به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، سردار محمدنبی رودکی؛ فرمانده لشکر ۱۹ فجر شیراز در دوران دفاع مقدس در بخشی از کتاب تاریخ شفاهی خود به بیان خاطرات و اقدامات انقلابی خود در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در ایران پرداخته که به مناسبت چهل و پنجمین سالگرد پیروزی انقلاب منتشر میشود:
فرار از سربازی
من سال ۱۳۵۶ دیپلم گرفتم و چهار ماه بعدازآن به سربازی رفتم. آبان ۵۶ تا آبان ۵۷ در حال گذراندن دوره سربازی بودم. چهار ماه در مرکز ۰۵ کرمان خدمت میکردم که آقا سید مصطفی خمینی در اواسط اسفند ۵۶ به شهادت رسید.
با سه نفر از دوستانم از پادگان بیرون رفتیم که فرار کنیم و به شیراز بیاییم. در مقر پلیسراه کرمان-شیراز، اتوبوسها را میکشتند و سربازها را شناسایی و دستگیر میکردند.
ما لباس شخصی بودیم، اما از قیافهمان معلوم بود که سربازیم؛ بنابراین، چون فکر میکردیم که ما را دستگیر و زندانی میکنند و فرارمان بیتأثیر است، به پادگان برگشتیم.
حدود هفت ماه در پادگان مرکز پیاده شیراز خدمت کردیم. در آن هفت ماه، فعالیتهای سیاسی خاموشی داشتیم. افراد فعال انگشتشمار بودند. یکی از آنها آقای سید جمال ساداتیان، منشی گروهان دژبان مرکز پیاده بود که غالباً با ماشین جیپ از مرکز پیاده در فلکه اطلسی تا مرکز شهر شیراز رفتوآمد میکرد و گاهی غذای پادگان و نامههای اداری را با خودش میآورد، اما من داخل پادگان بودم.
مرخصیها را لغو کرده بودند. به ایشان گفتم یکمرتبه که به شهر رفتی، در مسجد حضرت، ولی عصر (عج) از آیتالله مجدالدین محلاتی سؤال کن که ما میخواهیم با اسلحه از پادگان فرار کنیم، شما چه صلاح میدانید؟ او سؤال کرد و گفت حاجآقای محلاتی میگویند اگر میخواهید فرار کنید، اشکالی ندارد، اما اسلحه با خودتان نیاورید.
فرار دوم از مرکز پیاده و آمدن به تهران
فرار دوم در دهه اول محرم، در آبان ماه سال ۱۳۵۷، با حکم امام (ره) انجام شد. ما شبانه از زیر سیمخاردار پادگان بیرون آمدیم و به منزل رفتیم.
روز بعد با یکی از سربازها به نام جعفریان که پدرش در شهر ری مغازه داشت، به تهران و به منزل آنها در شهر ری رفتیم.
یک روز در ایام تاسوعا و عاشورای حسینی در تظاهرات شرکت کردیم. جمعیت چند کیلومتر امتداد داشت و مردم شعارهایی در حمایت از ارتش سر میدادند: ارتش برادر ماست خمینی رهبر ماست. یکی از شعارهای پررنگ آن روزها بود.
در جمعیت آن روز تهران، شهرری و اطرافواکناف تهران، انسجام و وحدت موج میزد. از جمعیت دو-سه میلیونی تهران، تقریباً همه آمده بودند.
یک ساختمان چندطبقه نیمهکاره در چهارراه کوکاکولا بود، الآن هم در عکسهای زمان انقلاب مشخص است که در یکی از راهپیماییها، بالای طبقات آن ساختمان رفتیم.
وقتی جمعیت خیابان آزادی و انقلاب و خیابانهای منشعب از آن را دیدم، یقین پیدا کردم که کار رژیم شاه تمام است.
۲۰ آذر، روز عاشورا، در تهران بودم. پس از چند روز ماندن در منزل آقای جعفری، از او و خانوادهاش خداحافظی کردم و به شیراز برگشتم.
سازماندهی تظاهرات در شیراز
چون احتمال داشت از طرف دژبان ارتش به درب منزل بیایند، چند روزی به منزل پسرعموی پدرم، حاج منصور رودکی رفتم و از آنجا در تظاهرات شرکت میکردم.
چند ماه بعد که به محله قدیمی محل زندگیمان برگشتم و به کمک بچهها تظاهراتی راه انداختیم، چند استوار ارتشی که در کوچه ما زندگی میکردند، گزارش دادند پسر کریم رودکی که سرباز فراری است، این تظاهرات را راه انداخته است.
بعدازاین موضوع، دوباره به منزل حاج منصور برگشتم، آن روزها، با تعدادی از جوانها همه باهم تظاهرات میکردیم و شعار میدادیم. یکبار وقتی به مشروبفروشی خیابان وصال رسیدیم، آن را به آتش کشیدیم و به باغی در چهارراه خیرات کوچه زال پور رفتیم. جمعیت هم هجوم آوردند و همه شیشهها را در مغازه شکستند. وقتی نیروهای شهربانی و ارتش رسیدند، ما منطقه را ترک کرده بودیم.
شکستن حکومت نظامی
در هر دو شهر شیراز و جهرم حکومتنظامی اعلام شد، اما در جهرم مدت آن طولانیتر بود. در شیراز مرکز پیاده ارتش که دورههای عالی را به افسران ارتش آموزش میداد و تیپ ۵۵ هوابرد و تیپ ۳۷ زرهی و یک مرکز پشتیبانی منطقهای وجود داشت، ولی عمده برخورد با تظاهرکنندگان از طرف شهربانی و نیروهای کلانتریها انجام میگرفت و ارتش بنا بهضرورت وارد عمل میشد.
چون زمستان بود، یکی دو ساعت بعد از نماز مغرب و عشاء، حدود ۹ شب منع تردد شروع میشد. ما هم بعد از ساعت منع تردد، در کوچهها و خیابانهای محل سکونتمان تظاهرات میکردیم.
ارتش برادر ماست خمینی رهبر ماست
تظاهرات شیراز همراه و همگام و پا بهپای تظاهرات مردم سایر شهرهای کشور به نقطهای رسید که علمای بزرگی مانند آیتالله دستغیب و آیتالله محلاتی و سایر روحانیون جلوی تظاهرکنندهها راه میافتادند و به سمت پادگانهای ارتش حرکت میکردیم. نزدیک پادگانها، شعار ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست را سر میدادیم. نیروهای نظامی هم با تجهیزات و کلاهخود و ژ ۳ پشت نردههای پادگان فقط ما را نگاه میکردند.
فرار شاه، ورود امام خمینی (ره)
۲۶ دیماه ۱۳۵۷ شاه یکمرتبه ایران را ترک کرد. وقتی شاه از ایران رفت، امام فرمودند من میخواهم به ایران برگردم و با عزمی راسخ و قاطع تصمیم گرفتند به تهران و میان ملت بیایند. وقتی امام به تهران آمدند، تظاهرات ملت شکل و سمتوسوی دیگری گرفت. ایشان رسماً رژیم را ساقطشده اعلام کردند. شورای انقلاب را تعیین کردند و فرمودند: من توی دهان این دولت میزنم. من به پشتیبانی مردم دولت تشکیل میدهم.
در روز نوزدهم بهمنماه ۵۷ که همافرها با امام بیعت کردند، روزنامه کیهان خبر آن را به همه جای ایران مخابره کرد و خبرهایی از تهران آمد که مردم و جوانان انقلابی، پایگاه نیروی هوایی ارتش در خیابان پیروزی (فرحآباد) را خلع سلاح کردهاند. همافرهای انقلابی هم مقداری از سلاحها را در اختیار مردم گذاشتهاند.
تصرف مراکز امنیتی شیراز
این اخبار که به شیراز رسید، ما به نبرد مسلحانه فکر کردیم و برنامه تصرف کلانتریها طرحریزی شد. جلساتی در مسجد جامع داشتیم و مرتب رابطینی را به سایر مساجدی که با مسجد جامع مرتبط بودند، میفرستادیم.
در این ایام ساواک شیراز سقوط کرده بود. با سقوط ساواک، ابهت نظام شکسته شد و نیروهای انقلاب بسیار امیدوار شدند. وقتی مرکز ساواک سقوط کرد، فریاد میزدیم چیزی را آتش نزنید. همه وسایل را سالم بیرون بیاورید. اینها را باید حفظ کنیم.
صبح روز ۲۱ بهمن، در منطقه درب شیخ و گود عربان، کلانتری ۳ را تصرف کردیم. بعدازآن به سمت مرکز شهر که شهربانی بود، رفتیم.
روز ۲۲ بهمن، صمد و دوستانش با ماشین به سطح شهر رفته بودند تا برای مجروحین، پتو و ملحفه جمعآوری کنند و به بیمارستانها ببرند. ما هم در قالب یک تیم سه نفره از مرکز مسجد جامع به بالای ساختمان شهرداری که از آنجا فاصله کمی با قلعه کریمخانی دارد، رفتیم.
شهربانی از قلعه کریمخانی بهعنوان زندان استفاده میکرد و عدهای در آنجا زندانی بودند. نیروهای شهربانی هم از داخل چهار برج اطراف قلعه به صفوف تظاهرات و مردم در خیابان و میدان شهرداری تیراندازی میکردند.
ما بالای ساختمان رفته و سقف شیروانی را خراب کردیم. میخواستیم از آنجا با نارنجک چدنی که همراه داشتیم، به سمت نیروهای شهربانی در قلعه کریمخانی پرتاب کنیم.
یکی از بچهها که پدرش روبروی مسجد مولا مغازه فروشی داشت، بالا رفت و گفت نارنجک را به من بدهید تا پرتاب کنم، اما همینکه سرش را بالا برد، یک تیر به کتف راستش اصابت کرد و بهشدت مجروح شد. من نارنجک را گرفتم که پرتاب کنم، اما، چون فاصله زیاد بود، نارنجک به قلعه کریمخانی نمیرسید. آن را از موضع دیگری پرتاب کردیم که خیلی کارساز نبود و تنها رعب و وحشت در نیروهای رژیم ایجاد کرد.
آن برادر مجروح را از سوراخ شیروانی به پایین منتقل کردیم تا او را به بیمارستان ببرند. بقیه هم از شهرداری بیرون آمدیم و به سمت شهربانی رفتیم. در نهایت، تا قبل از ظهر، شهربانی با زور و فشار و هجوم همهجانبه مردم سقوط کرد.
پیروزی انقلاب اسلامی
در شیراز هم مثل شهرهای دیگر، ارتشیها خودشان آمدند و اعلام بیعت کردند. درنهایت، روز ۲۲ بهمن بیشتر مراکز نظامی شیراز در کنترل نیروهای انقلابی بود و بعد از اعلام پیروزی انقلاب اسلامی، راهپیماییهای خودجوشی در شیراز و دیگر شهرستانها شکل گرفت که بیتأثیر از تهران نبود.
مردم به دعوت امام به سمت پادگانها حرکت کردند و به معدود سربازانی که در پادگانها مانده بودند، گل دادند. با این کار، نوعی مهربانی، مودت و دوستی میان مردم و ارتشیان ایجاد شد. آیتالله دستغیب و آیتالله محلاتی هم بیانیه دادند که ارتش با مردم و از مردم است. این امر هم به بهبود ارتباط مردم و نیروهای ارتشی خیلی کمک کرد.
منبع:
علیرضا رفاهیت، حسین احمدی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس، روایت: محمد نبی رودکی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۳۸، ۳۹، ۴۰، ۴۱، ۴۲، ۴۸، ۴۹، ۵۰، ۵۱، ۵۲
انتهای پیام/ 112