به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، به مناسبت ولادت حضرت عباس (ع) و همچنین روز جانباز کتابهایی از انتشارات کتاب نیستان، انتشارات شهید ابراهیم هادی، نشر معارف و انتشارات روایت فتح معرفی میشود.
چهرهاش در دامن ماه است
کتاب «سقای آب و ادب» نوشته مهدی شجاعی از انتشارات کتاب نیستان است. سقای آب و ادب در ۱۰ فصل روایت شده است. نویسنده در هر فصل سعی دارد تا قسمتی از شخصیت حضرت ابوالفضل (ع) را به نمایش بگذارد. در توصیف هر فصل رفت و آمدهای بسیاری وجود دارد و به صورت سیال اتفاقات داستان روایت میشود. در روایت تمام فصول، شجاعی از مستندات تاریخی برای پیش برد داستان خود کمک گرفته است.
در قسمتی از داستان میخوانیم:
شریعه فرات، پیش روست و چند هزار سوار دشمن پشت سر. سوار تشنهلب، لحظه به لحظه به آب نزدیکتر میشود، با مشک خالی بر دوش و شمشیری در دست و لبخند شیرینی بر لب. لبخند، لبهای ترک خوردهاش را به خون مینشاند. اسب در زیر پایش، به عقابی میماند که مماس با زمین پرواز میکند.
آنقدر رعنا و رشید و بلند بالاست که اگر پا از رکاب، بیرون کشد، سرانگشتانش، خراش بر چهره زمین میاندازد. «وقتی که تو بر اسب سوار میشوی، ماه باید پیاده شود از استر آسمان» چشمانی سیاه و درشت و کشیده دارد و ابروانی پر و پیوسته و گیسوانی، چون شبق که از دو سر فرو ریخته و تاب برداشته و چهرهی درخشانش را چونان شب سیاه که ماه را به دامن بگیرد، در قاب گرفته است.
شهدایی که به قمر بنی هاشم متوسل شده بودند
کتاب «راهیان علقمه» نوشته جمعی از نویسندگان است که توسط انتشارات شهید ابراهیم هادی به چاپ رسیده است. این کتاب ۴۰ روایت از دلدادگی شهدا به حضرت عباس (ع) است که با عشق به حضرت ابوالفضل (ع) در جبههها میجنگیدند.
در قسمتی از داستان میخوانیم:
«قبل از میدان مین پیاده شدیم. پای پیاده به طرف میدان مین، که از طرف دشمن به جای مانده بود، راه افتادیم. هدف عباس زدن معبر روی کانال والمری بود؛ کانالی که به علت زیاد بودن مین والمری نامش را «کانال والمری» گذاشته بودیم.
او خوب میدانست که پیکر بسیاری از عزیزان رزمنده در آن کانال به جای مانده. در طول مسیر میگفت: امروز به عشق حضرت عباس علیه السلام کار میکنیم. به من الهام شده که امروز یک شهید پیدا میشود! گویی چیزهایی را فهمیده بود که ما بیخبر بودیم.
خون مبارزه در رگهای ما جاری است
کتاب «من جانباز نیستم» نوشته سید میثم موسویان از انتشارات معارف است. این کتاب خاطرات یکی از مبارزان خستگیناپذیر انقلاب اسلامی، احمد پیرحیاتی است. در این کتاب او دربارهٔ خاطراتش در زمان فعالیت در کمیته یا زمان محافظت از شخصیتهای مشهور میگوید. همچنین از ایست و بازرسیهای اول انقلاب، از شروع جنگ و چمران و حضرت آیتالله خامنهای و از چگونگی جانبازی خودش حرف میزند.
در قسمتی از داستان میخوانیم:
آن لحظه که ضربِ چوب روی بازوهایم نشست، بدنم را سفت کرده بودم تا کمتر درد بکشم. نفسم از لای دندانهایم با زجر بیرون میزد. چشمهایم باز بود و به آن کسی که از روبهرو میخواست توی شکمم مشت بکوبد، خیره بودم؛ اما بدون عصبانیت نگاهش میکردم. از آن دوران خیلی میگذرد، اما هیچوقت دردِ آن مشت و چوبها فراموشم نمیشود.
حالا فکر میکنم که این مسیرِ آمده تا اینجا و کارهای من، از خوی مبارز و مذهبی بودنِ پدر و مادرم نشئت گرفته است و همینطور کار آنها از پدر و مادرهایشان. پدربزرگهای ما همه تبعیدی بودهاند و مبارز. هنوز داستانهایی از جنگِ بابابزرگهایمان در کوههای لرستان با نیروهای متّفقین سر زبان پیرمردهای لُر است.
من تسلیم نمیشوم!
کتاب «تو یک ژنرالی» نوشته اعظم السادات حسینی از انتشارات روایت فتح است. این کتاب مستند روایی از زندگی جانباز هفتاد درصدی، داوود عامری است. شخصی که شیفته کوهنوردی است، با شروع جنگ به جبهه میرود، دیدهبان میشود، مجروح میشود، پایش را از دست میدهد؛ اما تسلیم نمیشود.
در قسمتی از داستان میخوانیم:
پا که از بالای زانو قطع شده باشد میشوی جانبار ۴۹ درصد، بیاید پایین زانو، جانباز ۳۹ درصد. ماجرای این درصدها را میخواندم و میشنیدم. اما این قوانین و حق و حقوقها همه برای من بیمعنا بود. برای من این ده سانت بالا و پایینِ زانو فقط یک معنا داشت: «میتوانم باز هم کوه بروم یا نه؟» آن موقع هم مثل حالا کوه برای من خودِ زندگی بود…
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۱۳۴