطه و استکبار» که دولتهای غربی مقوّم آن هستند، حائل میان «انسان معاصرِ غربی» و «حقایق» شده است، اما از طرف دیگر، گسترش یافتن ارتباطات و تعاملات، سپهر اطلاعاتی این نظام را دچار اختلال کرده است و میتوان از همین فضا، در راستای اشاعة کلام و اندیشة حقّ بهره گرفت. انسان معاصرِ غربی، مستغرق در حجم انبوهی از اطلاعات و دادههاست، اما این پهنة معرفتی زیر استیلای نظام سلطه قرار دارد  و بر مبنای منافع و خواست آن صورتبندی و طراحی میشود. بنابراین، نباید از انسان معاصرِ غربی انتظار داشت که واقعیّتها را آنگونه که هستند، بشناسد و یا بتواند به آسانی، از چنبرة اطلاعاتی وسیع نظام سلطه بگریزد. ما باید ایدهها و اندیشههایی که در جهانِ فرهنگیمان ساخته و پرداخته شدهاند را به درون جهانِ فرهنگیِ غرب، رسوخ دهیم و جرمهای ساختگی و دروغینی که در ذهنیّتها رسوب داده شدهاند را بشکنیم.

غلتیدن تاریخی غرب به «بیراههها»

«تنها شما جوانهایید که با درس گرفتن از ناملایمات امروز، قادر خواهید بود راههایی نو برای ساخت آینده بیابید و سدّ بیراهههایی شوید که غرب را به نقطة کنونی رسانده است.»

غرب اگرچه به خودانتقادی میپردازد و به صورت مستمر، در حال بازاندیشی است، اما مسیری که پیموده را «بیراهه» نمیداند. از اینرو است که غرب، خویش را واجد حق استیلای بر جهان معاصر و راهبردی و مهار آن میداند و بر آن است که نظم خود را بر سراسر جهان مسلّط گرداند. «نظریة ترّقی»  و «نظریه نوسازی»  و «نظریة جهانی شدن» ، همگی نظریاتی هستند که ماهیّتی جز غربی شدن  ندارند و به جوامع دیگر توصیه میکنند که راه غرب را در پیش گیرند و از سنّتهای خود، به تجدّد غربی عبور نمایند. این رویکرد، تنها در خطابههای دولتهای غربی و یا مضامین رسانههای غربی به چشم نمیخورد، بلکه علوم انسانیِ غربی و فلسفه غربی، بسیار کوشیده تا آن را تئوریزه کند و در قالب علم، به جوامع دیگر تحمیل نماید. بر این اساس، مخالفت با این جزمیّات و مشهورات، دشوار است. با این حال، آیتالله خامنهای تصریح میکند غرب در مسیر «بیراههها»یی افتاده که آن را به نقطة کنونی رسانده است؛ نقطهای که برخلاف ایده روشنفکران سکولار پس از عهد رنسانس و به خصوص دورة روشنگری ، با بهشت زمینی وعده داده شده، فاصلة فراوان دارد. اگر رسانههای انبوه و پُرگویی غربی به انسان غربی مجال میدادند که فارغ از تحمیلات و القائات پیدرپی آنها، اندکی اندیشه کند و به مقایسه بپردازد، به روشنی درمییافت که تمدّن و فرهنگ، چندین سده است که به «بیراهه» افتاده است.

عمدهترین و بزرگترین بیراههای که غرب دچار آن گشته، به حاشیه راندن «دین» از ساحت زندگی بوده است. اگر در جهان سنّت، دین در کانون زندگی انسان غربی حضور داشت در جهان تجدّد، دین به دورافتادهترین نقاط زندگی تبعید شده است. آن برداشتی از دین که کلیسای قرون وسطی در دورة سنّت غربی به انسان غربی عرضه کرد، صواب و وحیانی نبود، اما راهی که انسان غربی باید در پیش میگرفت، رجوع به حقیقت دین و دینِ عاری از تصرّفات و تحریفات کلیسا بود، نه طرد و تحقیر دین و زدودن اعتبار و حجیّت آن. غرب به این بهانه، از دین عبور کرد و دین را دستکم در زندگی اجتماعی، نادیده گرفت. بدیهی است که پس از کنار زده شدن دین، «خودخواهیها» و «تباهیها» و «افسارگسیختگیها» جایگزین آن میشوند و فرهنگ دچار انحطاط و سقوط معنوی میگردد.

قرآن کریم به ربط علّی میان فراموش کردن خداوند و زندگی ناخوشایند، اینگونه اشاره کرده است:

وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى

و هر کس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخیز او را نابینا محشور مىکنیم.

کسى که خدا را فراموش کند، و با او قطع رابطه نماید، دیگر چیزى غیر دنیا نمىماند که وى به آن دل ببندد، و آن را مطلوب یگانه خود قرار دهد، در نتیجه همة کوششهاى خود را منحصر در آن کند، و فقط به اصلاح زندگى دنیایش بپردازد، و روز به روز آن را گسترش بیشترى داده، به تمتّع از آن سرگرم شود، و این معیشت، او را آرام نمىکند، چه کم باشد و چه زیاد؛ براى اینکه هر چه از آن به دست آورد به آن حدّ قانع نگشته و به آن راضى نمىشود، و همواره چشم به اضافهتر از آن مىدوزد، بدون اینکه حرص او به جایى منتهى شود. پس چنین کسى همواره در فقر و تنگى به سر مىبرد، و همیشه دلش علاقهمند به چیزى است که ندارد، صرفنظر از غم و اندوه و قلق و اضطراب و ترسى که از نزول آفات و روى آوردن ناملایمات و فرا رسیدن مرگ و بیمارى دارد، و صرفنظر از اضطرابى که از شر حسودان و کید دشمنان دارد، پس او على الدوام در میان آرزوهاى بر آورده نشده، و ترس از فراق آنچه بر آورده شده به سر مىبرد. در حالى که اگر مقام پروردگار خود را مىشناخت و به یاد او بود و او را فراموش نمىکرد، یقین مىکرد که نزد پروردگار خود حیاتى دارد که آمیخته با مرگ نیست، و ملکى دارد که زوالپذیر نیست، و عزّتى دارد که مشوب با ذلّت نیست، و فرح و سرور و رفعت و کرامتى دارد که هیچ مقیاسى نتواند اندازهاش را تعیین کند و یا سرآمدى آن را به آخر برساند، و نیز یقین مىکند که دنیا دار مجاز است و حیات و زندگى دنیا در مقابل آخرت هیچ است. اگر او این را بشناسد، دلش به آنچه خدا تقدیرش کرده قانع مىشود، و معیشتش هر چه باشد برایش فراخ گشته، دیگر روى تنگى را نمىبیند. مؤمن، حیات حرّ و سعیدى دارد که در هر دو حال غنا و فقر، چنین است، هر چند که فقرش به حدّ عفاف و کفاف و کمتر از آن باشد، ولى کافر داراى چنین حیاتى نیست، و زندگى او در دو کلمه خلاصه مىشود، نارضایتى نسبت به آنچه دارد، و دلبستگى به آنچه ندارد، و این است معناى زندگى تنگ.

غرب؛ مَثَل اعلای «تزویر» در تاریخ بشریّت

«من امید دارم که شما در حال یا آینده، این ذهنیّت آلوده به تزویر را تغییر دهید؛ ذهنیّتی که هنرش پنهان کردن اهداف دور و آراستن اغراض موذیانه است.»

از جمله خصوصیّات انسان، «نفاق» و «دورویی» است، و این خصوصیّت، در همه دورههای تاریخی در فرد و جامعه انسان وجود داشته است، اما دوره تاریخی اخیر را که دوره غلبه تجدّد است باید مصداق اتمّ دورویی و تزویر دانست. به نظر نمیرسد در هیچ دورهای از تاریخ جهان بشریّت، انسان تا این اندازه توانسته باشد برخلاف مدعیّات و گفتههای خود عمل کند و به کتمان حقایق بپردازد و نیّات خبیث خود را زیر لایههای ظاهر پنهان سازد. غرب متجدّد در جوفروشی و گندمنمایی، مَثَل اعلاست و گوی سبقت را از همگان ربوده است. چه تعدّیها و تجاوزها و تطاولهایی که به دست دولتهای غربی صورت گرفته است، اما زیر سایة مفاهیم فریبندة آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و مبارزة با تروریسم. این مفاهیم، سلسله مقدّساتِ جزمیِ تجدّد هستند که با تکیه بر آنها جنگها و خونریزیها، توجیه و تئوریزه شده است. غرب، آن نیست که میگوید، آن است که میکند. غرب به سختی آلودة به حربة تزویر است؛ چراکه اهداف دور خود را پنهان میکند و اغراض موذیانهاش را میآراید تا مردمان  و جوامع را بفریبد و آنها را با خود همراه سازد، و یا دستکم به خاموشی وادارد. دشواری کار ما در زمینة روشنگری بر ضدّ فرهنگ غربی از این ناشی میشود که باید پرده از ظاهرسازیها و ریاکاریها کنار زنیم و واقعیّتهای پنهان نگاه داشته شده را آشکار سازیم، چراکه تجدّد با ماهیّت عریان و عیان خود در صحنة تقابل و کشمکش نیست.

تفوّق «منفعت» بر «ارزش» در فرهنگ غربی

«تا روزی که منافع دولتها بر ارزشهای انسانی و اخلاقی ترجیح داده شود، نباید ریشههای خشونت را در جای دیگر جستجو کرد.»

دین، تنها پشتوانه ارزشهای انسانی و فضایل اخلاقی است و مقصود از دین نیز، دین الهی است. گفتهاند و درست گفتهاند که اگر خدا نباشد، انجام هر کاری رواست. با انکار دین و خداوند و یا قبول مادّیگری اخلاقی و عملی، انسان در مقابل خواستهها و تمنیّات درونی خود، هیچ خط قرمز و محدودیّتی نمییابد و میتواند آنگونه که میپسندد، زندگی کند. به راستی، چه توجیهی برای تقیّد و التزام به ارزشها وجود دارد، در حالیکه ارزشها یک سلسله امور «خیالی» و «وهمی»اند و از هیچ واقعیّتی فراتر از «جعل» و «اعتبار» خود انسان حکایت نمیکنند؟ در این چارچوب است که «منفعت» و «لذّت» بر «ارزش» و «اخلاق» غلبه مییابد و ملاک انجام یا ترک افعال آدمی میشود. هنگامی که خدا و دین حاشیهنشین هستند و اوامر آنها تبعیّت نمیشود، طبعیت مادّی و حیوانیِ انسان بر صدر تکیه میزند و بر انسان حکم میراند، و احکام طبیعتی که محصور در عالَم جسمانی است، معطوف به منفعت و لذّت است و از حدود علایق مادّی فراتر نمیرود.  این نوع از فلسفة زندگی، بر رفتار دولتهای غربی نیز حاکم گردیده و مبنای تصمیمسازی و سیاستگذاری آنها شده است. در فرهنگ سیاسیِ مغربزمین، ارزشها و اخلاق، کمترین منزلت و اعتباری ندارند و اگر هم در مقام سخن به آنها اشاره شود، این سخنان و مدعیّات به هیچ اقدام و عملی پیوند نمیخورد. چندین سده استعمار سایر جوامع توسط دولتهای غربی، چگونه با ارزشها و اخلاقیّات سازگار است؟ جنگهای ویرانگر و خانمانسوز، بر مبنای کدام فلسفه و ایدئولوژی برخاسته از وجدان الهی صورت گرفته است؟ مادّهپرستی و مادّیگرایی شایع در میان دولتهای غربی که آنها را به استثمار سایر جوامع و بلعیدن ثروت آنها واداشته، با کدام توجیه انسانی و قدسی انجام میگیرد؟ تمدّن و فرهنگی که زیرساخت فلسفی و ایدئولوژیک آن، بر منفعتگرایی  و لذّتپرستی  استوار است، هیچگاه مدافع ارزشهای انسانی و اخلاقی نخواهد بود و خود را به چنین ارزشهایی محدود نمیسازد، بلکه تنها به استیلا و خودخواهی و زیادهطلبی میاندیشد.

پروژة تحمیلیِ غربیسازیِ فرهنگیِ جوامعِ غیرغربی

«متأسّفانه این ریشهها طیّ سالیان متمادی، به تدریج در اعماق سیاستهای فرهنگی غرب نیز رسوخ کرده و یک هجوم نرم و خاموش را سامان داده است. بسیاری از کشورهای دنیا به فرهنگ بومی و ملّی خود افتخار میکنند، فرهنگهایی که در عین بالندگی و زایش، صدها سال جوامع بشری را به خوبی تغذیه کرده است؛ دنیای اسلام نیز از این امر مستثنا نبوده است. امّا در دورة معاصر، جهان غرب با بهرهگیری از ابزارهای پیشرفته، بر شبیهسازی و همانندسازی فرهنگی جهان پافشاری میکند. من تحمیل فرهنگ غرب بر سایر ملّتها و کوچک شمردن فرهنگهای مستقل را یک خشونت خاموش و بسیار زیانبار تلقّی میکنم.»

تمدّن غرب، تمدّنی استیلاطلب و استثمارگر است و هرگز به مرزهای بومی خود بسنده نمیکند. از اینرو، به ثروتها و اندوختههای جوامع دیگر، چشم طمع میدوزد و به سوی آنها، دست تطاول دراز میکند. آنچه که استعمار خوانده میشود، برنامهای بود که از سوی دولتهای غربی در جوامع غیرغربی به اجرا نهاده شد، اما افزون بر این، سیاستهای فرهنگی غرب نیز بر چنین رکن و پایهای تکیه دارد؛ غرب تلاش میکند تا با عنوان «جهانی شدن»، فرهنگ خود را جهانی سازد. پارة مهمی از جهانی شدن، «جهانیسازی» است؛ یعنی محصول تلاش «ارادی» و «آگاهانة» دولتهای غربی برای تصرّف جهان و سلطه بر آن است، و جهانیسازی نیز مضمون و محتوایی جز «غربی شدن» ندارد. در جهانیسازی، چه چیزهایی جهانی میشوند؟ آیا همة جوامع از سهم و توان یکسان در روند جهانیسازی برخوردارند؟ آیا دولتهای غربی کمترین مجالی به جوامع غیرغربی میدهند تا آنها نیز فرهنگ خود را عرضه کنند؟ زیر پوست اصطلاح جهانیسازی، معنای غربیسازی نهفته است، و غربی نیز در درجة نخست و بیش از هر چیز، «آمریکاییسازی» است. دولت ایالت متحدة امریکا، مدعی رهبری بر جهان است و خود را مستحق میداند که در هر زمینهای، عنان را به دست گرفته و فرمان براند. فرهنگ نیز از این امر مستثنی نیست. پس جهانیسازی، بسان یک اتوبان یکطرفهای است که در آن، ارزشهای غربی تسلّط و تفوّق مییابند و سایر ارزشها در درون آن، هضم و اتسحاله میشوند. افزون بر این، روند یاد شده در مقایسه با طرف مقابل - یعنی جوامع زیر سلطه- هرگز اختیاری و ارادی نیست؛ یعنی ارزشهای غربی با «فشار» و «اجبار» بر جوامع غیرغربی تحمیل میشود و آنها با شگردهای روانی و نرم، وا داشته میشوند که از ارزشهای خود دست کشیده و به ارزشهای غربی بگرایند. برای پیشبرد این برنامه، در گام نخست، فرهنگهای بومی و غیرغربی، «تحقیر» میشوند تا باور و اعتماد اجتماعی نسبت به آنها متزلزل گردد و جامعه دچار «بیهنجاری» و «خلاء ارزشی» شود. آنگاه فرهنگ غربی به عنوان فرهنگ برتر و بدیل عرضه میشود تا جایگزین گردد.

مقصود از «هجوم نرم و خاموش»، تهاجم  غرب به فرهنگهای جوامع دیگر است. این تهاجم از آن جهت نرم است که با تکیه بر روشهای فرهنگی صورت میگیرد و از آن جهت خاموش است که خزنده و نامحسوس و تدریجی است. غرض غرب از این جنگ نرم، فروپاشی فرهنگهای دیگر و همانندسازی فرهنگیِ جهان بر اساس فرهنگ غربی است. روشن است این تهاجم، نوعی «خشونت» است که در نگاه نخست، چندان به چشم نمیآید، ولی اثرات ناخوشایند فراوانی دارد؛ چراکه بنیانهای فکری و معرفتی جوامع غیرغربی را فرومیریزد و ساخت معنوی و روحی آنها را تخریب میکند. سیاستهای فرهنگیِ غرب، به صورت رسمی و سازمانیافته، در چنین مسیری قرار دارد و این همه، مبتنی بر ثروت و قدرت دولتهای غربی است نه غِنا و فضیلت فرهنگیِ غرب.

برخی مفسّران تاریخیِ غربی معتقدند یکی از عوامل مهم و نهفته در بازگشت به اسلام و شالودة احیای اسلامی، رواج این احساس در میان مسلمانان عادی بود که فکر میکردند هویّت اسلامیشان به مخاطره افتاده است. آنان میدیدند کالاهای غربی، چون سیل، شهرهایشان را در خود غوطهور ساخته و در همان حال، بسیاری از هموطنانشان که از تحصیلات بهتری برخوردارند، به سبک زندگی غربی رو آوردهاند. مسلمان پیشرو و برجسته در حیات عمومی نیز از عقبماندگی کشورهایشان و از ناتوانی خودشان در انجام بسیاری از اقدامات رایج در ممالک غربی آگاه بودند. ممکن است برخی از این  آگاهیها، آرام آرام در ذهن مردم عادی هم جریان پیدا کرده باشد. وی اضافه میکند که لازم است خاطرة نخوت و خودنماییهای برتریطلبانة اروپاییان استعمارگر که بیش از یک قرن با مسلمانان، با تحقیر رفتار کردند و هیچگاه آنان را برابر با خود نشمردند و واکنش ناشی از آن را هم مدنظر آوریم. 

کانونیّت «ستیزهجویی»، «ابتذال» و «معناگریزی» در فرهنگ غربی

«تحقیر فرهنگهای غنی و اهانت به محترمترین بخشهای آنها در حالی صورت میگیردکه فرهنگ جایگزین، بههیچوجه از ظرفیّت جانشینی برخوردار نیست. به طور مثال، دو عنصر «پرخاشگری» و «بیبندوباری اخلاقی» که متأسّفانه به مؤلّفههای اصلی فرهنگ غربی تبدیل شده است، مقبولیّت و جایگاه آن را حتّی در خاستگاهش تنزّل داده است. اینک سؤال این است که اگر ما یک فرهنگ ستیزهجو، مبتذل و معناگریز را نخواهیم، گنهکاریم؟ اگر مانع سیل ویرانگری شویم که در قالب انواع محصولات شبه هنری به سوی جوانان ما روانه میشود، مقصّریم؟ من اهمّیّت و ارزش پیوندهای فرهنگی را انکار نمیکنم. این پیوندها هرگاه در شرایط طبیعی و با احترام به جامعة پذیرا صورت گرفته، رشد و بالندگی و غنا را به ارمغان آورده است. در مقابل، پیوندهای ناهمگون و تحمیلی، ناموفّق و خسارتبار بوده است.»

گفته شد که تهاجم فرهنگیِ غرب و به سایر فرهنگها، ریشه در غنا و فضیلت فرهنگیِ غرب ندارد. از این گفته میتوان نتیجه گرفت که فرهنگ غربی به عنوان فرهنگ بدیل، از ظرفیّت و بضاعت جانشینی برخوردار نیست. حال پرسش این است که دلیل عدم غنا و فضیلت فرهنگیِ غرب چیست؟ پاسخ در مؤلّفهها و اجزاء فرهنگ غرب نهفته است. آیتالله خامنهای توضیح میدهد که فرهنگ غرب، حامل عناصر مذمومی همچون «پرخاشگری و ستیزهجویی»، «ابتذال و بیوبندوباری اخلاقی»، و «معناگریزی» است. اما وجود عنصر پرخاشگری و ستیزهجویی در فرهنگ غربی، بینیاز از اثبات و ارجاع است. قتل و جنایت و خونریزی در غرب، رایج است و هرچه هم نظارتها و محکمکاریهای امنیتی و پلیسی بیشتر میشود، باز دولتهای غربی از عهدة مهار جامعه برنمیآیند و آمار و ارقام آدمکشیها افزایش مییابد و شگردها و روشها، پیچیدهتر میشود. نظم حاکم بر جامعة غربی، یک نظم خودانگیخته و فرهنگی نیست، بلکه نظمی است محصول قهر و غلبة حاکمیّتی و فشارهای حقوقی و قضایی. امروزه دیگر منازعهها و جنایات، به خیابانهای شهرهای توسعهیافتة غربی منحصر نیست، بلکه هم به خانوادهها راه یافته، و هم به دانشگاهها و مدارس.

ابتذال و بیبندوباری اخلاقی در فرهنگ غربی، آنچنان رسوا است که محتاج توصیف نیست. بنیان خانواده در غرب فروپاشیده و میرود که خانواده از صحنة جامعه حذف شود. روابط جنسی آزاد  در قالب دوستیها و همخانگیها، عشقهای اصیل و پاک را به کیمیا تبدیل کرده و هوسبازی و عیاشی و هرزگی را جایگزین آن ساخته است. دیگر، عفاف و حیا یک ارزش انسانی نیست و تعهّد اخلاقی توجیهی ندارد، بلکه رضایت دوطرف کافی است تا هر نوع رابطة جنسی برقرار شود. متأسفانه حتی سقوط و انحطاط اخلاقیّات جنسی در غرب آنجا رسیده که عمل شنیع همجنسبازی، رسمیّت قانونی یافته است و این خود به تنهایی برای حکم کردن به ابتذال مطلق فرهنگ غربی کفایت میکند. تمام مرزها و حریمهای اخلاقی درنوردیده شده و خطوط قرمز شکسته شده است. مؤلّفة دیگر فرهنگ غربی، معناگریزی است. مادّیگری انسان معاصر غربی، لایة دیگری از فرهنگ غربی است که دلالت بر اصالت اقتصاد و دیکتاتوری پول و منفعتطلبی دارد. معیار سنجش هر چیز، سود مادّی است و هر آنچه که سود مادّی ندارد، مطلوب نیست. پول، منشأ فضایل و غایت آرزوهای انسان غربی شده است. دین و معنا و معنویّت، از زندگی و به خصوص عرصة اجتماعی، زائل شده است و در بهترین حالت، صورت اقلّی و رقیقی از تدیّن وجود دارد که نقش چندانی در جهتدهی به واقعیّتهای زندگی ایفا نمیکند. خداوند، یک اعتقاد متزلزل و یا در حاشیه است که اطاعت از خود، جایگزین اطاعت از او شده است. چه مادّیگری فلسفی و چه مادّیگری اخلاقی در فرهنگ غرب، لطافت و طراوت را از زندگی انسان غربی زدوده و معنای زندگی را دچار اختلال اساسی کرده است. فرهنگی که آغشتة به چنین نقایص و کژیهای بنیادینی است، هیچگاه نمیتواند جایگزین مناسبی برای فرهنگهای دیگر قلمداد شود. آنچه نجاتبخش انسان معاصر است، فرهنگ اصیل دینی است، نه فرهنگ غربی.

خشونتهای برخاسته از ساختِ فرهنگیِ غرب

«چرا کسانی که در اروپا متولّد شدهاند و در همان محیط، پرورش فکری و روحی یافتهاند، جذب این نوع گروهها میشوند؟ آیا میتوان باور کرد که افراد با یکی دو سفر به مناطق جنگی، ناگهان آنقدر افراطی شوند که هموطنان خود را گلولهباران کنند؟ قطعاً نباید تأثیر یک عمر تغذیة فرهنگی ناسالم در محیط آلوده و مولّد خشونت را فراموش کرد. باید در این زمینه تحلیلی جامع داشت، تحلیلی که آلودگیهای پیدا و پنهان جامعه را بیابد. شاید نفرت عمیقی که طیّ سالهای شکوفایی صنعتی و اقتصادی، در اثر نابرابریها و احیاناً تبعیضهای قانونی و ساختاری در دل اقشاری از جوامع غربی کاشته شده، عقدههایی را ایجاد کرده که هر از چندی بیمارگونه به این صورت گشوده میشود. به هر حال این شما هستید که باید لایههای ظاهری جامعة خود را بشکافید، گرهها و کینهها را بیابید و بزدایید.»

پارهای تحرّکات بسیار خشن و غیرانسانی که اعجاب هر بینندهای را برمیانگیزد، معلول ساخت و مناسبات فرهنگی درون جامعة غربی است. انسان غربی که با قساوت قلب دست به آدمکشی و خونریزی میزند، ناگهان به این نتیجه نرسیده که باید چنین کند، بلکه عمل امروز او برخاسته از آموختههای فرهنگی وی است که در اعماق ذهنش جاگیر شده است و اکنون بدین صورت سر برآورده است. خشونتِ اشاعهیافته و تثبیتشده در فرهنگ غربی، واقعیّتی نیست که بتوان آن را و یا تأثیرات فاجعهبارش را انکار نمود. خشونتها در غرب، در درون چرخهای هولناک، بازتولید و تکثیر میشوند و هر چه پیش میرود، جامعة غربی را با بحرانهای عمیقتر و مهارنشدنیتری دست به گریبان میسازد. جامعة غربی به دلیل شکافها و تناقضهای درونیاش، عقدهها و کینههای مزمن ایجاد کرده و از اینرو، مستعد انفجار است. این نظر، آنگاه دور از واقع و خیالبافانه پنداشته میشود که به ظواهر و تجلیّات محسوس جامعة غربی نگاه کنیم، اما وقتی از پوسته به هسته و از ظاهر به باطن عبور کنیم، به وضوح درمییابیم که این جامعه، حامل و متضمّن حجم متراکمی از آلودگیها و آسیبهای ناپیدا است.

از رأفت مسلمانان تا غلظت غربیان

«مسلمانان، شایستة این ناسپاسیها نیستند. دنیای باختر قرنها است که مسلمانان را به خوبی میشناسد؛ هم آن روز که غربیان در خاک اسلام میهمان شدند و به ثروت صاحبخانه چشم دوختند، و هم روز دیگر که میزبان بودند و از کار و فکر مسلمانان بهره جستند، اغلب جز مهربانی و شکیبایی ندیدند.»

در اواسط دوران اعتلای تمدّن اسلامی، مسلمانان به بخشهایی از اروپا وارد شدند، اما طریق خشونت و ظلم در پیش نگرفتند و غربیان را استعمار نکردند، بلکه در چارچوب ارزشهای انسانی و اخلاق، آنها را محترم انگاشتند و حقوقشان را ادا کردند. مسلمانان نه تنها به قتل و عام غربیان نپرداختند و ممالک آنها را ویران نساختند، بلکه به هرجا کا پا نهادند، عمران و آبادانی و عظمت را با خود به همراه آوردند. مسلمانان بدون خسّت و تنگنظری، دستاوردهای بزرگ علمی خود را در اختیار پژوهشگران و جویندگان مغربزمین قرار دارند و کریمانه آنها را به شاگردی خویش پذیرفتند. مسلمانان اگرچه فرهنگ اسلامی را حق میانگاشتند، اما بر فرهنگ جوامع غربی هجوم نبردند و با تحمیل و زورگویی، چیزی را منتشر نکردند.

برخی تحلیلگران غربی اذعان کردهاند که اروپای قرون وسطی از جهت نگرش تنگنظر بود، و عدم تسامح آنان فقط در برخورد با ادیان دیگر، خود را نشان نمیداد، بلکه شامل اختلافاتی میشد که از درون مسیحیّت میجوشید. دنیای اسلام، اما دارای ساختاری متنوّع و هویّتی چندگانه بود. مسلمانان آمادة پذیرش اختلافنظرهای اساسی در نحوة انجام فرایض دینی و حتی معتقدات مذهبی خود بودند تا جایی که حاضر بودند در این خصوص، برای سایر ادیان پذیرفته شده نیز حقوقی قائل شوند. جامعة اسلامی در مقابل ادیان دیگر، انعطاف پذیر بود آنان با رضای خاطر در کنار مردمانی که پیرو مذاهب دیگر بودند همزیستی مسالمتآمیز داشتند و حاضر بودند در ازای رعایت پارهای محدودیّتها و کم و کاستها به آنها اجازه دهند در اجرای موازین دینی و ادارة امور زندگی خود،  آزادانه عمل کنند، در حالیکه در مسیحیّت، چنین تسامحی به چشم نمیخورد. طی هشت قرنی که مسلمانان بر قسمتی از شبهجزیرة  ایبریا حکومت میکردند، مسیحیان و یهودیان در آنجا ماندند و حتی به دوران شکوفایی نیز رسیدند، در حالیکه فتح مجدد این نواحی توسط مسیحیان، پیامدهایی برای مسلمانان و یهودیان دربرداشت که بر همگان آشکار است.

در مقابل، آن هنگام که ورق برگشت و اقتدار و تسلّط از آن غربیان شد، بر جوامع اسلامی تاختند و به غارت و تاراج ثروتهای مادّی و تخریب و تحقیر سرمایههای معنوی آنها اهتمام ورزیدند. دولتهای استعمارگر غربی، نقشهها کشیدند تا ممالک اسلامی را عقب مانده نگاه دارند و مسیر پیشرفت آنها را به کلّی مسدود سازند. اگر تمدّن غرب، امروز از ثروت و اقتدار بهرهای دارد، بدان سبب است که در طول چندین سده، دست تطاول و تعدّی به سوی جوامع دیگر- و از جمله جوامع اسلامی- دراز کرد و اندوختهها و داشتههای آنها را به تصرّف خود درآورد. غربیان در ممالک اسلامی، حاکمان دست نشانده گماشتند و فرقهها  ساختند و به جان یکدیگر انداختند و مفاسد فراوان رایج کردند تا در این آشفته بازار، به استعمارگری خود ادامه بدهند و ثروت نامشروع بیندوزند.

بعضی غربیها به صراحت گفتهاند تمدّن غربی ما دارای نقطه ضعفهای عمیق فراوانی است که قسمتی از آن، میراث مشترک انسانی ما است، و بخش دیگر آن، از خصوصیّات بارز خودمان است. ما غربیها به راستی به دلیل خودپرستی و سلطهگری، تجاوز و چپاول و استیلا و بردهسازی، و قتل و غارت گناهکار بودهایم.   امروز نیز گرچه دورة تاریخی استعمار کلاسیک به سر رسیده، اما غربیان از عادت تاریخی خود دست نکشیده و همچنان چشم طمع به جوامع اسلامی دوختهاند. این مناسبات، هرگز منصفانه و عادلانه نیست و هیچ وجدان سلیم و بیداری آن را تأیید نمیکند. روا نیست که غربیان اینگونه به محبّت و صداقت مسلمانان پاسخ دهند.

نظر شما
پربیننده ها