روایتی از شب یلدای مخالفان شاه در نیویورک

ساواک، در تمام سال‌های فعالیتش نظارتی دقیق بر هرگونه تجمعات مخالفین در داخل و خارج کشور داشت. یکی از گزارشات موجود در آرشیو «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» گزارشی است از شب یلدای مخالفین سیاسی رژیم پهلوی در نیویورک که در خانه ایران برگزار شده بود.
کد خبر: ۶۳۹۷۲۸
تاریخ انتشار: ۰۲ دی ۱۴۰۲ - ۰۰:۲۴ - 23December 2023

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، یلدا همیشه بهانه‌ای بوده برای دور هم جمع شدن‌ها و شب‌نشینی‌ها، حتی دور هم جمع شدن مخالفین شاه که اگرچه با یکدیگر اختلاف نظر‌های فراوان داشتند، اما مخالفت با رژیم پهلوی نقطه اتصال آنان بود. نقطه اتصال برای کسانی که می‌توانستند همین یک شب یلدا را در کنار هم بر سر یک سفره بنشینند و این یک شب را همه ایرانی باشند.

ساواک، در تمام سال‌های فعالیتش نظارتی دقیق بر هرگونه تجمعات مخالفین در داخل و خارج کشور داشت. یکی از گزارشات موجود در آرشیو «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» گزارشی است از شب یلدای مخالفین سیاسی رژیم پهلوی در نیویورک که در خانه ایران برگزار شده بود. خانه ایران، پاتوقی برای مخالفین شاه بود و طیف‌های مختلفی در آن حضور می‌یافتند، از مصدقی‌ها گرفته تا توده‌ای‌ها. اگرچه در این جلسات و محافل، اختلافات میان این طیف‌ها کاملا مشهود بود، ولی عاقل‌تر‌ها و باتجربه‌تر‌ها همواره بر «اتحاد» تاکید می‌کردند و معتقد بودند که با اتحاد می‌شود درخت موریانه خورده رژیم را از زمین کند و هرگونه نفاقی، چوب‌بستی برای این درخت موریانه خورده است.

طبقه‌بندی حفاظتی

گزارش خبری

از: آمریکا

به: ۳۱۵

شماره گزارش: ۶۸۸/۳۱۵

تاریخ وقوع: ۸/۱۰/۴۶

تاریخ گزارش: ۲۳/۱۱/۴۶

موضوع: برنامه شب یلدا خانه ایران در نیویورک

برنامه شب یلدا خانه ایران در نیویورک، از ساعت ۷ بعدازظهر ۸/۱۰/۴۶ شروع و تقریبا کلیه دانشجویان مخالف به غیر از نوشیروان حاتمی، محمد نخشب و محمود اشرف‌زاده شرکت داشتند. گفته می‌شد که حاتمی به علت مریضی شرکت نکرده است و محمد نخشب گرفتاری داشته و اشرف‌زاده نیز کاری کرده است.

دکتر خونساری جلوی در ایستاده بود و خوش‌آمد می‌گفت و به مدعوین آشامیدنی مجانی داده می‌شد. ساعت هشت و نیم بود که دکتر شایگان و خانمش و دخترش وارد شدند. نامبرده در زیر عکس دکتر مصدق در صدر مجلس جا گرفت و تعدادی از حضار نزد وی می‌رفتند و حال و احوال می‌کردند.

خانه ایران به طرز بسیار جالبی تزئین شده بود و موسیقی ایرانی نواخته می‌شد. در یک طرف سالن قالی بزرگ ایرانی فرش بود که جمعی نشسته بودند و قلیان می‌کشیدند.

بلافاصله پس از ورود دکتر شایگان، نان، پنیر و پیاز و سبزی روی میز گذاشته شد و متعاقب آن غذای ایرانی داده شد. غذای ایرانی را خانم معصومه کاشانی و خانم دکتر مصاحب‌نیا پخته بودند که از منزل آن‌ها پخت شده، به خانه ایران آورده شده بود.

بعد از صرف شام، دکتر گیلانی برنامه را اعلام کرد و به طور اختصار درباره شب یلدا صحبت کرد. ناصر رستگارنژاد و احمد شیرازی موسیقی ایرانی نواختند و جلسه بسیار گرم و دوستانه شده بود. حدود ساعت ده شب دکتر شایگان و خانم ایشان جلسه را ترک کردند و بعد از ترک ایشان، جلسه ادامه داشت و از ساعت یازده دیگران شروع به خداحافظی کردند.

به طور کلی برنامه بسیار خوبی اجرا کردند. غذا به قدر کافی بود، نوشیدنی بود و موسیقی ایرانی هم از اول جلسه تا آخر ادامه داشت و ابدا جنگ و جدالی صورت نگرفت.

در جلسه مذکوره، دکتر خونساری بسیار مودبانه و دوستانه از همه پذیرایی می‌کرد و با هر کسی به اصطلاح با زبان خودشان حرف می‌زد. موضوع جالب توجه این بود که با سیاست بسیار خوبی افراد موافق را کنار هم جا می‌دادند و مواظب حرکات و رفتار همه بودند و در چند مورد که می‌خواست بحث سیاسی شروع شود، به نحوی طرف را برای اجرای امری صدا می‌زدند.

دکتر خدادوست، دکتر قائم‌مقام، دکتر پارسا، دکتر خونساری، دکتر آذربال در سالن، هرکدام [یک کلمه ناخوانا]را تحت نظر داشتند، دکتر گیلانی گرداننده برنامه بود.

روایتی از شب یلدای مخالفان شاه در نیویورک

در مذاکراتی که بین رفیع‌زاده و دکتر مرتضی محیط صورت گرفت، دکتر محیط می‌گفت کار او تقریبا تمام است و خیال دارد به ایران برگردد و تا چند ماه دیگر به ایران خواهد رفت و دیگر لزومی ندارد در آمریکا بماند. از او سوال شد فکر نمی‌کنی تو را اذیت بکنند و مزاحمت تولید کنند؟ دکتر محیط گفت: نه! به چند دلیل. اول اینکه مخالف در آن مملکت زیاد است، اگر قرار باشد همه مخالفین را بازداشت کنند، زندان بسیار بزرگی لازم دارد. دوم اینکه اوضاع عوض شده، ساواک یا دولت جرات ندارد امثال ما‌ها را اذیت کند، برای اینکه سر و صدا راه خواهد افتاد، چه در داخل و چه در خارج. سوم اینکه افراد زیادی در آن مملکت وجود دارند که مثل ما فکر می‌کنند، حالا یا مشاغل دولتی دارند یا آزاد هستند. چهارم اینکه سیاست بین‌المللی به دولت اجازه نمی‌دهد که مزاحمت تولید کند. حالا آمدیم مزاحمت تولید کردند، چه می‌کنند؟ هر کار بکنند به ضرر خودشان هست. ما باید برگردیم، تشکیلاتی درست کنیم و فقط مترصد اوضاع باشیم. علاج آن گلوله است و بس.

از او سوال شد آخر نمی‌شود از یک شخص منطقی مثل جنابعالی، همه سیاست را مربوط به یک گلوله کرد؟ دکتر محیط گفت اشتباه نکنید، وضع رژیم در ظاهر خوب است، ولی در باطن بسیار وخیم است، ناراحتی زیاد هست، فقط حساب کنید اگر ۲۱ فروردین موفق شده بودند چه می‌شد؟ همه این حضرات شبانه فرار می‌کردند. ما مخالفین رژیم دو سرمایه داریم: ۱- افراد ناراضی زیاد هستند؛ ۲- اطرافیان رژیم که تا کاسه زانو خم می‌شوند، ابدا ایمان ندارند. نه ایمان دارند، نه شجاعت و تازه نصف این‌ها نوکر سیاست خارجی هستند. رژیم به حساب خودش مخالف را از بین برده است. در حالیکه مردان را نابود کرده است، پشتیبان دیگر ندارد.

رژیم، ایران را قبرستان کرده است، این مردم نه مذهب دارند و نه حسن نیت دارند، نه شرف دارند، نه ایمان دارند، هیچ چیز ندارند. رژیم دروغ می‌گوید. این افراد پست هم دروغ را گنده‌تر می‌کنند و این بزرگ‌ترین سرمایه برای ما نیست، ظاهر امر هارت و پورت زیاد است، ولی باطن خالی است. مشتی چاپلوس و دروغگو و دزد سر کار هستند.

رفیع‌زاده به او گفت خوب! اگر گلوله نشد، چه می‌شود؟ شما چندین سال دل خودتان را به این حرف‌ها خوش کرده‌اید و وعده امروز و فردا می‌دهید، ولی دستگاه سرکار است.

دکتر محیط گفت: این حرف درست است. حالا اگر با گلوله شد، چه بهتر. نشد، طول زمان آن‌ها را نابود می‌کند. موقعی که اکثریت مخالف بود، موقعی که اکثریت فهمید، این‌ها چه می‌کنند و موقعی که هیئت حاکمه مرکب باشد، از جمعی دروغگو و شارلاتان و بی‌ایمان، خود به خود نابود می‌شوند.

روایتی از شب یلدای مخالفان شاه در نیویورک

یکی از مدعوین از اردشیر عمانی پرسید: از سیامک مویدزاده چه خبر دارد؟

اردشیر عمانی گفت: بی‌خبر نیستم، ایران است. نامه‌ای می‌دهد. عمانی گفت: جشن امشب بسیار خوب شد. باید بچه‌ها را سرگرم کرد. حقایق را به آن‌ها گفت، کی درست می‌شود.

دکتر پارسا ضمن صحبت با رفیع‌زاده، به او گفت: دکتر خونساری از شما تشکر کرده‌اند، من هم تشکر می‌کنم از اینکه در جشن ما شرکت کرده‌اید. ما جنگ و جدالی با شما‌ها نداریم. هدف ما آزادی و آبادی ایران است. باید تشریک مساعی در کار باشد. هرگونه جنگ به نفع رژیم خواهد بود، باید نیرو‌ها را کنار هم گذاشت. ما در حال حاضر رژیم را عاجز کرده‌ایم. شما می‌دانید، ما هم می‌دانیم که افراد زیادی نداریم، ولی با این تعداد کم، آبروی آن‌ها را بردیم. ما در واشنگتن موقع تظاهرات، جدا عمر شاه را کم کردیم. از قیافه او معلوم بود که چقدر رنج می‌برد. اگر او زرنگ است، ما هم زرنگ هستیم. اگر او سیاست‌باز است، ما هم سیاست‌باز هستیم، باید همه متحد باشیم.

رفیع‌زاده به وی گفت: چطور شما عقیده دارید که با دست خارجی و پول خارجی، حکومت ملی درست کنید و اگر این واقعا عقیده شما باشد و اگر اتهامات شما به رژیم درست باشد، فرق چه خواهد بود؟ من نمی‌خواهم وارد جزئیات بشوم، تو می‌دانی، من هم می‌دانم که دست شما به جایی بند است و آنجا ایران نیست، خارج از ایران است. به فرض اینکه شما موفق بشوید، چه تفاوت برای آن مردم دارد؟ و از آن گذشته، شما دائما ظرف چهارده سال گذشته حرف گنده زده‌اید. سنگ بزرگ برداشته‌اید، با این و آن تبانی کرده‌اید، از این و آن پول گرفته‌اید. نه تو بچه هستی، نه من. دست تو در کار روزنامه هست. دست من هم بود. می‌دانیم چه گرفتاری دارد. می‌دانیم چه مخارج گزافی دارد. حسن و حسین نمی‌دهند. باید پول زیادی برسد تا یک روزنامه را منتشر کرد. شما به ما گفتید از حزب فلان پول گرفته‌ایم یا از دربار گرفته‌ایم. من وارد این بحث نمی‌شوم، ولی شما بگو از کجا مخارج این جریانات فراهم می‌شود. به من نمی‌توانی بگویی مصدقی‌ها داده‌اند یا شمشیری وصیت کرده. آن نیرو و قدرتی که پشت شما ایستاده، خارجی هست یا نیست.

روایتی از شب یلدای مخالفان شاه در نیویورک

دکتر پارسا گفت: این بحث طولانی دارد. من یک حرف می‌زنم. به قول دکتر شایگان اگر اژد‌ها به من حمله کرد، با هر وسیله کثیفی که به دست بیاورم، او را نابود می‌کنم. شاه مار است، باید از هر وسیله که بشود، او را نابود کرد.

رفیع‌زاده: پس آن شعار برای صندوقخانه بود که می‌فرمودید، هدف مقدس، وسیله مقدس آن چه شده؟

دکتر پارسا: عوض شده، سیاست عوض شده، موقعی شاه با روسیه کنار می‌آید، ولی افسران توده‌ای را اعدام می‌کند. مخالفین خودش را به عنوان توده‌ای بودن نابود می‌کند، ما با این شخصی که اصولی ندارد، مبارزه مقدس بکنیم؟ مبارزه ما مقدس است برای نابودی او.

رفیع‌زاده: پس روسیه رژیم را حفظ می‌کند و آمریکا هم که از قدیم کرده. شما باید بروید به طرف چین و تازه امکان دارد پس فردا رژیم با چین هم کنار بیاید. آن وقت شما چه خواهید کرد؟

دکتر پارسا گفت: نه این اشتباه هست. سیاست این شکل نیست. رژیم به زودی نابود می‌شود.

رفیع‌زاده: هشت سال قبل هم همین حرف را زدی، ولی تا این لحظه طوری نشده.

دکتر پارسا: نه اوضاع فرق کرده است. مردم از رژیم راضی نیستند. ولی دارند به دل می‌کشند و مثل جرقه‌ای که در انبار باروت می‌افتد، قیام خواهند کرد. ۱۵ خرداد را فراموش نکن!

هیئت حاکمه به خاطر اینکه مامور است، قانع نمی‌شود؛ لذا هر روز از هیئت حاکمه چند نفر به دسته مخالفین افزوده می‌شود، به خاطر اینکه خود رژیم فاسد است، اشرف پهلوی با دکتر اقبال هزاران کار نامشروع می‌کنند، چطور می‌شود از سپهبد جعفر علی توقع داشت او پاک باشد.

روایتی از شب یلدای مخالفان شاه در نیویورک

موقعی رژیم این افراد را کنار می‌گذارد، خود این افراد می‌دانند که به حق کنار نرفته‌اند، بلکه دزد دیگری جانشین او شده. این شخص دشمن خونی رژیم می‌شود و نتیجتا افراد دیگری که سر کار هستند، می‌دانند این شتر جلوی خانه آن‌ها هم خواهد خوابید؛ لذا ایمان ندارند، طوطی‌وار حرف می‌زنند و از سایه خودشان هم وحشت دارند. دلیل دیگر شاه یک سیاست به کار برده که رژیم را حفظ کند. مثلا فرمانده لشکر شیراز کسی است که دشمن خونی استاندار است، استاندار دشمن شهردار است. اصولا سیاست این بوده که افراد مخالف را بفرستند در یک نقطه که مبادا تبانی کنند و این سیاست در کلیه شئون اداری ایران موجود است.

فرماندار دشمن بخشدار هست، فرمانده لشکر دشمن معاون فرمانده لشکر است، رئیس شهربانی دشمن هر دو هست و ... و تازه اگر رژیم خبر شد که رئیس شهربانی شیراز با فرمانده لشکر شیراز میانه خوبی دارند، فورا یکی را بر می‌دارند و می‌فرستند مثلا به تبریز، روی این حساب که سرلشکر حسن دشمن سرلشکر تقی است و دربار این سیاست را مدت‌ها به کار برده، به خاطر اینکه وحشت دارد. مثلا در سازمان امنیت موقعی بختیار بود، علوی‌کیا موی دماغ بود، موقعی پاکروان بود، علوی‌کیا مدتی موی دماغ بود، علوی‌کیا بعد از بختیار رفت روی جریانات فارس که بحث دیگری دارد. بعد نصیری آمد، نصیری و آن دوست شاه فردوست قاتل هم هستند. موقع پاکروان، فردوست رئیس واقعی بود. موقعی که نصیری آمد، فردوست بود. فردوست مدت‌ها بعدا از انتصاب نصیری سر کار نرفته، سیاست شاه در ایران است که مخالف را کنار هم بگذارد که تبانی نشود. این سیاست برای رژیم خوب است. موقتا، ولی به نفع ما هست، زیرا ایمان این افراد را کم می‌کند. اگر این افراد دل و قلوه داشته باشد، با سیاست خارجی کنار می‌آیند، اگر نداشته باشند، چاپلوسی می‌کنند و در باطن و در قلب خودشان، دشمن شاه هستند و موقعی صدای گلوله بلند شد، فرار می‌کنند. عینا جریان شهریور ۲۰ تکرار می‌شود.

روایتی از شب یلدای مخالفان شاه در نیویورک

رفیع‌زاده: نگاه کن در تمام دنیا این طور است و این سیاست عمومیت دارد، ولی مقدار زیادی از حرف‌های شما اغراق است. شاید اختلاف سلیقه باشد و آن هم طبیعت بشر است. خود شما چقدر اختلاف سلیقه دارید. آن‌ها هم انسان هستند و به من نگفتی از سیاست خارجی و کدام سیاست خارجی کمک معنوی می‌شود. گفت: کمک مادی را نخواهم پرسید، می‌دانم جواب نمی‌دهی.

دکتر پارسا: فعلا باشد تا بعد صحبت خواهیم کرد و باید از دوستان پذیرایی بشود.

یکی از مدعوین که تازه با دکتر گیلانی آشنا شده بود، از او پرسید چند سال آمریکا تشریف دارید. دکتر گیلانی گفت تمام کرده‌ام. نامبرده پرسید: پس عازم ایران هستید؟ دکتر گیلانی گفت: نه من نمی‌توانم ایران بروم، ولی تا دو سال دیگر ان‌شالله خواهم رفت. او از دکتر گیلانی می‌پرسید چرا نه؟ دکتر گیلانی گفت: من مخالف شاه هستم، اگر بروم ایران، زندان باید بروم، ولی ان‌شالله تا دو سال دیگر فوقش رژیم عوض می‌شود و همه ما ایران خواهیم رفت. از دکتر گیلانی سوال شد زیاد با خاطر جمعی حرف می‌زنی. حتما برنامه‌ای در کار است؟ دکتر گیلانی می‌گوید: ان‌شالله و ان‌شالله تا دو سال دیگر علی و حوضش رفته‌اند.

دکتر شایگان هنگام ورود به خانه ایران به رفیع‌زاده اظهار داشت: از زیارت جنابعالی خوشوقت شدم. اجازه بفرمایید بنشینم. تشریف بیاورید بالا، بیشتر زیارتتان کنم. بعد از این ملاقات کوتاه، دکتر شایگان در حالیکه ناراحت به نظر می‌رسد، دیگر با کسی حال و احوال نکرد و رفت در بالای مجلس نشست و عده‌ای از حضار تک تک کنار او می‌نشینند و حال و احوال می‌کردند. نکته قابل توجه این بود که افراد توده‌ای برای ادای احترام نرفتند، فقط همان مصدقی‌ها می‌رفتند.

یکی از مدعوین پس از ملاقات با دکتر شایگان به رفیع‌زاده گفت: دکتر شایگان به شما سلام مخصوص رساندند و پرسیدند چرا آخر نشسته‌اند. حتما صدر را آنجا قرار داده‌اند. البته شوخی می‌کنم. سلام مرا به ایشان برسانید. بسیار خوب کردند، تشریف آوردند، این درخت موریانه خورده رژیم را باید با اتحاد از زمین کند. هرگونه نفاقی بین آقایان، چوب بستی برای این درخت موریانه خورده است و بعد گفت: سلام مرا خدمت جناب آقای دکتر بقایی برسانید. حال ایشان چطور است؟ حتما سلام برسانید. من پیغامی دارم، برای ایشان که هرچه در دادگاه خودتان فرمودید، ما سکوت کردیم، ابدا جوابی ندادیم. حالا که مصدق مرد و رفت. به خاطر مردم متحد بشوید. جواب ندادند. بهرحال من سلامت ایشان را می‌خواهم، حتما این لطف و عنایت را بفرمایید، سلام مرا برسانید.

هنگام خداحافظی، دکتر خونساری و دکتر آذربال، شایگان را بدرقه کردند و دکتر پارسا هم با او رفت و بعد دکتر خوانساری به رفیع‌زاده گفت: جدا چه خوب شد، امشب ما هم ایرانی هستیم. ما همه ایران را دوست داریم. باید همکاری باشد. دکتر قائم‌مقام گفت: کم‌کم به این واقعیت می‌رسند که ما برای ایران کار می‌کنیم. خانم دکتر پارسا و خواهر او هم برای خداحافظی ایستاده بودند. رفیع‌زاده به خانم پارسا گفت: شما چه جواب می‌دهید که من امشب برای مردم ایران آمده‌ام و سابق بر این خائن بوده‌ام. دکتر قائم‌مقام گفت اعتراف شجاعت است.

دکتر خونساری گفت: دکتر قائم‌مقام شوخی می‌کند. رفیع‌زاده گفت: حالا یا شوخی یا جدی، مهم نیست. لغت عوضی می‌گویند، جدی است. ولی خانم پارسا شما چه می‌فرمایید؟

در این موقع دختر شایگان هم نزدیک به دایره شد. خانم پارسا گفت: من درست فرمایش شما را درک نکردم. رفیع زاده گفت: دکتر قائم‌مقام فرمودند که من خائن بوده‌ام، ولی متوجه خیانت شده‌ام. امشب به افراد ایرانی و ایران دوست نزدیک شده‌ام. نظر سرکار خانم چیست؟ من یا ما خائن هستیم و ملی؟ دکتر خونساری حرف را قطع کرد و گفت: شوخی کرده، به دل نگیر. دکتر خدادوست و دکتر گیلانی وارد دایره شدند. دکتر گیلانی گفت: چرا به دل نگیرند، شما که خبر ندارید. رفیع‌زاده و خانم پارسا و دختر شایگان را مخاطب قرار داد و گفت: جدا سرکار خانم ما خیانت کرده‌ایم، ما عقیده داریم که با کمک امپریالیسم می‌شود نوکر امپریالیسم را نابود کرد. وجدانا جواب بدهید سرکار خانم.

خانم پارسا و دختر شایگان مثل گچ سفید شده بودند و لب‌های آن‌ها تکان می‌خورد.

روایتی از شب یلدای مخالفان شاه در نیویورک

دکتر خونساری و دکتر گیلانی کنترل را از دست داده بودند و دکتر خونساری خطاب به دکتر قائم‌مقام گفت: خوشت می‌آید مزخرف بگویی؟ و خطاب به رفیع‌زاده: ما ابدا نظر بد نداریم و فقط اختلاف سلیقه در کار است. خانم دکتر پارسا ابدا حرف نزد، ولی نگاه می‌کرد.

سیروس یگانه مدتی با رفیع‌زاده صحبت کرد و گفت حاتمی مریض شده و نتوانست بیاید. به من سفارش کرده، از شما و دوستان شما پذیرایی بکنم و دیدی این پیرمرد را محل ندادیم و زود بلند شد و رفت. حنای او دیگر رنگی ندارد. (پیرمرد= شایگان)

مرتضی محمودی در جلسه بود. بسیار ناراحت بود و قادر نبود حرف بزند و مرتب تکرار می‌کرد من آمدم موسیقی ایرانی بشنوم. ولی معلوم بود مرتضی محمودی رابطه خوبی با دکتر گیلانی دارد. بهرام محسنی و اردشیر عمانی مرتبا اظهار می‌داشتند دیگر نخواهیم گذاشت بالای منبر بروند و حرف از مصدق بزنند. دکتر حسن آذربال اظهار می‌کرد من دیگر کاره‌ای نیستم در خانه ایران و دوستان فعالیت دارند. دکتر پارسا می‌گفت: من اینجا کاره‌ای نیستم این خانه ایران است و مربوط به جبهه ملی نیست.

نظریه منبع: جلسه خوبی درست کرده بودند، نظارت دقیق در کار بود. کنترل جلسه را داشتند. حداقل دویست تا دویست و پنجاه دلار خرج شده بود. فعالیت زیاد کرده بودند و غذای ایرانی خوبی درست کرده بودند. به همه بلیط نفروخته بودند، فقط به عده محدودی فروخته بودند و مابقی مجانی وارد می‌شدند. ارزش بلیط ۳ دلار بود. اختلاف بین طرفداران مصدق و توده‌ای‌ها کاملا مشهود بود. دکتر شایگان از ابتدا تا انتها ناراحت بود و خوشحال به نظر نمی‌رسید.

ناصر رستگارنژاد گویا ۵۰ دلار برای اجرای برنامه گرفته بوده است.

منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

انتهای پیام/ ۱۳۴

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار