نام و نام خانوادگی: یوسفرضا ابوالفتوحی |
محل تولد: نهاوند |
تاریخ تولد: اول فروردین سال ۱۳۳۲ |
درجه: سرلشکر |
یگان: فراجا |
مسئولیت: فرمانده انتظامی فارس |
تاریخ شهادت: ۱۱ اسفند ۱۳۷۸ |
سن: ۴۴ |
محل شهادت: استان فارس |
مزار شهید: بهشت زهرای تهران |
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «یوسفرضا ابوالفتحی» اول فروردین سال ۱۳۳۲ در روستای «سکرآباد» نهاوند در یک خانواده کشاورز به دنیا آمد. دو ساله بود که پدر و مادرش به خاطر اختلاف با ارباب ده ناگزیر به روستای شعبان کوچ کردند.
یوسف رضا مانند سایر کودکان روستا با رنج و سختی قد کشید و بزرگ شد. دوره ابتدایی را در این روستا گذراند و برای ادامه تحصیل به تهران آمد. در دبیرستانی که درس میخواند با فرزندان خانواده آیت الله پسندیده، برادر امام خمینی (ره) آشنا شد.
همین آشنایی را چراغ راه زندگی اش قرار داد. او توانست با تلاش زیاد در دانشسرای تربیت معلم به تحصیلات عالیه خود ادامه دهد این دوران همزمان بود با اوج گیری انقلاب اسلامی مردم ایران بر علیه حکومت ستمگر پهلوی. او یکی از پیشتازان این مبارزه بزرگ والهی بود.
بعد از پیروزی انقلاب برای حراست از دستاوردهای آن وارد کمیته انقلاب اسلامی سابق شد. مدتی بعد با دختر عمویش ازدواج کرد.
تلاش او در کمیته انقلاب اسلامی در مقابله با توطئههای ضد انقلاب خیلی زود توانست شایستگی هایش را در فرماندهی نشان دهد.
چرخش سریع تحولات انقلاب از شورشها وخرابکاریهای ضد انقلاب در کردستان گرفته تا جنگ عراق به نمایندگی از دنیای ظلم وستم بر علین ایران اسلامی، و مبارزه با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر و منافقین او را لحظهای آرام نمیگذاشت. آرام و قرار ظاهری او در روزهایی بود که به خاطر جراحتهای پی در پی روی تخت بیمارستان میگذراند.
سالها از دوران سخت مبارزات گذشته بود وایران به یکی از باثباتترین کشورهای تبدیل شده بود واین نبود مگر در سایه جانفشانی و مجاهدات رزمندگان وسرداراتن، چون یوسف رضا ابوالفتحی.
تاریخ یازدهم اسفند ۱۳۷۸ را نشان میداد و فرمانده ناحیه انتظامی استان فارس، سردار یوسف رضا ابوالفتحی در روز عروسی پسرش ـ محمد ـ برای انجام ماموریت به یکی از مناطق استان فارس میرود. این آخرین ماموریت این سردار خستگی ناپذیر است. بالگردحامل اوو همراهانش سقوط میکند و سردار یوسف رضا ابوالفتحی پس از بیست سال تلاش و فداکاری در راه تثبیت نظام مقدس جمهوری اسلامی به آرامش ابدی میرسد.
خاطرات
محمد باقر قالیباف، فرمانده اسبق نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران
مردان خدا حکایتی شگفت دارند. ثبت حکایت زندگی آنان نیز، حکایتی است شگفت تر. این نوشته، حکایت یک زندگی نیست. انعکاسی است از آینه زندگی همه مردان خدا. فصل مشترک زندگی و دردهای تمام کسانی است که با خدا معامله کرده اند.
بی گمان در این راه، رنجهای خدایی این عاشقان الله در زندگی نزدیکترین عزیزان آنان راه یافته و در این دردمندی سهیم شان کرده است و این شاید، بهترین دلیل است بر دوستی و محبت خدا با آنان. مبادا، از این راه باز بمانیم و اما، به سبب آغاز بی سابقه ثبت خاطرات این عزیزان والامقام در نیروی انتظامی جمهوری اسلامی و تلاش در انسجام و شکل پذیری آن، وظیفه خود میدانم خالصانهترین سپاس خود را تقدیم کنم به:
۱ ـ امیر سرتیپ هدایت لطفیان ـ فرمانده سابق نیروی انتظامی ـ به خاطر توجه و اصرار ایشان در بنیانگذاری ثبت خاطرات شهیدان ناجا.
۲ ـ امیر سرتیپ ۲ پاسدار مرتضی درویش، به خاطر تلاش و زحمات ایشان در مدیریت ثبت خاطرات شهیدان ناجا.
۳ ـ نویسنده متعهد و توانا، جناب آقای علی آقا غفار که علاوه بر راهنماییهای مخلصانه، بعضاً با قلم خود نیز بزرگوارانه ما را در تهیه این مجموعه یاری رسانیده اند.
مرگ دغدغه کسانی است که نه از حقیقت گوهر خودش آگاهند و نه از نسبتهای تغییر ناپذیر جهان هستی، مردان حقیقت شناس هیچ گاه از مرگ نهراسنده اند و نمیهراسند. دغدغه آنان به جای اندیشه در چرایی مرگ، یافتن راهی به سوی حیات طیبه است.
چگونه زیستن معمای بزرگ زندگی کسانی است که میخواهند دنیای خویش را پلی به سوی آخرت قرار دهند و با عبور از «ظاهر» جهان هستی به «باطن» آن برای همیشه با رجوع به دامن پر مهر رحمت پروردگار، ساکن «دارالقرار» شوند و همه دنیا طلبان کوته نظر را در حسرت «فوز عظیم» و نام نیک و جاودانه خود باقی گذارند.
یافتن راه این «حیات طیبه» البته برای شاگردان مکتب قرآن، دشوار نیست. آنان بدون تردید از «کتاب مبین» پروردگار خویش آموخته اند که «من عمل صالحا من ذکر و انثی و هو مؤمن فلنحبینّه حیاه و لنجرینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعلمون» (سوره نحل، آیه ۹۷). آدمی تنها در سایه ایمان به خدا و کردار نیک است که به زندگی پاک دست یافته و مزد آن چه انجام داده است را به بهترین وجه دریافت میکند. گفتیم که یافتن این راه دشوار نیست، اما این به معنای آسان بودن طی آن مسیر هم نیست. کوشش عاشقانهای میخواهد که البته بدون خواست و کشش معشوق به جایی نمیرسد این گونه است که همه ما در حسرت توفیقی هستیم که شهیدان سرافزامان یافته اند و شهید سردار سرتیپ پاسدار ابوالفتحی نیز از جمله این ره یافتگان است.
مروری بر تلاش خستگی ناپذیر و مؤمنانه او در طول سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، که در این کتاب با بخشی از آن آشنا میشوید، نشان میدهد که چرا نام و یاد او همواره زنده است و زنده خواهد بود، این «حیات طیبه» اجر همه مجاهدت هاست و به راستی گوارایش باد.
نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران یاد این سردار عزیز خود را الهام بخش خود در فراز و نشیب ایفای مسئولیت بزرگ دانسته و این یادنامه را درس آموز جویندگان حقیقت.
مادر شهید
تک ضربهای آرام به در اتاق خورد، آهسته در را باز کردم کسی نبود، ولی یک شاخه گل محمدی روی زمین افتاده بود. گل، گلبرگهایی به رنگ خون داشت. ناگهان نگاهم به روشنایی پشت درختها افتاد. نوری با صدای دلنشین به من گفت: «گلدسته خانم! آن شاخه گل مال توست و هدیهای برای تو است. آن را نگهدار». در همین لحظه از خواب بیدار شدم. زمانیکه خواب را برای همسرم تعریف کردم، او گفت: «خدا یک پسر به تو میدهد، یک پسر قشنگ و خوشبو مثل گل محمدی». دقیقا چند ماه بعد، ۲ روز قبل از تولد فرزندم، همسرم به همراه پدرش به مشهد رفت. در آنجا نیز آقابزرگ خواب عجیبی دید؛ او در عالم رویا مردی نورانی را مشاهده کرده بودکه کودکی را به او داده و گفته است: «نامش را یوسف رضا بگذار.»
غلام گودرزی
تابستان سال ۱۳۷۴ مردم تهران با کمبود وسیله نقلیه برای مسافرت مواجه شدند. تعداد بسیاری از همشهریان تهرانی در مقابل ترمینال غرب خسته و ناامید ایستاده بودند. زمانیکه سردار ابوالفتحی از ماجرا با خبرشد، سریعا خود را به ترمینال رساند، درست ساعت ۶ صبح بود، ایشان از اتوبوسهای شرکت واحد، صنایع دفاع و نیروی انتظامی استفاده کرد، تا مردم را به مقصدشان برساند. ساعت ۳ صبح روز بعد سردار خسته، اما بادلی شاد به خانه بازگشت.
همه میدانستند که این کار وظیفه او نبود، ولی عشق به امنیت و آرامش ملت ایران او را به یاری مردم خواند. ایشان برای نیروهایشان نیز ارزش زیادی قائل بود به طوریکه یک سال عید به دستور سردار به علت خلوت بودن شهر نیروهای یگان ویژه برای امنیت مردم در میادین و چهار راهها مستقر شدند، آقای ابوالفتحی برای اینکه خستگی نیروها را بکاهد و در ضمن آنها را شاد نماید هر روز با ماشین در یک مسیر گشت میزدو به هر کدام از افراد نیروی انتظامی که میرسید عید را تبریک گفته و هدیهای به او میداد. ایشان با این کار قلب تمام زیردستانش را شاد نمود و این بهترین تبریک برای افسران نیروی انتظامی تهران بزرگ بود.
خلعتی
یوسف رضا از همان آغاز کودکی صدای زیبا و دلنشینی داشت، و هر سال عصرروز تاسوعا در روستای شعبان مرثیه شهادت حضرت اباالفضل (ع) را میخواند. همه اهل روستا مداحی یوسف رضا را دوست داشتند. سالها گذشت و ابوالفتحی که از همان آغاز کودکی جانش با حماسه حضرت عباس (ع) عجین شده بود، به مبارزه با کفر برخاست، او به شدت در مقابل منافقین رژیم ایستادگی میکرد، اما آنچنان در مقابل نیروهایش عطوفت داشت که تمام مشکلات افراد تحت امرش را با سعه صدر بررسی نمود و در صدد رفع آن برمیآمد. زمانیکه خبر شهادت یکی از یارانش را به او میدادند، بر چهره ابوالفتحی غم سنگینی مینشست. از «یوسف رضا» گفتن سخت است، اما من میگویم، او از آغاز مبارزات امام (ره) به قیام علیه رژیم پهلوی پرداخت و سالها بعد نیز به حفاظت از انقلاب مشغول شد تا اینکه جانش را در طبق اخلاص نهاده و به دوست تقدیم نمود.
همسر شهید
مدتی قبل از شهادت سردار ابوالفتحی به قصد زیارت سیدالشهداء عازم کشور عراق شدم. هنگام خداحافظی «یوسف رضا» به من گفت: «دختر عمو، وقتی به کربلارسیدی، سلامم را به آقا [امام حسین (ع) و آقا اباالفضل (ع)]برسان و از ایشان بپرس چیزی که از شما خواسته بودم چه شد؟ دارد دیر میشود». بعد درحالیکه نگاهش را از من میدزدید، گفت: «برای من خلعتی بیاور». در همین لحظه آقای میرزائی یکی از همکاران ایشان نیز سفارش چند خلعتی را داد. زمانیکه به ایران بازگشتم، در اولین لحظه دیدار ایشان از من پرسید: «سفارش من را رساندی؟ و خلعتی برایم گرفتی؟» با ناراحتی گفتم: خیر، فقط سفارش آقای میرزائی را آوردم. آن دو نگاهی به یکدیگر انداختند و خندیدند. اما من غافل از اینکه این دو برات عشق را از قبل دریافت کرده اند با تعجب به آنها نگاه کردم.
برگرفته از خاطرات همسر شهید ابوالفتحی و همسر شهید صیاد شیرازی
زن هراسان ازخواب بیدار شد، سالها بود که خواب پدر شهیدش را ندیده بود. اما آنروز پس از مدتها پدرش را در عالم رویا دید. مرد یک سبد انار دانه یاقوتی به دخترش داده و گفته بود: «حاج یوسف انار دوست دارد، برایش انار آوردم». صبح هنگام رفتن سردار ابوالفتحی به ماموریت ماجرای رویای شبانهاش را برای او تعریف کرد و لبخند زیبایی بر لبان یوسف رضا نشست: «انشاء الله خیر است، اگر در خواب، شهید، هدیهای به انسان بدهد، خیلی خوب است. خصوصا اگر انار دانه یاقوتی باشد.» همان شب همسر شهید صیاد شیرازی در خواب دید، که «علی» در اتاقی نورانی به همراه سه نفر دیگر نشسته است. از او پرسید: «چرا به ما سر نمیزنی؟ نور سبز اتاق و صدای مهربان همسر ذهنش را آرام ساخت.
نگاهی به درون اتاق انداخت، صورت یکی از افراد را به وضوح دید. صبح روز بعد خبر شهادت سه تن از فرماندهان نیروی انتظامی در شهر پخش شد، با دیدن تصویر سردار ابوالفتحی در تلویزیون صدای همسرش علی در گوشش پیچید: «مهمان دارم»؛ و مهمان شهید صیاد شیرازی همان سردار ابوالفتحی بود. اینگونه یوسف رضا در بهشت آسمان در کنار صیاد شیرازی جای گرفت و روز بعد پیکر مطهرش در بهشت زهرا همجوار پیکر شهید صیاد شیرازی شد.
همسر شهید
مبارزه کار همیشه یوسف رضا بود، او فقط میخواست به هر صورت از حریم مرزی و اخلاقی کشورش دفاع کند. یکبار در جریان مبارزه با قاچاقچیان استان فارس از ناحیه پا مجروح شد. وقتی به بیمارستان رفتم، نتوانستم آرامش خود را حفظ کنم، و با ناراحتی به او اعتراض کردم. اما او در جواب بیتابی من گفت: «مشقتهای کار من، زندگی راحت را از شما گرفته. دختر عمو! من را حلال کن. اما خودت را زیاد ناراحت نکن، و از خدا صبر بخواه. ما میتوانستیم مانند بعضی از انسانها بیدرد زندگی کنیم، میتوانستیم. اما نخواستیم.» از شرم صورتم را از او پنهان کردم، ولی ابوالفتحی با خنده گفت: «این دردها همه اش خدائیه، زیاد غضه نخور.» روز بعد پرستاری از یوسف رضا را شخصا به عهده گرفتم، تا شاید گوشهای از زحمات او را جبران کنم.
وصیتنامه شهید یوسف رضا ابوالفتحی
بسمه تعالی
درود بر روان پاک حضرت امام (ره)
سلام به رهبر عزیز عالم هستی حضرت آیت ا... خامنهای عشقم؛ جانم وروانم، نائب مهدی صاحب زمان (عج).
همسرم یک بار دیگر تا مرز شهادت رفتم، اما افسوس که دوباره نمرده مردودی گرفتم؛ دلم نالان؛ تنم بی جان وبا نفس نیم بند به فکر پاک کردن گناهان میسوزم. خدایا در آن موقع که دربهای بهشتی باز وهر روز هزاران نفر مهمان را میپذیرفتی من لیاقت دیدار ومهمانی تو را نداشتم، امیدوارم که یک بار دیگر از من امتحان بگیری تا شاید من هم در امتحان تجدیدی قبول شوم. همسرم دیگر مثل گذشته ناراحت نیستم، چون به لطف خدا محمد بزرگ شده؛ علی وفاطمه به همین صورت و تو دیگر سختی نمیکشی؛ از شما خداحافظی نموده و امروز به اتاق عمل میروم تاشاید به آروزی دیرینه ام برسم؛ لیست بدهیها درکمد است از فروش اثاثیه منزل و خودرو آنها را تأمین شود اگر نتوانستی درتهران زندگی کنی همه وسائل منزل را بفروش وبه شهرستان برو وسعی کن از محمد که بزرگ شده و فاطمه خوب نگهداری ومراقبت نمایی. یوسف رضا ابوالفتحی
بسمه تعالی
خداوند سبحان را شکر میگویم که توفیق داد به خدمت او برسم و در این نور الهی گناهانم را پاک کنم چه سعادتی نصیب من شده، خداوند را شکر و سپاسگذارم. همسر عزیزم، یار با وفایم نایب زیاره شما هم هستم از بچهها مثل گذشته مراقبت کن مراقب درس آنها باش خودرو درناحیه است و مقداری وسائلم درگاو صندوق ناحیه است کلید آن درکمد بالا است. خداحافظ به امید دیدار
بسمه تعالی
دنیا برایم خیلی کوچک شده است، دلم گرفته است؛ بسیار ناراحتم؛ آقا تنهاست؛ امام ما خامنهای عزیز تنهاست؛ لیبراها دارند مردم و جوانان را بی بند وباری هدایت میکنند؛ دوست آن هم دوستی که در خط ولایت باشد؟ بعضی از آنها درخط اربابشان آمریکا قدم بر میدارند، تهاجم فرهنگی کشور را فراگرفته است. زحمات امام راحل و رهبر عزیز انقلاب را زیرپا گذاشتند؛ هرروز فتنه جدیدی را برپا میکنند؛ ازخدا نمیترسند اینها نمیدانند که مسئله ولایت باراعتقادی دارد، مبنای عقلایی شرعی و قرآنی دارد؛ بار اعتقادی خاصی درمفهوم ولایت نهفته است. یک مشت مزدور درخدمت بیگانه هستند؛ چطور یکدفعه دلسوز مردم شدید، این ممکلت صاحب دارد. رهبری فرزانه و دانا وشجاع دارد؛ دیدید با یک اشاره چه شد وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد؛ همسر عزیزم مرا ببخشید شما خوب میدانی که همه توانم را در جهت حفاظت از دست آوردهای انقلاب هزینه کردم؛ بچه هایم را مثل دیگران نتوانستم به مسافرت ببرم؛ درمنزل به آنها خیلی سختگیری کردم، اجازه معاشرت با دوستان را به آنها ندادم، چون ترسیدم که با افراد ناباب رفت و آمد کنند آنها را منحرف کنند؛ خدا را شکر آنها از سلامت تعهد و تدین برخوردار هستند. درخط ولایت هستند؛ رهبر معظم انقلاب را مولای خودشان میدانند، باز هم نیاز است که بیشتر مراقب آنها باشی. از فاطمه و زهرا خوب نگهداری کن؛ آنها امانت فاطمه زهرا دختر نبی گرامی اسلام (ص) هستند. بچههای دیگر شکر خدا بزرگ شده اند سریعاًَ برای آنها تشکیل خانواده بده؛ دختر مومنهای را که خدا ترس باشد و اورا درکنارخودت نگه دار؛ علی را مواظب باش علی هم بیمار است البته او هم خدا را دارد، هیچ آرزویی ندارم تنها زیارت قبر امام حسین (ع) برادربزرگوارش و دیگر شهدای کربلا؛ پدربزرگوارش انشاءالله؛ هر هفته شب جمعه امامزاده صالح را فراموش نکنید برای من گناهکار هم دعا کنید. مقداری به مبلغ پانصد هزارتومان از صندوق قرض الحسنه نیروی انتظامی وام گرفتم آن را به حساب مخابرات جهت گرفتن حواله تلفن موبایل دادم که ماهانه از حقوقم کم میشود؛ پدرم بیمار است دلم برای او تنگ شده است سلام مرا خدمت ایشان برسانید. از دور دست ایشان را میبوسم و از محضرمبارکش عذرخواهی میکنم؛ ماردم تنهاست؛ برای من خیلی زحمت کشیده است امیدوارم که شیرش را بر من حلال کند؛ امیدوارم که انشاءالله همه فامیل و دوستان مرا ببخشند اگر از من بدی دیده اند فراموش کنند.
بسمه تعالی
خداوند تبارک تعالی را شکر میگویم که توفیق زیارت سرو ر و سالار شهیدان را نصیبم کرد؛ زیارت قبر شش گوشه؛ آقا امام حسین (ع)؛ زیارت برادر با وفایش قمر بنی هاشم سقای تشنه لب کربلا؛ میدانم در این زیارت تمام گناهانم پاک شده اگر توفیق خدمت برایم به وجود آمد، انشاءالله سعی تمام خواهم نمود که دیگر گناه نکنم، چون شاید دیگر زمان فرصت زیارت آقا امام حسین (ع) را پیدا نکنم. خداوندا تو را به بزرگی خودت شکر میگویم و از تو سپاسگزارم. خدا نگهدار
بسمه تعالی
محمد جان، پسر عزیزم
حمد وسپاس خداوند تبارک وتعالی را حال که یک بار دیگر توفیق پیدا کردم به همراه همسر باوفایم به زیارت مدینه منوره و مکه مکرمه مشرف شوم. شما را به خدای یکتا میسپارم؛ برای شما دعا میکنم وبه جای شما زیارت به جا میآورم. محمد جان مراقب خواهران و برادرت باش. از فاطمه وزهرا خوب مواظبت کن. من هشت هزارتومان به آقای تقوی بابت بلیط هواپیما به کرمانشاه بدهکار هستم آن را پرداخت نمائید؛ مبلغ هشت هزار تومان به آقای کریمی بدهکار هستم؛ بقیه کارها را با تدبیر خودت انجام بده؛ من و مادرنگران هستیم، اما به این نکته ایمان داریم که شما هم خدا دارید و اوست که همه چیز را دروقت خودش درست میکند وروزی هرکس را او میدهد. به امید دیدار
بسمه تعالی
به نام او آغاز میکنم تا شاید خوف از دلم بر آید. دراین دنیای وانفسا که نفس کشیدن در آن دشوار است، با این خونریزیها که ابرقدرتها و شیاطین به وجود آوردند وبا دیدن زجرها و شکنجهها که مردم مظلوم و مسلمان در اقصا نقاط جهان و خانوادههایی که براثر سختی که بر آنها وارد میشود، اشک یتیمان که در اثر بی سرپرستی دلشان پرخون است، لحظه خوش در زندگی خود ندارند. درحالیکه مسلمانان زجر کشیده در دیگر کشور های جهان زیرچکمه ظلم وستم ایادی شیطان دست و پای میزنند با وجود این دنیای بی ارزش؛ نشستن درگوشهای ودرفکر خود بودن گناه بزرگی است، ذره ذره وجودم و قطره قطرههای خونم به خاطر اینکه به جوش میآید و تاب دیدن این صحنهها را ندارم. خدایا مرا به طلب وبه پیش خود ببر؛ بگذار همچون شمعی در محفل یتیمان و زجر کشیده گان بسوزم وخون ناقابل من فرش زیر پای آنان باشد. خدا یا محمد (ص) پیامبر عظیم شان؛ درکتاب آسمانی ات قرآن مجید جز این نگفته کهای انسانها خودتان را درست کنید، ارزشهای والای اخلاقی به وسیله موعظه و پند الهی او درگوش آدمیان نرفت و پیروان او را تک تک از بین بردند؛ وامامان را شهید کردند و زبان گویای آنان راکه با منافع بی ارزش دنیوی آنان درگیر بود، خاموش ساختند...
دیدن ظلم و نشستن در کنار آن عیش ونوش بی فایده است. دیگر این زندگانی با این اوصاف که برگزیده ایم فایدهای ندارد.
خدایا این گناهکار را که عمری درگناه غرق بوده به آرزویش که همان شهادت است نایل گردان تا شاید خون یی ارزشم نظاره گناهانم باشد. برایم قابل درک نیست که چرا انسانها این وقایع و حوادث را پیرامون خود میبینند و لی باز عکس العملی نشان نمیدهند. درجامعهای که خون پاکترین جوانان آن سنگفرش خیابانها شده، چرا مردم در بی خبری هستند مگر احساسی ندارند، مگر نمیبینند که بعضی ا زفرزندان شهیدان پدران خود را هرگز ندیده اند؛ و پدران در غم عزیزان از دست رفته خود کمر خم کرده اند. رهبرم،ای بیدار کننده انسانها از تو میخواهم که برایم طلب عفوکنی و در نزد الله او که رحمان ورحیم است، شفاعتم را نزد او از جد بزرگوارت رسول ا... (ص) بگیری. دارم میسوزم و وجودم آنی راحتی ندارد؛ میدانم که اگر تو را به درستی درک کنم و وظیفه الهی خود را انجام دهم شاید از گناهانم کم شود. دیگراین قفس تنگ دنیا برای من ارزشی ندارد. میخواهم بروم به جایگاه ابدی بروم.
پدرمای تو که لحظهای برای آسودگی من آرام نبودی، میخواهم برای اینکه مرا ببخشی از دور دست مهربانیت را ببوسم همان دستی که در اثر کار روزانه پینه بسته؛ مادر توای پناه درماندگی و راهساز زندگیم دوستت دارم و بردست پر مهر نیز عاجزانه بوسه میزنم. خواهران و برادران امیدوارم که مرا ببخشید و برای پدر فرزندان خوبی و برای رهبر سربازان جان نثار و ایثا رگر باشید.
امروز که یکبار دیگر دلم گرفته است، قصد دارم به لشکریان حضرت مهدی (عج) بپیوندم؛ همسرمای کسی که در همه حال مربی و دوست و همسر خوبی برای من بودی تورا به حضرت زهرا (ع) از بچهها خوب نگهداری کن، اگر نیامدم وبه آرزویم رسیدم، حلالم کن. زندگی در این دنیای بی ارزش خیلی سخت شده، شاید برای من سخت است، تو خود خوب میدانی وبارها از آرزویم که همان شهادت است، اطلاع داشتی، آیا این سعادت مثل دیگران نصیب میشود؟
به نام خدا پاسدار خون شهیدان و یاری دهنده رزمندگاه اسلام.
این بار هم مثل گذشته قصد سفر دارم، دلم هوای کربلا کرده، اما چطور نصیبم نمیشود فقط او میداند. از پدر و مادرم مجدد عذرخواهی میکنم. اگر نمیتوانم کمک هزینهای به آنها بدهم شرمنده هستم که هزینه اجاره منزل و خرج خانه امانم را بریده. انشاءالله که خدا روزی شما را میدهد و ا ز برداشت کشت وکار خود که همانا شغل شریفی است و زمانی حضرت امیر (ع) از همین راه امرار معاش میکرده، روزی شما میرسد و محتاج کس مثل من گناهکار نیستید.
محمدای امید زندگانیم از تو میخواهم که راه پدر را همچنان ادامه دهی، همسرم همچون زینب (س) فرزندانم را سرپرستی کن مبادا آنها افرادی بی بند وبار بزرگ شوند؛ لحظهای خدا را فراموش نکن او خالق جهان است و راه گشای همه دردها، سعی کن منزل را به همان محلی نیمه کاره ببری هرچه باشد مربوط به خودمان است و کسی به شما بی احترامی نمیکند.
پیکان را بفروش و هر طور شده سقفها را بزن؛ بدهی من همان لیست صندوقهای قرض الحسنه است که در کمد است اگر به شهرستان رفتید مادرم را از طرف من ببوس؛ و یک پیراهن برای او بخرید.
خدایا چرا من شرمنده درگاه توام چرا همه را به مهمانی دعوت میکنی، اما من بیچاره سعادت ندارم، تو خود خوب میدانی وآرزوی هرکسی را بهتر از خود او میدانی؛ خدایا قسم به خون شهیدان عزیزت حضرت عباس علمدار راه سعادت که همانا شهادت است نصیب ما هم بگردان؛ گناهکارم، در درگاه تو توبه میکنم الان احساس میکنم که دنیا با اسلام درجنگ است وفقط خون میتواند بر شمشیر پیروز شود.