گروه استانهای دفاعپرس- «عیسی سلمانی لطفآبادی» پژوهشگر دفاع مقدس؛ حسین جان (شهید محمدحسین جواهری لطفآبادی) امروز اوراقی از کتاب زندگیت را ورق زدم. خاطره روزهای پایانی ۱۳۶۴ بود. با خوشحالی وارد منزل شدی و با بلیط پرواز به دمشق خبر خوش زیارت حضرت زینب (س) را به خانواده دادی، و چند روز بعد به همراه همسر و فرزندان خردسال به زیارت حرم عمه سادات و حضرت رقیه (س) رفتید.
در دمشق سری هم به سفارت زده و پیشنهادات مسئولیتی داده میشود ولی شما منوط به اجازه از حضرت آقا داشتید. در خاطره نوشته بود که در بلندیهای شهر بمباران شده و ویرانههای قنیطره در مرز لبنان و سوریه، برای جمعی که در گرد شما جمع شده بودند؛ از ظلم و بیداد رژیم اشغالگر صهیونیست سخنرانی غرّایی داشتی؟
ای کاش اسناد فیلم و عکس آن روزها را داشتم. ولی بنا به گفته راوی در سخنرانی وعده پیروزی اسلام بر اشغالگران صهیونیست را داده بودی. حتماً یقین داشتی. به همین خاطر چند ماه بعد با اصرار توانستی موافقت اعزام به مناطق جنگی شلمچه را از نهاد ریاست جمهوری بگیری و بعد از اخذ موافقت اعزام به جبهه با لحنی آرام و مهربان به خانواده گفتی: «میخواهم به جبهه بروم».
در مورد همزمانی با برنامه سفر مجدد به سوریه سوأل کرده بودند. «پس سفر به سوریه چی، آخه بلیط خریدی!!» مدتی چشمانت را به نگاه همسر دوختی، و با آرامش و طمأنینه خاصی که گویا در وادی دیگری سیر میکردی، گفتی: «دیگر هیچ آرزویی ندارم...» چون میدانستی که کلید فتح قدس در شلمچه است.
حسین جان، ای شهید عزیز، اگر آن روزها در نهاد ریاست جمهوری هر روز صبح خلاصه اخبار تلکسهای خبری را روی میز حضرت آقا میگذاشتی، جایت خالی که امروز جوانان فلسطین و همراهانشان خبرهای ریزش سقف ظلم و ستم جهانی را هر روز در تلکسهای خبری ثبت میکنند و وعدههای پیروزیهای داده شده شهدا را به دفتر حضرت آقا ارسال میکنند.
روحت شاد و یادت گرامی.
انتهای پیام/