امیر امتحان مادر بود/ خدا مهمترین بخش زندگی امیر حسین بود

خدا مهمترین بخش زندگی امیر حسین بود ؛آنقدر خدا در زندگی اش پر رنگ بود که کارش ،تحصیلش ،حتی نفس کشیدنش هم در مسیر رضایت خدا انجام می گرفت.
کد خبر: ۶۵۶۹
تاریخ انتشار: ۰۱ آذر ۱۳۹۲ - ۱۴:۱۸ - 22November 2013

امیر امتحان مادر بود/ خدا مهمترین بخش زندگی امیر حسین بود

خبرگزاری دفاع مقدس: فرزندش را میهمان خانه شان می دانست.این حس همیشه با او بود ؛ از بدو تولدش.گاهی دراثنای خلوتهایش به خود نهیب می زد ؛که چرا او را بیشتر از دیگر فرزندانش دوست دارد،اما جواب همیشه همانی بود که بر قلبش حکمرانی می کرد.او برایش عزیز تربود ؛چون خدا برای فرزندش بیشتر از هر چیزی عزیز بود.خدا همه زندگی پسرش بود.همه زندگی 17 ساله اش.

میهمان لاجرم یک روز بار وبندیل می بندد و ترک می کند صحنه میزبان مهمانیش را و آنچه که می ماند مرور خاطرات روزهای باهم بودن است؛ که می شود سهم مشترک میزبانها ومیهمانها.مادر شهید امیر حسین سیفی ، 30 سال است که هر روز ؛ خاطرات میهمان خانه شان را با خود مرور می کند.خاطرات بودن با فرزندی که حس نداشتنش سالهاست که همنشین و همراه مادر است.سالهایی که او افتخار کرده به روزهای میزبانیش و صبر کرده است بر فراق روزهای بدون مهمانش.

خیلی کم سن وسال بود که پا به خانه همسرش گذاشت.آنقدرکوچک ؛که صبر کردند تا به سن قانونی برسد و عقدشان را محضری کنند.ما حصل زندگی مشترکش؛ سه پسر و دو دختراست که امیر حسین از میانشان زودتر خود را به خدا رسانیده است.
 
امیر حسین با دیگر فرزندانش فرق داشت.رفتارش ،حرکاتش همه شان جور دیگری بودند.خدا از همان ابتدا او را برای خودش خلق کرده بود.برای یاری دینش.آنقدر او را دوست داشت که حتی زمانی هم که در خانه بود دلش برایش تنگ می شد.کارهایش را با سرعت انجام می داد تا بتواند با او هم صحبت شود و در کنارش باشد.
خدا مهمترین بخش زندگی امیر حسین بود ؛آنقدر خدا در زندگی اش پر رنگ بود که کارش ،تحصیلش ،حتی نفس کشیدنش هم در مسیر رضایت خدا انجام می گرفت.همین تقوا و اخلاصش بود که او را در نظر مادر بزرگ جلوه می داد.آنقدر بزرگ که نبودنش را هیچ گاه باور نکرد.
 
تابستان سال 62 که از راه رسید ؛بعد از تعطیلی مدارس، دوره های آموزشی را که گذراند ؛به عنوان نیروی امدادگر عازم منطقه شد.امدادگری که فقط 4 ماه میهمان زمینهای مرد پرور منطقه جنوب بود.پاییز که از راه رسید ؛آبانش نوید وصل او با خدا بود.
 
می گوید: شهید زنده است ومن هنوز هم با امیر زنده ای زندگی می کنم که همه وجودم را پرکرده است.آنقدر به این گفته اش ایمان دارد ؛که روزی امیرحسین را در حین نماز خواندن دیده و دلتنگترش شده است.امیر می آید و می رود ؛اصلا صفای خانه اش به همین آمدن و رفتنهای امیر است.
 
مادر آنقدر بی تابی می کند و در فراق فرزندش گریه سر می دهد که امیر روزی به خواب مادرش می آید و باب گلایه را می گشاید.امیر امتحان مادر بود؛امتحان سختی که او سر افرازانه آن را پشت سر گذاشته و هم اینک به امید یاری و شفاعت فرزندش در آن هنگامه سختی که چشمها گریان می شود ودلها پریشان،روزگار می گذراند...

 
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار