به گزارش دفاع پرس از مشهد، با خبر شدیم که یکی دیگر از شهدای گمنامی که در استان خراسان رضوی به خاک سپرده شده است، از طریق آزمایش DNA مورد شناسایی قرار گرفته. جالب این جا است که گفتند این شهید مشهدی بوده و در سال 1385 همزمان با سالروز شهادت امام جعفرصادق(ع) در پادگان شهید کاوه مشهد به خاک سپرده شده است. به آدرس محل تجمع که نگاه کردیم متوجه شدیم از محل سکونت خانواده شهید تا مزار این شهید عالی مقام راه زیادی نیست و این خود نشان از حکمت الهی در تدفین این شهید گمنام دارد.
بنا به تصمیمی که گرفته شده بود قرار بود جمعی از مسئولان برای اعلام این خبر که پیکر مطهر شهید سعید حیدری شناسایی شده ساعت 17/30درب منزل شهید تجمع کنند. وارد کوچه شهید که شدیم جمعی از مسئولین آمده بودند و منتظر بودند تا جمع دیگری که در راه هستند برسند، دقیقه ها و ثانیه ها گذشت تا ساعت 17/45شد، جمع کامل شده بود که زنگ خانه شهید زده شد.
درب باز شد و در ورودی منزل دو نفر از اقوام شهید به میهمانان خوش آمد گفتند، نفر سوم پدر شهید سعید حیدری بود که با قدی بلند ولی نحیف در خانه ایستاده بود همان که 32 سال در فراق تنها پسرش، همچون یعقوب از فرط گریه دیدگانش کم سو شده بود.
او در همه این سالها امیدوار بود که روزی زنگ منزلشان به صدا دربیاید و خبری از پسرش به او بدهند. این پدر صبور با تکتک همرزمان و دوستان فرزند شهیدش و جمعی از پاسداران نسل دوم سپاه مصافحه کرد و به آنها خوش آمد گفت.
محمد احراری نماینده کمیته مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در استان خراسان رضوی با یک مقدمه چینی بدون دادن خبر از پدر خواست تا از سعیدش بگوید.
دو خواب با یک معنا
پدر که صدایی بیرمق داشت سخن خود را آغاز کرد. او گفت: سعید، تک پسر خانواده و اولین فرزندمان بود که به او علاقه زیادی داشتیم. او بعد از اتمام سربازی، جذب بسیج شد و با وساطت برادرم رضایت دادیم که به جبهه برود. سعید از طریق بسیج محله راهنمایی مشهد به جبهه اعزام شد که بعد از آن دوبار دیگر هم به جبهه رفت که در آخرین اعزامش در عملیات خیبر به شهادت رسید.
عباس حیدری خاطر نشان کرد: من از اینکه سعید شهید شده و پیکرش بازنگشته بود ناراحت بودم، تا اینکه یک شب در خواب دیدم سعید به صورت یک ابر بالای سرم حاضر شد. چند ثانیه ای نگذشته بود که صدایی آمد و گفت سعید بیا؛ خدا به شما کار دارد و رفت. این خواب به من آرامش و مقاومت داد. این آرامش، موقتی بود و با گذشت زمان باز از اینکه خبری از سعید برایمان نیاوردند غمگین بودم تا اینکه خواب دوم را دیدم و آن خواب خیالم را راحت کرد. در عالم رویا دیدم در یک بیابان لم یزرع و وسیع یک مقبره کوچکی است که عده ای دور آن می چرخند، از دور صدایی آمد که سعید شما اینجاست. بعد از این خواب فهمیدم که سعید من دیگر برنمی گردد.
خدا را شاکریم که سعید در راه خدا رفت
پدر شهید در ادامه افزود: در سالهای اولیه انقلاب، که گروههای ملحد با عناوین عامه پسند در کشور فعالیت داشتند و هر یک تهدیدی برای این انقلاب نوپا بودند و جمعی از جوانان پاک طینت این مرزوبوم جذب آنها شدند، خدا را شاکریم که سعید در راهی که حق بود رفت و خیالمان راحت است که عاقبت به خیر شد.
از پدر شهید سوال شد که چه چیز شما را در این دنیا خوشحال می کند و او در پاسخ گفت: فقط رضای خداوند می تواند جوابگوی خواسته ما در قبال شهیدمان باشد.
پدر که بغض سی و دو ساله اش نمی گذاشت بیشتر از این صحبت کند و هر بار با گفتن چند جمله، اشک می ریخت و از خواهر شهید خواست که او از شهید برای میهمانان بگوید.
سعید دوست داشت گمنام باشد
وی گفت: سعید از بسیجیان مخلص و مدافع و شیفته انقلاب و نظام بود که به امام(ره) عشق می ورزید. او پیامهایی که از جبهه می داد حجاب، دفاع از انقلاب، پشتیبانی از رهبر بود که به ما توصیه می کرد. خیلی از روحیات و اخلاقیات شهید که نشان از روح بزرگ او داشت را بعد از شهادتش خبردار شدیم. خیلی دوست داشت گمنام باشد، حتی آخرین باری که به جبهه رفت پلاکش را به همراه خود نبرد. (پلاک شهید حیدری در کنار قابی که فرازی از وصیتنامه اش بود به دیوار آویخته شده بود، که بعد از این کلام خواهر شهید برای تبرک توسط میهمانان دست به دست شد.)
چرا نمی گذارید گمنام بمانم؟
خواهر شهید حیدری ادامه داد: در زمان شهادت شهید حیدری ما در خیابان شهید کلاهدوز ساکن بودیم. با شهادت سعید، اسم کوچه را به نام او گذاشتیم. بعد از این ماجرا یک شب به خوابم آمد و گفت من هر چه می خواهم گمنام باشم شما نمی گذارید.
سعید از شهادتش مطلع بود
سپس صدیقه بابازاده مادر شهید با اشاره به اینکه سعید از شهادتش مطلع بوده است اظهار داشت: سعید در جبهه خواب دیده بود که شهید می شود و در همان حال می بیند رفقایی که با او بودند و به شهادت رسیدند به طرف آسمان اوج گرفتند ولی خودش در جمع آنها نیست. دوستان شهیدش به سعید می گویند که برو با پدر و مادرت خداحافظی کن و بیا. بعد از این خواب، سعید به مشهد آمد و با همه خداحافظی کرد ولی ماجرا را به ما نگفت. او برای دوستانش قضیه را تعریف کرده بود و گفته بود که این سفر آخرش هست ولی از آنها خواسته بود که به من و پدرش چیزی نگویند.
وی افزود: الحمدلله که خداوند این توفیق را نصیب ما کرد. ما شهادت سعید را سعادت بزرگی برای خود میدانیم. از شما می خواهم که حافظ اسلام و انقلاب باشید و آن را به صاحب اصلی اش که حضرت بقیه الله الاعظم(عج) است بسپارید.
دلتنگی به پایان رسید
بعد از صحبت مادر شهید، محمد احراری نماینده کمیته مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در استان خراسان رضوی با قرائت نتیجه آزمایش DNAاین خبر خوش را به خانواده داد که پیکر شهید گمنامی که در پادگان شهید کاوه به خاک سپرده شده است متعلق به جگر گوشه آنها سعید حیدری است. با شنیدن این خبر اشک شوق از دیدگان خانواده جاری شد، در همین فاصله، از تصویر شهید حیدری رونمایی شد و پدر این شهید عالیقدر در حالی که اشک امانش نمی داد بر تصویر شهید بوسه زد.
در ادامه قاسم اوحدی همرزم شهید و داماد خانواده حیدری در سخنانی با بیان سجایای اخلاقی شهید سعید حیدری گفت: به فرموده معصوم، گمنامترین افراد امت من مشهورترین آنها هستند. من از ابتدای آموزش در تربت جام با سعید بودم. قصد این را ندارم که از سعید بت درست کنم و یا در بیان خصوصیاتش اغراق کنم ولی آنچه را که دیدهام به زبان می آورم.
نیروهای تخریب اهل لله بودند
همرزم شهید تصریح کرد: سعید انسان بزرگ و فردی عالم و آگاه بود و برای جمع تخریب یک اسوه به شمار می آمد. سعید به صورت مبنایی خودسازی را آغاز کرده بود. او تمام عیار اخلاصش را به میدان آورده بود و به تمام معنا اهل تزکیه بود. همرزمانی که در واحد تخریب خدمت کردند می دانند فضای تخریب فضایی بود که همه اهل لله بودند. هر کدام از تخریبچی ها در سیر و سلوک حرفی برای گفتن داشتند.
سعید حرکت خودسازی اش جمعی بود
سعید یک شخصیت فراگیر بود. او به درون خود پرداخته و خود ساخته بود و وقتی به جبهه آمد یک مجاهد تمام عیار بود. او در جبهه نهج البلاغه تفسیر می کرد. سعید به تنهایی نیاز به هیچ چیز نداشت و می توانست تنها و به صورت فردی سر در سلوک داشته باشد اما جمعی حرکت کرد و علاوه بر رشد فردی، جمع را رشد داد.
اوحدی خاطر نشان کرد: او در پل فلزی، برنامه ریزی کرده بود که در 14 روز، 14 نفر از رزمندگان تخریب بعد از نماز ظهر و عصر سیره 14 معصوم را بیان کنند. به خاطر دارم که سعید، سعدالله شهدفروش معروف به جلال صلواتی را موظف کرده بود تا سیره عملی پیامبر مکرم اسلام(ص) را معرفی کند و او نیز الحق این رسالت را به خوبی به انجام رساند. سهم خودش نیز امیرالمومنین(ع) بود.
سعید حتی در جبهه با بهرهگیری از اخلاصی که بچه های تخریب داشتند تئاتر توبه نصوح را به روی سن برد.
وصایای آخر سعید در شط علی
همرزم در ادامه اظهار داشت: شهید حیدری با علم به اینکه در عملیات خیبر که در پیشرو داشتیم به شهادت می رسد آخرین وصایا و سفارشاتش را در شط علی به من کرد و گفت"قاسم این بار برای من برگشتی نیست و کار تمام است. اگر حرف و صحبتی داری بگو." او رفت و پلاکی به همراه نداشت تا گمنام باشد.
شهید حیدری با زبان روزه و لب تشنه به شهادت رسید
سعید اهل روزه مستحبی بود و روزههای دوشنبه و پنجشنبه او ترک نمی شد. یک روز رو به من کرد و گفت دوست دارم ببینم با لب تشنه شهید شدن چه حس و حالی دارد؟ و همینطور هم شد که در 8 اسفندماه 1362 که روز دوشنبه بود با زبان روزه به شهادت رسید.
نیروی تخریب جذب خُلق خوش سعید میشدند
حسن ختام این دیدار سخنرانی تقی حیدری از نیروهای تخریب و همرزم شهید حیدری بود. وی گفت من با این شهید عزیز قبل از عملیات خیبر مأنوس بودم. وی خصوصیات خوبی داشت که همین باعث شده بود که نیروهای تخریب جذب او شده و به او ارادت داشته باشند.
اولین صدای گریه
وی افزود: اخلاص و خوسازی در زمینه معنویات جزو خلق و خوی او بود. خواندن نوافل و نماز شب سعید در سنگر اجتماعی بچه های تخریب یک امر معمولی بود. بارها دیده بودم که سعید با آن قد کشید در کنار چادر ایستاده و دست چپ را رو به صورت گرفته و اشک می ریزد که گریه او ملموس بود. بعضی مواقع هم دنبال بهانه می گشت تا گریه کند. در یکی از بمبارانهای هوایی که یکی از شهرهای کشورمان مورد هدف قرار گرفته بود و جمعی از هموطنانمان به شهادت رسیده بودند، گفت بیایید به یاد این شهدا یک جلسه دعا برگزار کنیم. در آغاز قرائت دعا، اولین صدای گریه ای که بلند شد صدای گریه سعید بود.
شهادت در عملیات پسگرفتن بخشی از خاک ایران
وی در خصوص نحوه شهادت سعید گفت: در عملیات خیبر، در بخشی از منطقه عملیاتی که ما حضور داشتیم یک چهارراه بود که سه طرف آن آب و فقط یک طرف آن خشکی بود و این قسمت در اختیار نیروهای ما بود. در فواصل مختلفی این چهارراه به اشغال نیروهای عراقی در آمد و دوباره با رشادت رزمندگان اسلام باز پس گرفته شد. سعید در یکی از این مراحل بازپس گیری، به شهادت رسید. برای آخرین بار برادر زمانیان پیکر مطهر سعید، را در حالی که دستهایش پشت سرش قرار گرفته و پاهایش هم به داخل تا شده بود کنار آب دیده بود.