گروه استانهای دفاعپرس: حرف زدن و نوشتن از دوران دفاع مقدس تمامی ندارد؛ چون این دوران مملو از خاطرات نابی است که نه کهنه میشوند و نه رنگ خاک به خود میگیرند. گویا این خاطرات دریایی است که هرچه به عمق آن نفوذ پیدا میکنیم، حرفهای تازه جان ما را بیشتر صیقل میدهند. چه خیال خامی دارد دشمن اگر گمان کند میتواند به این راحتیها نگاه ناپاکش را به غباری از خاک ایران ما بیندازد.
بر همین اساس، برای ثبت خاطرات آن دوران با «سیدجلیل احمدی» یکی از رزمندگان و یادگاران دفاع مقدس که عضو نخبگان ایثارگر کشور است به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید؛
دفاعپرس: چطور شد به جبهه اعزام شدید؟
وقتی که به مناطق جنگی اعزام شدم دانشآموز کمسن و سالی بودم که ۱۶ سال سن داشتم، در ابتدای جنگ از موقعیت جنگی چندان اطلاعاتی در دسترس رزمندهها نبود و مثل خیلی دیگر از رزمندهها با شور و شوق فراوان راهی جبهه شدم.
دفاعپرس: اگر امکان داره بیشتر از دوران جنگ بیان کنید؟
دوران جنگ بهطور خاص برای خودم دوران طلایی زندگیام بود و مشابه آن در زندگیام سراغ ندارم و بهطور عام دوران معنویت و یکدلی و همدلی و صفا و صمیت و یکپارچگی بود، دورانی بود که «و عتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرّقوا» را به عینه لمس میکردیم، جبهه و جنگ دوران یک رنگی و صداقت بود و باید گفت در معنویت، مملکت ما دیگر مشابه آن دوران را به چشم خود ندیده بود.
دفاعپرس: برای عزیمت به جبهه چه کسی مشوق اصلی شما بود؟
تاثیری که خون شهداء بر روح و روان پاک و ناب قشر جوان در آن زمانه داشت و همچنین احساس مسئولیتی که نسبت به این مرز و بوم و ناموس و خانوادهها وجود داشت و آن احساس مسئولیتی که نسبت به فرمان حضرت امام (ره) که مرجع تقلید شیعیان بود، باعث شد که خودجوش حرکت کنیم و برای دفاع از مملکت جانمان را در طبق اخلاص بگذاریم.
دفاعپرس: در چه سالی و در چه عملیاتهایی حضور داشتید و به چه مناطقی اعزام شدید؟
ابتدا در سال ۶۳ و در سن ۱۶ سالگی به کردستان اعزام شدم و در منطقه عملیاتی مهاباد، بوکان بودم، در سال ۱۳۶۴ توفیق داشتم بهعنوان غواص خط شکنِ عملیات والفجر ۸ (فاو) حضور داشته باشم و بعد از آن مجروح و مدت زمان زیادی در بیمارستان بستری بودم و سپس در سال ۱۳۶۵ به جبهه اعزام و در عملیات کربلای ۴ حضور داشتم.
عملیات کربلای ۴ یک عملیات سنگینی بود که به شدت مجروح شدم و مدت زمان زیادی در بیمارستانها بودم و سپس در عملیات بیت المقدس ۷ و چند پاتک سنگین دشمن در سال 1366 و 1367 در مناطق شلمچه شرکت داشتم، که در مجموع یک سال و پانزده روز بهعنوان بسیجی و داوطلب در جبهه حضور داشتم.
در سال 1363 که به کردستان اعزام شدم، مجروحیت جزئی پیش آمد، اما در سال 1364 در عملیات والفجر ۸ در منطقه اروندرود و فاو سه عدد ترکش به سرم اصابت کرد و چشمم آسیب دید و ترکشهای نارنجک خیلی از اعضای بدنم را فرا گرفت و به بیمارستان پورسینای رشت اعزام شدم.
دفاعپرس: چگونه و در کجا به درجه رفیع جانبازی رسیدید؟
در عملیات کربلای ۴ سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه و در معیّت سردار سپاه اسلام شهید اسلامینسب حضور داشتم که دو تیر دوشیکا، یکی به سینه و دیگری به شکمم اصابت کرد که مدتی در بیمارستان شریعتی اصفهان، بیهوش و در کما بودم و وضعیت مساعدی نداشتم، و به محض این که وضعیت جسمانی بهتر شد بنده را بیمارستان شیراز انتقال دادند پس از گذراندن دوران نقاهت و بهبودی نسبی بالاخره ترخیص شدم.
دفاعپرس: چند ماه در جبهه حضور داشتید؟
بیش از ۱۵ ماه در جبهه حضور داشتم و سال 1367 وقتی جنگ تمام شد خیلی برایم سنگین و ناراحت کننده بود.
دفاعپرس: در مورد شما باید از واژه شهید زنده یاد کنیم، لطفا از نحوه مجروحیت و ماجرای زنده شدنتان بیشتر توضیح بدهید؟
در عملیات کربلای ۴ با توجه به مجروحیت شدیدی که برای من پیش آمده بود و دو تیر دوشیکا به سینه و شکمم اصابت کرده بود کسی فکر نمیکرد که من زنده بمانم، و بنده آخرین نفری بودم که مرا از منطقه عملیاتی به عقب برگرداندند و رفقا به این تصور که من شهید شدم از منطقه عملیاتی به پشت خط آورده بودند و بهعنوان جنازه به پشت جبهه فرستاده بودند.
بنده را به پشت یک ماشین که پر از پیکرهای پاک شهدا بود، قرار میدهند و این ماشین با سرعت زیادی حدودا ۱۰۰ کیلومتر و پس از برخورد کاتیوشای دشمن در نزدیک این ماشین جنازه من از سایر پیکرها جدا شده و از ماشین بیرون میافتد.
افرادی که در آن محل حاضر بودند میبینند یک وسیلهای از ماشین میافتد و وقتی نگاه میکنند میبینند که بدن، و جنازه من بوده که دقایقی بعد جنازه مرا با یک ماشین دیگر به عقب برمی گردانند.
آخرین باری که بچهها من را دیده بودند جنازه من را به پشت ماشین میگذارند و هیچ کس فکر نمیکرده من دوباره زنده شوم، بعد از عملیات بچهها ترخیص میشوند و اطلاع نداشتند که وضعیت جسمانی من بهتر شده است و به منطقه برمیگردند و این خبر در لفافه بوده است، اما نمیخواستند خانواده من متوجه موضوع شود تا تکلیف جنازهام مشخص شود تا اینکه بهصورت رسمی به خانواده خبر دهند.
بعد از هر عملیاتی کانتینرهای مخصوصی از هر استانی میآمد و جنازهها را به همان استان انتقال میدادند؛ اما سه روز بعد که کانتینر فارس جهت انتقال پیکرها مراجعه میکنند در زمان انتقال اجساد متوجه میشوند که من زنده هستم و به بیمارستان منتقل میکنند و این موضوع، آنچنان که در پرونده بیمارستانی من قید شده است، روز سوم میباشد که متوجه میشوند و بدنم را از سردخانه به بیمارستان بقایی و سپس به بیمارستان شریعتی اصفهان انتقال میدهند، و از طرف بنیاد شهید اصفهان اطلاع میدهند که من زنده هستم، اما رفقا و همرزمانم در مرودشت مراسم ویژه ختم گرفته بودند و بعد از مدتی متوجه شدند که من زنده هستم. ولی در لامرد خبر شهادتم در لفافه بوده و تا جنازه شهدا نمیآمد خبر را بهصورت رسمی به خانوادهها اعلام نمیکردند.
دفاعپرس: اگر مطلب خاصی است، بفرمایید؟
امیدوارم همه ما راه شهدا که همان راه امام حسین (ع) و ائمه اطهار علیهم السلام است را ادامه دهیم و آرزوی سلامتی و تندرستی برای رهبر معظم انقلاب اسلامی دارم.
انتهای پیام/