به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت عروج شهادتگونه جانباز دوران دفاع مقدس «سید حبیب حسینی» صفحاتی از کتاب قلب فرماندهی به قلم «سیدحسین ولیپور زرومی» را که توسط انتشارات سرو سرخ؛ وابسته به اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس مازندران به چاپ رسیده، از نظر میگذرانیم.
طوسی یک بسیجیِ تمام عیار بود و بالاترین افتخارش، حشر و نشر با نیروهای بسیجی و زیردستانش بود. به مفهوم واقعی خاکی بود. واقعاً با نیروهایش خودمانی بود. رفتارش خاکی بود. در غذا خوردنش، در خوابیدنش و در استفاده از امکانات اصلاً هیچ فرقی نبود... اگر لازم بود پشت تویوتا هم مینشست... سر کیسۀ گونی را هم میگرفت. جوّی را حاکم میکرد که کسی احساس فرمانده و مسئول و غیر مسئول نمیکرد.
همۀ نیروها را از خودش میدانست و در کنار آنها به آرامش میرسید. با همین قرابت بود که به درد و رنج نیروها کاملاً واقف بود و بهتر میتوانست از رنجوری آنها بکاهد. نیروها در آن شرایط سخت و دشوار، همواره هواخواهی نظیر طوسی داشتند که یک لحظه نمیگذاشت تنهایی به سراغشان بیاید. هیچگاه نسبت به زیردستانش بیتفاوت نبود. همانند امام خویش که به بوسه زدن بر دست و بازوی بسیجیان افتخار میکرد، از اشتیاق برای بوسه زدن بر پای بسیجی در جنگلهای شمال، احساس کرامت میکرد.
با دستان خود غذا بر دهان مجروح میگذاشت. درد و رنج رزمنده را کاملاً درد و رنج خود میدانست و برای التیامش هر چه در توان داشت، به کار میگرفت. بازخوانی خاطرهای از «سیدحبیب حسینی»، خالی از لطف نیست: «با آقای طوسی آمدیم خط. آن شب پایم تیر خورد. راهی بیمارستان شدم. دیگر ایشان را ندیدم تا زمانی که آمدند شهرستان. زخم پا از بس عفونی شده بود، میخواستند آن را قطع کنند. شهید طوسی به دکتر گفت من ایشان را از شما میخواهم. دکتر گفت آقا چه میگویی! این پا باید قطع شود. گفت: نمیدانم شما باید درستش کنی. گفت مگر اینکه جدّش به او کمک کند.
ششم عید سال ۱۳۶۶ مرا به اتاق عمل بردند... دکتر میگفت در حین عمل چند بار آمد گفت تو را به خدا، پایش را قطع نکنید. از اتاق عمل بیرون آمده بودم. دلم گرفته بود. ساعت ۱۱ دیدم در باز شد. طوسی با آن قامت رشیدش آمد بالای سرم، کنار تختم نشست. با این پیچهای پایم ور رفت.
به شوخی گفت اینها را بکشم، گفتم بکش. پرستار غذا آورد. طوسی کنار دستم نشست. گوشت را مثل یک مادر با دستش میداد به دهانم. همین که سیر شدم، داروهایم را داد و گفت دارم میروم، تو کی میآیی؟ گفتم تو میدانی؟ گفت من میروم بعد از بهبودیات ماشین میفرستم دنبالت. گفتم باشد. دوباره برگشت و سه هزار تومان پنجاهی به من داد و گفت اینها را بده به خانه، خرج خانه باشد. ایشان که رفت پرستار آمد و گفت این شخص کی بود؟... دیدم خانم پرستار میگوید ایشان ما را توی بخش خواست، گفت که جان شما و جان این جانباز. طوسی رفت اهواز و بعد به خانمشان زنگ زد و گفت سیدحبیب بستری است، برو بیمارستان پیش ایشان.
از طوسکلا یک مینیبوس گرفتند و ۲۰ نفر آمدند امیرکلا عیادتم. پدر، مادر، برادر، همسرش، سمیه، خالهها؛ دیدم دست همه گل است و شیرینی. آقای طوسی چند روز بعد در هیجدهم فروردین شهید شد، ولی آنچه که هرگز تمام نمیشود خاطراتش است.»
«سید حبیب حسینی» در سال ۱۳۴۵ در روستای شهیدپرور «ورکلا» از توابع شهرستان ساری استان مازندران دیده به جهان گشود. با شروع جنگ تحمیلی به جبهههای حق علیه باطل شتافت و بیش از ۸۵ ماه از عمر خود را در مناطق عملیاتی غرب و جنوب کشور گذراند و در عملیاتها مختلف مجروح شد. پس از تحمل سالها درد و رنج ناشی از جراحات بجا مانده از جنگ تحمیلی عصر جمعه ۱۲ آبان در بیمارستان فاطمه الزهرا (س) ساری دعوت حق را لبیک گفت و به خیل شهدا پیوست.
انتهای پیام/