به گزارش خبرنگار دفاعپرس از خراسان جنوبی، «محمد منتظر قائم» در سال ۱۳۲۷ هجری شمسی در یک خانواده مذهبی و در شهر فردوس در استان خراسان به دنیا آمد. پدرش مرحوم حاج شیخ «علیاکبر منتظرقائم» مجاهدی پارسا و از مشاهیری است که همگام با نسل تیغ و سجده، پیشینه مبارزه و جهاد را از سال ۱۳۱۴ در یومالله خونین مسجد گوهر شاد مشهد، در کارنامه زندگی سراسر مجاهدت خویش، به ثبت رسانده و مادرش بانویی متقی و اسوه، از خانوادهای اصیل و مذهبی و برخاسته از کویر مقاوم، صبور و شکیبا است.
«محمد» دومین فرزند خانواده است. ایام خردسالی وی دوران ابتلا به آزمایشهاست. او در دو سالگی دچار بیماری سخت و دردناکی میشودکه با عنایت خداوندی و توسل به ائمه اطهار (ع) این بیماری پس از مدتی معالجه و درمان میشود. شخصیت «محمد» در این دوران به خوبی شکل میگیرد. روح مقاومت در برابر سختیها، شجاعت، جسارت، تحرک و هوشمندی و زیبایی در رفتار کودکانهاش هویدا بود.
«محمد» ده ساله بود که پدرش به دلیل تزویر شکنی و حقگویی که با یکی از روحانیون خود فروخته درباری در راستای اقامه فریضه الهی امر به معروف و نهی از منکر میکند، مجبور به مهاجرت میشود و باز دروازههای تقدیر دارالعباده یزد پس از سالها دوری با اشتیاق، پدر را فرا میخواند و «محمد» در آنجا به ادامه تحصیل میپردازد.
دوران دبستان و راهنمایی را با موفقیت سپری میکند و در این دوران سراسر فساد ستمشاهی با خودسازی و تزکیه نفس این پشتوانه معنوی انسان، هنر خوب زیستن را به خوبی آموخته و در عمل رهرو صادق و راستین مکتب اسلام و احکام آن بود. وی به صفوف مقلدان و مریدان امام خمینی(ره) میپیوندد و از همان ابتدا با حضور فعالانه در جلسات مباحث مذهبی و سیاسی بر آگاهی فکری خویش میافزاید و به توزیع و تکثیر تصاویر و اعلامیههای حضرت امام میپردازد.
بیپروا در مسیر مبارزه با رژیم شاهنشاهی
وی بعد از پایان دبیرستان در سال ۱۳۴۷ به خدمت سربازی رفت. مدتی را در شهر «سنندج» و سپس به شهر «دامغان» منتقل شد. از همان ابتدا با بهرهگیری از تجارب ارزنده خویش با حضور در مساجد شهر به تشکیل کلاسهای قرآن، حدیث و مباحث سیاسی پرداخت و دلهای بسیاری را مفتون خود ساخت. با ارتباط فکری با مبارزین و جوانان این شهر فعالیتهای ضد رژیمی را روز به روز گسترش میداد و در این راستا با بزرگوارانی چون شهید «سید حسن شاهچراغی» و غیره آشنا شد.
محمد در حالی که در ژاندارمری دامغان مشغول به خدمت بود با کمک برخی از همرزمان، بسیاری از جوانان دامغانی را برای اولین بار، با نام و اهداف بلند نهضت امام خمینی(ره) آشنا ساخت. گستاخی و بیپروایی او در این دوران، بارها شگفتی یاران و مردم را برمیانگیزد. نقل شده است که یک بار عکسی از شاه معدوم را در حالی که مزورانه لباس احرام به تن کرده و رد یکی از مساجد شهر، نصب کردهاند میبیند و با حالت تنفر عکس شاه را پایین کشیده و گستاخانه در وسط بازار به آتش میکشد.
«محمد منتظر قائم» در این زمان بارها به شهر «سمنان» میرود و ضمن ارتباط با طلاب حوزههای علمیه این شهر به تبلیغ دیدگاههای امام و تنویر افکار جوانان میپردازد. تأثیر وی در شهر «دامغان» به حدی زیاد بود که پس از پایان خدمت وظیفه، مردم این شهر با چشمان اشکآلود و متأثر او را تا ایستگاه راهآهن بدرقه میکنند.
وی پس از پایان خدمت در شرکت برق توانیر مشغول به کار شد. پس از مدتی با جذب و گسترش فعالیتهای شبانهروزی خود گروهی را بنیان نهاد که دامنه اقدامات و فعالیتهای ضر رژیمی متشکل آنها بسیاری از استانهای کشور را پوشش میداد. وی در این دوران یک دستگاه ماشین تایپ و تکثیر را که از اداره دولتی مصادره نموده است با مهارت و شجاعت تمام به یزد انتقال میدهد که بسیاری از اعلامیههای حضرت امام(ره) توسط گروهی که وی تشکیل داده بود و برادرش مرحوم «حسن منتظرقائم» نیز در آن فعالانه شرکت داشت، توزیع میشد.
از تحمل سختترین شکنجهها تا تحقیر جلادهای ساواک
در اسفند سال ۱۳۵۱ در شرکت برق توانیر در حالی که مشغول به کار است توسط ساواک دستگیر و به زندان اوین منتقل میشود و سپس چند نفر دیگر از اعضای گروه و از آن جمله مرحوم «حسن منتظر قائم» در یزد دستگیر و به زندان اوین در تهران منتقل میشود، وی در برابر شکنجههای وحشیانه مزدوران ساواک، نه تنها سر تسلیم و سازش فرود نیاورد بلکه بارها با شیوههای مختلف رفتاری خود، جلادهای ساواک را تحقیر میکرد و سرانجام پس از ۱۵ ماه تحمل شکنجه و زندان در حالی که هیچ اعترافی نکرده بود به ناچار او را آزاد کردند.
وی پس از رهایی زندان، به علت اینکه از شرکت برق توانیر اخراج شده بود، مجبور شد در کارخانههای چون ویتانا، پشم شیشه و پلاستی ران به کارگری مشغول شود و با تغییر تاک تیک در شیوه مبارزاتی به ارتباط فکری و سیاسی با کارگران ادامه داد و موفق شد در مدت کوتاهی بسیاری از کارگران را به حرکت عظیم انقلاب و آرمانهای امام (ره) آشنا کند.
با خیزشهای مردمی در شهرها «محمد» جهت سازماندهی تظاهرات و راهپیماییهای مردم «یزد» به این استان عزیمت میکند و با تجربه و سابقه خوبی که در گروههای مسلحانه ضد رژیمی داشت، جوانان مبارز یزدی را سازماندهی نموده و در جریان عملیات انفجاری قرار میگیرد. با طلوع فجر انقلاب اسلامی وی با عضویت در کمیتههای انقلاب به حراست و پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت و پس از مدتی او به عنوان بنیانگذار و نخستین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سپاه یزد انتخاب و مسئول تصفیه کمیته انقلاب شد.
با تلاشهای شبانه روزی خود به جذب نیروهای مخلص و سازماندهی سپاه پاسداران همت گماشت و در آن شرایط حساس اول انقلاب با قاطعیت و مدیریتی کمنظیر به خوبی با توطئههای ضد انقلاب و اشرار روبرو شد. پس از شورش و توطئه ضد انقلاب در مناطق غربی و به ویژه خطه کردستان در حالیکه هنوز دو ماه از تشکیل سپاه یزد نگذشته بود او با درک صحیح از شرایط زمانی در فرماندهی تعدادی از پاسداران یزدی نخستین گروهی بودند که به این مناطق رهسپار شدند.
وی در جهاد با ضد انقلاب طی عملیاتهای مختلف موفق میشود بسیاری از مناطق اشغالی را از تصرف اشرار و ضد انقلاب آزاد و به علت لیاقت، شجاعت و وارستگی شخصیت به سمت فرمانده سپاه سقز نیز انتخاب شد. شهید «منتظر قائم» با آنکه فرمانده نظامی خوبی بود، یک معلم اخلاق و عقیده نیز بود. او با آنکه در مواقع لازم از قاطعیت و همچنین خشم و جسوری فراوان برخوردار بود اما در مواقع عادی از همه پاسداران متواضعتر و معمولیتر بود.
«منتظر قائم» از خودنمایی بهشدت پرهیز داشت، حتی زیر گزارشات یا اطلاعیههایی که اصولا با نام فرمانده سپاه اعلام یا ارسال میشد، از نوشتن نامش خودداری میکرد. رفتار او بهگونهای بود که اگر کسی وارد سپاه میشد، امکان نداشت تا مدتی بفهمد او فرمانده است و بیشترین کارها را خودش انجام میداد.
«محمد منتظر قائم» چگونه به شهادت رسید؟
ظهر جمعه پنجم اردیبهشت از ستاد مرکزی سپاه تهران با «محمد منتظرقائم» در یزد تماس میگیرند که خبر رسیده چند فروند هلیکوپتر آمریکایی مردم را در کویر به گلوله میبندد و یک آمریکایی زخمی شده هم در بیمارستان یزد است. بلافاصله در بیمارستانها تحقیق میشود و قسمت دوم خبر تکذیب میگردد ولی بعد از ساعتی از دفتر آیتالله «صدوقی» با سپاه تماس میگیرند که اینجا یک راننده تانکر است و ادعا دارد تانکر نفتش را آمریکاییها در جاده طبس آتش زدهاند. در پی این گزارشها «محمد» تصمیم میگیرد که هر چه سریعتر به منطقه بروند و از نزدیک با حادثه برخورد نمایند. آخرین دستخط شهید نشان میدهد که وضع منطقه را حساس و حضور آمریکاییهای مسلح و مهاجم را بنا بر اخبار و گزارشات رسیده قطعی میدانسته است.
در جریان این بمباران «محمد منتظرقائم» فرمانده سپاه پاسداران یزد به همراه سه نفر از دیگر از اعضای سپاه یزد که برای محافظت از تجهیزات نظامی، هلیکوپترها و هواپیماهای زمینگیر شده آمریکا به منطقه رفته بودند با حادثه دلخراش و جانکاهی روبرو شدند.
«محمد منتظرقائم» برای بررسی اوضاع به ناحیه مورد نظر وارد شد تا اطلاعات موجود و فوق سری داخل صحنه را جمعآوری کند اما آمریکا با همدستی مزدوران خودفروخته در ایران، تصمیم گرفت تا باقیمانده بالگردها منهدم کند و اسناد سری از بین بروند، بنابراین با هماهنگی «بنیصدر» این منطقه بمباران شد و در این حادثه «منتظرقائم» به فیض شهادت رسید.
شهادت «محمد منتظر قائم» به روایت همرزمان
همرزمان سردار سپاه ابابیل در صحرای طبس در مورد حماسه کویر میگویند: «پنجم اردیبهشت بود که از سپاه تهران به ما خبر دادند که راننده تانکری نفتکش در نزدیکی جادهای متروک و کم تردد در صحرای طبس تعداد پنج فروند بالگرد، یک هواپیما در حال سوختن، یک دستگاه جیپ، دو موتورسیکلت، تعدادی رختخواب و پرژکتور مشاهده کرده است؛ سریعاً خود را به منطقه برسانید».
محمد گفت: «اول نماز میخوانیم و سپس راهی میشویم» نماز آن روزش طولانیتر از بقیه روزها شد و حال و هوای دیگری داشت. بعد از اتمام نمازش یکی از بچهها به شوخی گفت: «حاجی نماز جعفر طیار میخواندی؟ لبخند زد و گفت: شاید نماز آخرمان باشد».
سوار اتومبیل شدیم و راه افتادیم. در مسیر، سوره فیل را برایمان خواند و بعد از خواندن سوره، تفسیرش را هم برایمان نقل کرد و گفت: «این مملکت متعلق به امام زمان (عج) است و خدا خود نیز از آن محافظت میکند و ما پاسداران وسیلهای بیش نیستیم»
به منطقه که رسیدیم من برای تجسس و سوال از اهالی از بچهها جدا شدم؛ «محمد» و دو نفر از بچهها به سمت بالگردها و هواپیمای سوخته راهی شدند.
در حال صحبت با اهالی بودم که هواپیماهای فانتومی که بر فراز منطقه پرواز میکردند، توجهام را جلب کردند. بعد از آن، صدای انفجار مهیبی از سمت بالگردها به گوش رسید. به سرعت به سمت بالگردها به راه افتادم. دودی سیاه به آسمان بلند شده بود. «محمد» که برای بررسی بالگردها وارد آنها شده بود تا اگر سند و مدرکی بر جا مانده، با خود بیاورد، طعمه خیانت بنیصدر و همدستانش شده بود که میخواستند آن اسناد فاش نشوند. تا به او رسیدیم به مولایش حسین (ع) پیوسته بود.
انتهای پیام/