به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید احمد وکیلی متولد سال ۱۳۴۰ و اهل قم بود. فعالیتهایش را از قبل پیروزی انقلاب و در مبارزات با رژیم ستم شاهی آغاز کرد. قایم مردم قم در ۱۹ دی یکی از روزهای حماسه ساز مردم در مقابله با رژیم پهلوی بود که سعید نیز یکی از حاضران در راهپیماییها بود و صحنههای دلخراش کشتار مردم توسط نیروهای شاهنشاهی را از نزدیک مشاهده کرده بود.
با پیروزی انقلاب نام مستعار سعید را برای خود انتخاب کرده و زمانی که غائله کردستان شهرهای غربی کشور را با وجود اقدامات ضد انقلاب ناامن کرده بود او که ایمانی قوی و دلی، چون شیر داشت لباس رزم پوشید و به کردستان رفت.
در اردیبهشت سال ۱۳۵۹ و در جریان عملیات آزاد سازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد. همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود، کفایت میکرد تا اعضای کومله تا لحظه شهادت بدترین شکنجهها را علیه او اعمال کنند تا جایی که یکی از وحشیانهترین رفتارها را رقم بزنند.
بعداز مجروحیت و اسارت سعید به دست اعضای کومله دیگر هیچ خبری از او نبود و برای همیشه مفقود الاثر شد. تنها سند و حکایت بعد از اسارت او را یک برادر ارتشی به نام آقای رمضانی روایت کرده است.
او میگوید: «حدود یک سال و چندی که در دست کومله اسیر بودم همان اول اسارت که به پایگاه منتقل شدم، با این استدلال که هیچ اطمینانی به ما ندارند و ممکن است فرار کنیم پاشنههای هر دو پایم را با مته و دلر سوراخ کردند و برادران دیگر را هم نعل کوبیدند و با اراجیف و فحاشی بر این عمل شان شادمانی کرد. بعد از ۱۸ روز قرار شد ما را به سبک دموکراتیک و آزادانه محاکمه و دادگاهی کنند. روز دادگاه رسید، رئیس دادگاه، سرهنگ حقیقی را که همان اوایل انقلاب فرار کرده بود شناختم و محاکمه بسیار سریع انجام شد، چون جرم محکومین مشخص بود. دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری آن و ندادن اطلاعات و بالطبع حکم هم مشخص، عدهای به اعدام فوری و بقیه هم به اعدام قسطی (یعنی به تدریج) محکوم شدیم.
حکم ما که اعدام مان قسطی بود با شکنجه همراه شد. کشیدن ناخنها، بریدن گوشتهای بازو و پاها، زدن توسط کابل، نوشتن شمارهای انقلابی توسط هویه برقی و آتش سیگاربه سینه وپشت ما از جمله این شکنجهها بود. تمامی اینها بی، چون و چرا اجرا میشد. مرسوم است به میمنت ازدواج نوجوانی، جلو پایش قربانی ذبح شود. این رسم را کومله نیز اجرا میکرد با این تفاوت که قربانیها در اینجا جوانان اسیر ایرانی بودند. عروسی دختر یکی از سرکردگان کومله بود که پس از مراسم، عروس گفت باید برایم قربانی کنید تا به خانه شوهر بروم. دستور داده شد قربانیها را بیاورند. ۱۶ تن از مقاومترین بچههای بسیج و ارتش و ۲ روحانی را که همه جوان بودند، آوردند و تک تک از پشت سر بریده شدند، این برادران عزیز مانند مرغ سربریده پر پر میزدند و آنها شادی و هلهله میکردند. بله، بزرگترین جرم همگی ما این بود که میخواستیم دست اینان را از سر مردم مظلوم و مسلمان کُرد آن منطقه کوتاه کنیم.
شهید سعید وکیلی ۷۵ روز زیر شکنجه بود، ابتدا به هر دو پایش نعل کوبیده و به همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری میبردند. پس از دادگاهی شدن محکوم به شکنجه مرگ شد تا بلکه از او اعتراف بگیرند. اولین کاری که کردند هر دو دستش را از بازو بریدند و، چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد. این بهداری بردن و معالجه کردن هایشان به خاطر این بود که مدت بیشتری بتوانند شکنجه کنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست.
پس از آن معالجه سطحی، با دستگاههای برقی تمام صورتش را سوزاندند. سوزاندن پوست تنها مقدمه شکنجه بود به این معنی که مدتی میگذرد تا پوستهای نو جانشین سوخته شده و آن وقت همان پوستهای تازه را میکندند که درد و سوزندگیاش بسیار بیش از قبل است و خونریزی شروع میشود و تازه آن وقت نوبت آب نمک است که با همان جراحات داخل دیگ آب نمک میاندازند که وصفش گذشت. تمام این مراحل را سعید وکیلی با استقامتی وصفناپذیر تحمل کرد و لب به سخن نگشود.
او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه میکرد. استقامت این جوان آن بیرحمها را بیشتر جری میکرد. روزهای آخر بود و او که دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید که خدایا میپسندی اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم افتادگیام تنها برای تو باشد و بس خداوند دعایش را اجابت کرد. سعید را به دادگاه دیگری بردند و محکوم به اعدام کردند. زخمهایش را باز کردند و پس از آنکه با نمک مرهم گذاشتند داخل دیگ آب جوش که زیرش آتش بود انداختند و همان جا شهید شد. کومله، اما از جسد بیجانش نیز نگذشت و اعضایش را مثله کردند و جگرش را به خورد ما که هم سلولیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان خوردند.»
انتهای پیام/ ۱۴۱