به گزارش خبرنگار دفاعپرس از استان خراسان رضوی، پس از انجام عملیات «طوفانالاقصی» در اراضی اشغالی فلسطین توسط گروههای مقاومت و به دنبالش جنایات وحشیانه رژیم صهیونیستی در غزه، اصحاب و اهالی فرهنگ هنر، در جهان اسلام و حتی کشورهای غیرمسلمان، با بیانی هنرمندانه اعتراض و برائت خود را از حجم این جنایات اعلام کردند.
اما در بین آثار هنری خلق و بین نگاههای مختلف هنری؛ شاید کمتر هنرمند و یا شاعر و نویسندهای از منظر طنز و مطایبه به آن نگاه کرده باشد.
در استان خراسان رضوی و در شهر مشهد؛ «مجید رحمانی صانع» با الهام از شعر موش و گربه عبید زاکانی و با بیانی طنزآمیز شعری را سروده است.
موش و گربه
ای خردمند عاقل و دانا
قصه موش و گربه برخوانا
قصه موش و گربه آپدیت
قصه٬ای بانتیجه و فانا
نیست این از عبید زاکانی
هست از من: مجید رحمانا
از قضای فلک یکی گربه
بود آن سوی مرز لبنانا
بود در خانه خودش ساکن
در فلسطین، بدون بحرانا
خانهای سبز و خرم و زیبا
همچو باغی، شبیه بستانا
روزی آمد به سوی این وادی
موشی از جانب بیابانا
موش یک چشم و رذل و بدذاتی
و ملقب به موشه دایانا
موش دایان پرافاده شبی
رد شد از کوچه و خیابانا
رفت تا اینکه دید سوراخی
شد از آن شاد و مست و خندانا
داشت سوراخ ره به یک دکان
رفت راحت درون دکانا
بود آنجا یکی دراگ استور
پر ز کپسول و قرص جوشانا
موش کور مشنگ و دیوانه
زد به یک جعبه چنگ و دندانا
غافل از اینکه جعبهء مذکور
هست قرص روان بگردانا
قرصها را یکییکی بلعید
زد توهم، بشد پریشانا
گفت کو گربه تا دمش گیرم؟
تا بچرخانمش به میدانا
کو؟ کجا هست تا بکارم من
زیر چشمان او بادمجانا
این منم پهلوان دورانها
هست گربه چو دیو اکوانا
سیکس پکهای من شود دیده
بشوم گر که لخت و عریانا
راکیام، رمبوام من، آرنولدم!
گربه از من شود هراسانا
چون جری، تام را بگیرم من
و بکوبم سرش به سندانا
در پس پرده، گربه ریلکس
گوشهای میکشید قلیان
جلویش ظرف میوهها چیده
پرتغال و انار و بانانا
چون شنید این منم منم از او
جست بر میز چون جکی چانا!
موش را در اشارتی بگرفت
گفت باید دهی تو تاوانا
موش از ترس بر خودش پاشید!
خیس کرد او تمام تنبانا!
گفت جان عموم خوردم شِت!
گر به روحت شدم چو سوهانا
گر رهایم کنی دهم من قول
بکنم از برات جبرانا
گربه گفتا مبند خالی، موش
کم بکن پیش بنده چاخانا
پس از آن خورد موش را فورا
با سس گوجه فراوانا
یک کلاغ فضول و پرحرفی
این خبر برد سوی موشانا
که چه بنشستهاید ای موشان؟
ای رفیقان صهیونیستانا
گربهای تیز چنگ و خشمآلود
همچو شیری ژیان و غرانا
میدهد در بلندی جولان
یکسره با خروش جولانا
من خودم با دو چشم خود دیدم
خورد موشی به بامدادانا
دست اگر روی دست بگذارید
میشوید آخرش پشیمانا
موشها این خبر چو بشنیدند
تنشان شد چو بید لرزانا
پیرموشی در آن میان گفتا
رفت باید به نزد سلطانا
رفت باید پیمدد نزد
کهنه ارباب، انگلستانا
تا به شه حال خویش واگوئیم
تا دهد او چه امر و فرمانا؟
جملگی تا بریتانی رفتند
خسته دل، زردرو، هراسانا
پیش روباه پیر خم گشتند
کای شهنشه، اولوم به قربانا
شرح دادند کل واقعه را
کرده بر عجز خویش اذعانا
«روبه پرفریب و حیلتساز»
رو به موشان نمود اعلانا
که مترسید و غصه هم نخورید
هست این راه حلش آسانا
داد موشک به موشکان روباه
تا زنندش به کودکستانا
تا زنندش میان درمانگاه
تا که گربه شود پشیمانا
بعد، گفتند خود زدی آن را
و به گربه زدند بهتانا
بعد از هر جهت یورش بردند
همچو قومی ز بربرستانا
زان طرف گربههای زیتونی
هر که بر ملکشان نگهبانا
چون گرفتند قوت قلب از
گربههای دلیر ایرانا
پاسخی در جوابشان دادند
و برابر نه، بل دوچندانا
پر صلابت چو سیل بنیان کن
رعدآسا، شبیه طوفانا
آنچنان که به لشکر موشان
راه افتاد پشم ریزانا
با پلخمون مشهدی، در دم
جمله گشتند سنگبارانا!
هرکه از یک طرف فراری شد
رو به صحرای خود گریزانا
جان من پند گیر از این قصه
پندی از شاعر خراسانا
هر که به هرکجا تجاوز کرد
آخرش شد زبون و گریانا
انتهای پیام/