نام و نام خانوادگی: حبیبالله کریمی |
محل تولد: آبادان |
تاریخ تولد: ۷ اسفند ۱۳۳۶ |
درجه: سرلشکر |
یگان: گروه توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء (ص) |
مسئولیت: فرمانده |
تاریخ شهادت: ۲۲ فروردین ۱۳۶۶ |
سن: ۳۰ سال |
محل شهادت: خرمشهر |
مزار شهید: دارالرحمه شیراز |
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «حبیبالله کریمی» ۷ اسفند ۱۳۳۶ در آبادان به دنیا آمد. پدرش اسماعیل، کارگر شرکت نفت بود و تمام تلاشش این بود که حبیب را در خانوادهی متدین و مذهبیاش، خوب پرورش دهد. او را به دبستان فرستاد و پس از آن، در سال ۱۳۴۸، در رشته طبیعی دبیرستان دکتر فلاح آبادان ثبت نامش کرد.
حبیبالله سختکوش به دبیرستان رفت، اما غیرتش اجازه نمیداد که بار زندگی و تحصیلش بر دوش پدر کارگرش بماند. هرطور بود در یک مغازهی تعمیرات لوازم خانگی کاری یافت تا در کنار تحصیلش و با دستمزد کمی که میگرفت، کمکحال پدرش باشد.
از همان دبیرستان بود که کشش زیاد حبیبالله به فعالیتهای مذهبی، تعجب همه دوستان و آشنایان را برانگیخت. اینگونه علاقه به مسجد و نماز و حسینیه و هیأت، در آبادان آن روزها و در میان خانوادههای کارمندان شرکت نفت کمتر سابقه داشت؛ آبادانی که پر بود از همه جور زن و مرد امروزی، کارمند شرکت نفت و انگلیسیهایی که طبق فرهنگ خودشان زندگی میکردند. حبیبالله اهل مسجد شده بود و در کنار نماز و قرآن، دنبال کتابهای مذهبی بود که مطالعه کند و بتواند جواب انتقادها و سوالات دوستان جوانش را به درستی بدهد.
سال ۱۳۵۶ دیپلم گرفت و به سربازی رفت. مربیان دورههای آموزش سربازی، آنقدر از او توانایی فکری و بدنی و روحیه بالا دیدند که به او درجهی گروهبانی دادند و او را برای خدمت فرستادند لشکر ۹۲ زرهی اهواز. یک سال از سربازی حبیبالله گذشته بود که مردم ایران، انقلاب اسلامی را به اوج رساندند. سران ارتش شاه که خود را موظف میدانستند از حکومت وی حمایت کنند، جواب انقلاب مردم را با گلوله میدادند. اما وقتی فرماندهان به حبیب و نیروهای تحت فرمان او دستور آتش دادند، او هم مثل بسیاری دیگر از ارتشیهای آن زمان، هم خودش از این فرمان سرپیچی کرد و هم دوستان و همقطارانش را از این کار بازداشت.
دوستانش میگفتند استدلالها و کلام قاطع و دلنشین حبیبالله بود که خیلی از افسران و درجهداران لشکر ۹۲ زرهی اهواز را از اطاعت دستور مقابله با مردم بازداشت. انقلاب اسلامی که پیروز شد، گروهک خلق عرب در خوزستان فتنه میآفرید و در مخالفت با انقلاب دست به هر کاری میزد. از جمله اینکه امنیت پالایشگاه آبادان را به خطر انداخت. اما حبیبالله و دوستان مسجدیاش، «کمیته انقلاب اسلامی شرکت نفت آبادان» را تأسیس کردند و حراست از پالایشگاه را به عهده گرفتند و تا وقتی جنگ شروع شد اینکار را ادامه دادند.
دانشگاه سوئیس
کمی قبل از اینکه جنگ شروع شود، به خاطر علاقه فراوانی که به تحصیل در دانشگاه داشت، مقدمات سفر به سوئیس و خواندن رشته داروسازی را فراهم آورد. همه کارهای رفتنش را انجام داد. حتی بلیط هواپیما را گرفت و زمان پروازش هم مشخص شد اما دقیقا همان موقع، جنگ شروع شد و حبیبالله ماند و از بهترین دانشگاه سوئیس گذشت و خود را به مسجد رساند تا اسلحه بگیرد و به مدافعان آبادان بپیوندد.
وقتی صدام به ایران حمله کرد، آبادان را محاصره کرد و فقط جوانانی، چون حبیبالله مردانه جنگیدند و از شهر دفاع کردند. اما وضع آبادان روز به روز بدتر میشد. ارتش صدام، بی اینکه به زنان و کودکان و حتی حیوانات رحم کند، آبادان را زیر آتش توپ و خمپاره و موشک و بمب و راکت گرفته بود و محاصره را روز به روز تنگتر میکرد. حبیبالله هم مثل خیلیها مجبور شد که پدر و مادر و خانواده بیدفاعش را از آبادان به شیراز ببرد.
هشت-نُه ماه بعد و در همان شیراز بود که ازدواج کرد؛ تیر ماه سال ۶۰. او همسرش را از خانوادهای اهل شهرکرد برگزید، خانوادهی گلمحمدی که به انقلاب متعهد بودند و فرزندشان در این راه به شهادت رسیده بود. اما یک روز بعد از ازدواجش، حادثهای تلخ، روح حساس حبیبالله را به شدت آزرد. یک گروه راهزن مسلح، در جاده شیراز - اصفهان، پدر حبیب را در برابر چشمان پر اشک خانواده بیدفاعش کشتند و اموالش را بردند و فرار کردند.
حبیبالله که نمیتوانست چنین ظلمی را تحمل کند، هرطور بود، قاتل فراری را شناسایی کرد و به کمک دوستان کمیتهای خود او را گرفت و به مقامات قضایی تحویل داد و تا وقتی اعدامش نکردند، پیگیریهایش را رها نکرد.
عضویت در سپاه پاسداران
در همان زمستان سال ۱۳۶۰ در شیراز به عضویت سپاه درآمد و این اتفاق، آغاز فصل جدیدی از زندگی حبیبالله کریمی بود. حبیبالله تازه پا به ۲۵ سالگی گذاشته بود که در بهار سال ۶۱ برای آموزش عمومی سپاه، رفت اهواز و بعد از آن، خدمتش را در تیپ تازه تأسیس امام حسن (ع) آغاز کرد. حبیبالله در آغاز ورودش به تیپی که از بچههای خوزستان تشکیل داده بودند، به واحد ادوات رفت و در عملیات بیت المقدس برای فتح خرمشهر جنگید و مجروح شد.
چندی نگذشت که فرماندهان سپاه تصمیم گرفتند با استفاده از توپهای غنیمتی، تشکیلات توپخانهای سپاه را توسعه بدهند. حبیبالله را هم که تازه به واحد توپخانه تیپ امام حسن (ع) آمده بود به پادگان شهید صدوقی فرستادند، تا در انرژی اتمی دارخوین، که دوره کامل هدایت آتش توپخانه را طی کند. پس از دوره، اعزامش کردند به آتشباری که در آبادان مستقر بود؛ شهر کودکی و نوجوانیی حبیبالله که او تا چند ماه پیش جزو محافظان پالایشگاهش بود.
والفجر ۲، اولین حضور حبیبالله در عملیاتها بود. او یک یگان را از جنوب به جبهه میانی برد و در منطقه حاج عمران، آتش پشتیبانی را به عهده گرفت. آنقدر دقیق و پرحجم و به موقع آتش ریخت که همه به نبوغ او در هدایت آتش پی بردند. فرماندهان توپخانه تصمیم گرفتند که از حبیب در ردههای بالاتر و حساستری استفاده کنند.
در والفجر ۳ حبیبالله مجروح شد، اما جبهه را ترک نکرد و بلافاصله در عملیات والفجر ۴ و در منطقهی عمومی سلیمانیه عراق، مسئولیت «مرکز تطبیق آتش» یکی از محورهای عملیات را به عهده گرفت. حبیبالله این کار را هم بسیار خوب انجام داد و تعجب و تحسین همه را برانگیخت.
بعد از والفجر چهار، حسن شفیعزاده، فرمانده توپخانه سپاه، از حبیبالله خواست که در عملیات بزرگ بعدی، مسئول تطبیق آتش محور طلائیه باشد. عملیات بعدی خیبر بود و محور طلائیه، مهمترین محور خیبر به حساب میآمد. حبیبالله کریمی و کمال ذوالانوار، تمام تاکتیکها و تکنیکهای تخصصی توپخانه را با همه خلاقیت و ابتکار و توکلشان به کار گرفتند و آتش پشتیبانی را طراحی کردند.
فرماندهان خیبر بارها و بارها از اجرای این طرح آتش در عملیات ابراز رضایت کردند. از جمله حاج ابراهیم همت، قبل از اینکه در همان خیبر شهید شود، چندین بار از آتش توپخانه قدردانی و تشکر کرد. بعد از عملیات خیبر و به خاطر وضعیت جنگ و جبههها، فرماندهان عالیرتبه تصمیم گرفتند سازمان توپخانه سپاه را توسعه داده و برای پشتیبانی از عملیاتهای بزرگ آینده، «گروههای توپخانه را تشکیل دهند.
گروه ۶۳ خاتم الانبیاء (ص)
حالا که دیگر همه حبیب را فرماندهی موفق و توانا میشناختند، شفیعزاده تصمیم گرفت راهاندازی یکی از گروههای توپخانه را به او بسپارد. بدین ترتیب حکم فرماندهی و مأموریت راهاندازی گروه توپخانهی ۶۳ خاتمالانبیاء (ص) را به نام حبیبالله کریمی زدند. حبیبالله در گروه ۶۳ خاتمالانبیاء (ص) میبایست چند گردان توپخانه سنگین را سازماندهی میکرد و کمتر از یکسال فرصت داشت که گروه را برای عملیات بزرگ بدر آماده کند.
گروه ۶۳ را سپاه یکم تهران و شهر ری به عنوان عقبه پشتیبانی کردند. حبیبالله با تلاش خستگیناپذیر و شبانهروزی آنها، نیروها و امکانات لازم را جذب کرد و در مدت بسیار کوتاهی به یک سازماندهی کامل رسید. او این کار را هم به کمک ذوالانوار و حاج رضا صادقی، با شایستگی و سرعت تمام انجام داد. تشکیل گروه ۶۳، گام بلندی در توسعه و تقویت توپخانه سپاه بود. این گروه قویترین، سنگینترین و موفقترین یگان توپخانه سپاه در عملیات بدر بود و به عنوان یگان عملکننده قرارگاه خاتمالانبیاء (ص) مأموریتهایش را با موفقیت تمام و طوری انجام داد که زبانزد همه فرماندهان جنگ بود.
وقتی تحلیلگران جنگ، عملکرد گروه ۶۳ را تحلیل میکردند، به این نتیجه رسیدند که بدون حضور و فرماندهی حبیبالله کریمی، گروه ۶۳ هرگز چنین قوی و کارآمد نمیشد. بعد از عملیات بدر، مسئولیت آتش توپخانه پشتیبانی از پدافند جزایر مجنون را به حبیب و گروهش سپردند. ضمن انجام این مأموریت حبیب دریافت که توان موشکی و هوایی ایران برای مقابله بهمثل با بمباران و موشکباران شهرهای بی دفاع ما توسط عراقیها کافی نیست و باید آن را افزایش داد. او میخواست از آتش توپخانه برای این کار استفاده کند. اما خیلی از اهداف عراق در برد توپخانه ایران نبود و زدن آنها با توپخانه امکان نداشت.
حبیبالله بعد از بررسی و تحقیق بسیار و با راهنمایی و مشورت شفیعزاده، طرح ساخت یک سکوی بتنی بزرگ را در عمق بیست و پنج کیلومتری وسط هورالعظیم تهیه کرد و به فرماندهان قرارگاه ارائه کرد؛ سکویی که بتوانند روی آن توپ دوربرد نصب کنند. فرماندهان قرارگاه از این طرح به شدت استقبال کردند. حبیبالله هم آن را ساخت و یک سیستم توپخانه دوربرد را روی آن مستقر کرد و برای اولین بار و در کمال ناباوری، اهداف مهم دشمن در استان العماره را زیر آتش گرفت و با غافلگیری تمام، تلفات و خسارات زیادی را به آنها زد، طوریکه تا مدت زیادی بمباران و موشکباران شهرهای کشورمان را قطع کردند.
بعد از گذشت ۲۰ سال هنوز هم فرماندهان و سیاستگذاران جنگ، از این ابتکار حبیبالله به عنوان یک طرح بسیار مهم، خلاق و تأثیرگذار بر وضعیت جبهه و جنگ، یاد میکنند.
عملیات والفجر هشت
عملیات بدر که تمام شد، فرماندهان جنگ و سپاه، طراحی و برنامهریزی والفجر هشت را در دستور کار خود قرار دادند. هدف این عملیات، فتح و حفظ فاو بود؛ کاری بسیار بزرگ و دشوار که رزمندگان به لطف خداوند انجامش دادند.
از ویژگیهای منحصر بفرد عملیات فتح فاو، تمرکز سرعت و دقت و حجم زیاد آتش توپخانه سپاه و نیز تکنیکها و تاکتیکهایی بود که در اجرای این آتش به کار بردند، که تمرکز آتش و کوبیدن دقیق و پرحجم عقبههای مواصلاتی در عمق ۱۲۰ کیلومتری دشمن، نتیجهاش بود. در طول عملیات والفجر هشت، مسئولین ثبت اتفاقات جنگ، بارها و بارها اثر آتش سنگین توپخانه سپاه را در انهدام بخش وسیعی از قوای دشمن گزارش دادند و با دهها سند مختلف ثبت کردند.
در این عملیات گروه توپخانه ۶۳ خاتمالانبیاء (ص) مأموریت عمل کلی قرارگاه خاتم را نیز به عهده داشت و مانند عملیات بدر، پشتیبانی آتش عملیات به عهده آن بود. حبیبالله کریمی گردانهای تحت امر خود را در ساحل رودخانه اروند و از آبادان تا قصبه، شرقیترین نقطهی جزیرهی آبادان، مستقر کرد و آتش سنگینش را طوری بر سر عراقیها ریخت که هیچ ستونی از یگانهای ارتش عراق نتوانستند از آتش گروه ۶۳، سالم و بیتلفات بگذرند و خسارات زیادی به آنها وارد آمد.
تابستان سال ۶۵ حدود ۲ ماه پس از اینکه عراقیها در عملیاتی که آن را دفاعی متحرک مینامیدند، شهر مرزی مهران را اشغال کردند، رزمندگان اسلام عملیات کربلای یک را با هدف پس گرفتن مهران، طراحی و اجرا کردند. در این عملیات حبیبالله کریمی خیلی سریع، چند گردان توپخانه را از جنوب به غرب آورد و با طراحی و اجرای آتشی قوی، نقشی محوری در آزادسازی مهران ایفا کرد.
در عملیات کربلای پنج و پس از آن کربلای هشت هم حبیب کریمی و یگانهای توپخانهاش، آتش بسیار قوی و پرحجمی را طراحی و اجرا کردند. در این عملیات، ارتش عراق حدود ۷۰ هزار کشته و زخمی داد؛ که بنا بر اسناد و شواهد فراوان، بخش عمدهای از آن در اثر آتش توپخانه بود. حبیبالله از اول جنگ تا کربلای هشت حدود ۸۰ ماه در جبهه بود. از سال ۶۱ در همه عملیاتهای بزرگ و کوچک شرکت کرد. در کنار فرماندهی گروهان ۶۳، مشاور و فرماندهی توپخانه قرارگاههای کربلا و قدس نیز بود و در این مسئولیتها هدایت سایر یگانهای توپخانه را هم به عهده داشت.
حبیبالله در کنار این همه کار سخت، با اخلاق و قاطعیت و صلابت فرماندهی و تخصص و تجربهای که داشت، تعداد قابل توجهی از فرماندهان توپخانه را تربیت کرد؛ که بعدها هر کدامشان نقش مؤثری در توپخانه سپاه داشتند.
آتش نفسگیر
همه میدانستند که حبیبالله در برخورد با دشمن روحیهای بسیار جنگنده و هجومی دارد. همیشه میگفت آتشهای توپخانه را طوری طراحی کنید که نفس دشمن را بگیرید، نگذارید زنده و سالم از منطقه بروند. حبیبالله را با اینکه فرمانده گروه و قرارگاه بود، بیشتر در دیدگاه و خط مقدم پیدا میکردند تا در عقبه و قرارگاه. ولی با همهی صلابت و قاطعیتی که هنگام کار و مأموریت داشت، بسیار محجوب و خوشبرخورد و متواضع بود. در بیان نظراتش صادق و رک بود. سادهزیستی و عشق به گمنامی و توجه به ابعاد روحی دوستان و نیروهایش، از او فرماندهی دوست داشتنی و محبوب ساخته بود که با آنها، بسیار آرام و مهربان و صبور بود. همیشه در صحبتهایش نصیحتشان میکرد که دنبال لقمه حلال باشید و از خدا روزی پاک و حلال و پر برکت بخواهید. میگفت لقمه حرام ریشه همه مفاسد و انحرافها است.
آخر کار
چهرهاش مردانه و مصمم و پرصلابت بود و در عین حال، ساده و آرام. مثل پهلوانی که مطمئن باشد هیچکس حریفش نیست. حبیبالله هر گرهای را با توکل به خدا و با همت بلندش باز میکرد. هیچوقت کسی او را در جبهه و کار و جنگ، مأیوس و غمگین ندید. هروقت هم بیکار بود، هرجا که بود رو به قبله مینشست و آرام قرآن میخواند. دیگر همه میدانستند که این بهترین برنامه اوقات خالی اوست.
کربلای هشت که داشت تمام میشد، ساعت ۱۰ شب ۲۸ فروردین ۱۳۶۶ و نزدیکهای نهر عرایض در منطقه عمومی شلمچه، وقتی که داشت از جلسه قرارگاه، با یکی از مسئولین توپخانه میرفت طرف خط، از نزدیکی مقر تاکتیکی گروه توپخانه رد میشد. دقت کرد و دید که نگهبان در ورودی مقر، زمین افتاده. وقتی رسید بالای سرش، دید که شهید شده است.
حبیبالله خوب میدانست که این، نشانه گاز خون است؛ کشندهترین گاز شیمیایی که خیلیها از اسمش هم میترسیدند. سه یا چهار بار تنفس در این گاز، حتما آدم را میکشد. حتی با ماسک و تجهیزات ضد شیمیایی هم باید حتما از محوطه آلوده به این گاز فرار کرد. حبیبالله ماسک نداشت، فرار هم که نکرد هیچ، با صلابت و آرام از ماشین پیاده شد و دوید طرف سنگرهای زیرزمینی که توپچیهای گروه ۶۳ توی آنها خوابیده بودند. میدوید و داد میزد تا شاید آنها را بیدار کند. دوستی که همراهش بود دستش را گرفت و نگهش داشت. میخواست یادش بیاندازد که محوطه آلوده است. اما حبیبالله دستش را کشید و گفت من چه فرماندهای هستم که نیروهایم در خطر هستند، ولی خودم به جای نجات آنها از اینجا بروم؟ ممکن نیست اینها را تنها بگذارم. اما تو برو و پدافند شیمیایی را خبر کن. و دوباره دوید و داد زد و دوید. اینجوری گاز بیشتری در ریههایش میرفت.
چند نفری که از فریادهای او بیدار شده بودند، هراسان از سنگرها آمدند بیرون و ماسک زدند و همینطور که خلاف جهت باد میدویدند، فرماندهی گروه را میدیدند که داد میزند. آنها هم همراه حبیبالله داد و فریاد میکردند تا شاید کسانی را که خواب ماندهاند، بیدار کنند. اما همه اینها فقط در چند ثانیه بود و بعدش دیگر صدای حبیب ضعیف شده بود و پر از سرفههای شدید و نفسگیر، تا جایی که افتاد وسط محوطه و نفسش گرفت و فقط چند دقیقه بعد، در اثر استشمام گاز سیانور به شهادت رسید.
حبیبالله کریمی فرصت داشت که با دوستش از منطقه خطر دور شود، اما ماند و جان خود را فدای نیروهایش کرد، هرچند که فقط توانست تعداد اندکی از آنها را نجات دهد. هنوز صبح نشده بود که خبر شهادت حبیبالله را به قرارگاه رسانده بودند. همه جا این آخرین قصه مردانگیهای حبیبالله را دهان به دهان میگفتند و حسرت میخوردند و آه میکشیدند و به یاد چهره آرام و پرصلابت او میگریستند.
بدن حبیبالله را دوستانش به شیراز بازگرداندند و در دارالرحمه کنار دیگر شهدای شهر به خاک سپردند. او تا به حال بارها به خواب مادر و همسر و بستگانش آمده و گوشههایی از بهشت و رستگاریاش را برای آنها گفته یا نشانشان داده. مادر حبیبالله میگفت هر وقت که از او بخواهم، میآید به خوابم. کافی است بگویم حبیبالله بیا، دلم هوایت را کرده.
تقدیر
در تاریخ ۱۵ بهمن ۱۳۶۸ فرمانده معظم کل قوا طی لوح تقدیری و خطاب به خانوادهی حبیبالله کریمی فرمودند «شجاعت و فعالیت وی به کسب فتوحات مهم در صحنهی جنگ کمک کرده و سبب اعتلای کلمهی اسلام و پایداری انقلاب و حفظ میهن اسلامی گردیده است.» فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه هم پس از شهادت او پیامی داد که نشان میدهد چقدر جای حبیبالله برای او خالی است:
بسم الله الرحمن الرحیم
الله اکبر
حبیب عزیز با دلی پر از حب اهل بیت (ع) در حالیکه میتوانست خود را از معرکه شهادت برهاند، دیگران را از این معرکه نجات داد و با کولهباری از تلاش، تعهد، سختکوشی و ایثار که در حقیقت تفسیر دقیق لحظات آخر حیاتش بود، دنیا را بدرود گفت و حیات ابدی را از آن خود ساخت. آرامش، صبر و تدبیر، مجموعه آهنینی از حبیب ساخته بود که گرمای هیچ بادی نه تنها او را ذوب نمیکرد بلکه از او انسان آبدیدهتر میساخت. چهره معصوم حبیب، سن و سابقه او در شهر ویران شده و دوستان به شهادت رسیدهاش، حبیبی مصمم و صمیمی، عاشقی مجاهد و مجاهدی عاشق ساخته بود و این شمع فروزان همچون قطبی سنگین او را در مرکزیت تخصصش جای میداد. یگان رزمیاش را به یگان نمونه تبدیل کرد ... از اولین روزهای آغاز جنگ، کتاب جهاد حبیب باز شد و امروز این کتاب با اوراق وسیع و درخشانی از خدمات ایشان مکتوب است و همچنان در تاریخ میدرخشد و حیات ابدی او صفحه و صحنه این کتاب عظیم را با درسهایی از راه او و هدف او به ما مینمایاند و یاران او و همرزمانش را ندا میدهد که، حق همچنان باقی است.
عملیاتهای سرنوشتساز و زنجیرهای کربلا، پشت دشمن و حامیان وی را به لرزه انداخته است که به مرور زمان عظمت و اهمیت ضربات رزمندگان اسلام بیشتر و بهتر مشخص میشود؛ و در این بین عزیزانی را از دست میدهیم که با خون خود سرنوشت کفر را که همان ذلت و خواری است رقم میزنند و دنیای فانی را که همه روزی آنرا طی میکنیم با شتاب زاید الوصفی میروند و در جوار قرب الهی با رسول اکرم (ص) و ائمهی اطهار (ع) منزل میگزینند.
شهادت این عزیز به همهی رهروان راه حسین (ع) مبارک باد، و بر خانواده و همرزمان این شهید درود و سلام خداوندی نثار باد. خداوند ما را از صراط مستقیم خودش باز ندارد، آمین.
فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
علی شمخانی