«راه قدس از کربلا می‌گذرد»؛ شعار آرمانی اسرای ایرانی در عراق/ شهیده‌ای که برای دفاع از خرمشهر سفره عقد را رها کرد

همزمان با ایام سالروز عملیات «الی‌بیت‌المقدس» (فتح خرمشهر) جانباز حسن باخرد در گفت‌وگویی، به بیان خاطرات خود از این عملیات پیروزمندانه دوران دفاع مقدس پرداخته است.
کد خبر: ۶۷۰۷۱۹
تاریخ انتشار: ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۶ - 01June 2024

«راه قدس از کربلا می‌گذرد»؛ شعار آرمانی اسرای ایرانی در عراق/ شهیده‌ای که برای دفاع از خرمشهر سفره عقد را رها کردبه گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، جانباز «حسن باخرد» از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که به‌دلیل اهتمامش در روایتگری جنگ تحمیلی، به او لقب «راوی خراسان» داده‌اند. این جانباز دوران دفاع مقدس از سال سوم راهنمایی حضور در جنگ را تجربه کرده و با دستکاری در شناسنامه خود، به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل رفته بود و تا پایان دفاع مقدس حضور وی در جبهه‌ها ادامه داشت. 

همزمان با ایام سالروز عملیات «الی‌بیت‌المقدس» (فتح خرمشهر) جانباز حسن باخرد در گفت‌وگویی، به بیان خاطرات خود از این عملیات پیروزمندانه دوران دفاع مقدس پرداخته است که ماحصل آن را در ادامه می‌خوانید.

** غیر از خودتان در خانواده رزمنده داشتید؟

بله، برادر بزرگ‌ترم هم رزمنده و در جبهه به مقام جانبازی نائل آمده بود. من متولد اول فروردین سال ۱۳۴۷ هستم. در خانواده پرجمعیت و مذهبی بزرگ شدم. پدرم کارمند دولت و مادرم خانه‌دار بود و چهار خواهر و چهار برادر هستیم. این وظیفه را در خودم دیدم که در جنگ شرکت داشته باشم. الان برادرم جانباز اعصاب و روان و شیمیایی است. من هم ریه‌هایم شیمیایی است و یک درصد از شنوایی‌ام را در اثر شلیک صدای توپ از دست داده‌ام. بعد از جنگ هم با عنایت خدا و لطف شهدا این افتخار را داشتم که راوی دفاع مقدس باشم.

** در مدت حضورتان در جبهه به چه مناطقی رفتید و در چه عملیاتی شرکت داشتید؟

من مرداد سال ۱۳۶۳ در پادگان آموزشی «سید مرتضی» کنار امامزاده سید مرتضی کاشمر آموزش‌های فنون جنگ را دیدم و ۲۹ شهریور سال ۱۳۶۳ کردستان رفتم. مدتی آن‌جا فعالیت داشتم تا اینکه سری دوم در تیپ ۲۱ امام رضا (ع) در جبهه شوش فعالیت داشتم. در مرحله سوم با لشکر ویژه شهدا در عملیات کربلای ۲ تا شبی که شهید «محمود کاوه» فرمانده لشکر ۵۵ ویژه شهدا به شهادت رسید، همراه ایشان بودم. نزدیک‌ترین و صمیمی‌ترین دوستم «علیرضا طوسی» بود که مقابل چشمانم مجروح شد و به شهادت رسید. بعد از این واقعه دوباره به جبهه جنوب رفتم و با شرکت در عملیات کربلای ۴ و کربلای ۵ تا اسفند سال ۱۳۶۵ حضور داشتم. در سال ۱۳۶۶ در عملیات «بیت‌المقدس ۲» به عنوان نیروی ساده اطلاعات و عملیات لشکر ۲۱ امام رضا (ع) فعالیت کردم و تا اردیبهشت سال ۱۳۶۷ تا آخرین مراحل در جبهه دفاع مقدس حضور داشتم. 

** از چه سنی وارد جبهه‌های دفاع مقدس شدید؟ 

من از سال سوم راهنمایی با دستکاری در شناسنامه‌ام توانستم وارد جنگ شوم؛ ولی بعد از اتمام دفاع مقدس درس را ادامه دادم و فارغ‌التحصیل علوم پزشکی استان سمنان شدم. الان فیزیوتراپیست هستم و در مشهد کلینیک فیزیوتراپی دارم. 

** به تازگی سالگرد عملیات الی بیت‌المقدس را پشت سرگذاشتیم، به عنوان یک راوی از این عملیات بگویید. 

چهارم آبان سال ۱۳۵۹ بعد از ۴۵ روز مقاومت، وقتی خرمشهر سقوط کرد، «محمد جهان‌آرا» فرماندهی سپاه خرمشهر را برعهده داشت. وی در آن روز گفت: «شهر سقوط کرد ولی دوباره آن را پس می‌گیریم. باید مواظب باشیم ایمان‌مان سقوط نکند.» 

خانم عابدی رئیس مدرسه علمیه خواهران در قم که از شاهدان صحنه جنگ در خرمشهر بود، می‌گفت: «وقتی اولین گلوله به خرمشهر اصابت می‌کند، چند دقیقه قبلش قرار بود خطبه عقد «شهناز محمدی‌زاده» خوانده شود؛ ولی با صدای انفجار او سر سفره عقد نمی‌نشیند و جزو اولین شهدای مدافع خرمشهر می‌شود». او در ادامه می‌گفت: «در جایی که انبار تسلیحات و مهمات مدافعان خرمشهر آن‌جا قرار داشت، تعدادی خواهر حضور داشتند و به رغم همه خطراتی که در خرمشهر وجود داشت، شب‌ها خانم‌ها مجبور بودند روی پشت‌بام استراحت کنند. خانم عابدی می‌گفت تشنه و خسته بودم و آب می‌خواستم ولی حال نداشتم از پشت‌بام پایین بروم و آب بخورم. رو به خواهران کردم و بلند گفتم چه کسی حاضر می‌شود برود پایین و برای من آب بیاورد که شهناز محمدی‌زاده سریع از جایش بلند شد و گفت من می‌روم. یک لحظه چشمم به لباسش افتاد که خیلی شیک بود. به او گفتم شهناز مگر خبری است که لباس شیک بر تن کردید؟ شهناز در جوابم گفت: «وقتی آدم خوشحال باشد، لباس شیک هم می‌پوشد». فردا صبح با انفجاری که در چند محله آن طرف‌تر ما اتفاق افتاد، بچه‌ها برای کمک رفتند و گفتند شاید در این خانه‌ها کسی از اهالی خرمشهر جا مانده است، برویم کمک‌شان کنیم. همانطور که بچه‌ها تک‌تک خانه‌ها را بررسی می‌کردند، گلوله‌ها هم پشت سرهم می‌آمد که اولین شهید عروس خرمشهر شهناز محمدی‌زاده در این واقعه آسمانی شد».

من این خاطره را از زبان خانم عابدی گفتم تا دختر خانم‌هایی تا مخاطبان بدانند که شهناز محمدی‌زاده یک نوعروس بود که شهید شد. او روی حجابش تأکید داشت شما هم حجاب خود را حفظ کنید.

** در ماجرای فتح خرمشهر شهیدی داریم به نام «بهروز مرادی» که خیلی درباره فعالیت‌های فرهنگی او صحبت می‌شود. این شهید چه خصوصیاتی داشت؟

من اسم وی را شهید بصیرت گذاشته‌ام؛ چراکه هم نقاش، هم خطاط هنرمند و هم معلم و دانشجو بود. همان کسی که روی تابلوی خرمشهر نوشت: «به خرمشهر خوش آمدید، جمعیت ۳۶ میلیون نفر». باید بگویم این نوع نوشتن، بصیرت شهید را می‌رساند. جمعیت خرمشهر ۱۵ هزار نفر است؛ ولی مخصوصاً شهید نوشته بود: «جمعیت ۳۶ میلیون نفر»؛ یعنی خرمشهر متعلق به همه مردم ایران است.

اصولگراها و اصلاح‌طلب‌ها نیایند بگویند خرمشهر مال ماست و ما آزاد کردیم؛ بلکه «خرمشهر مال همه مردم ایران است و خدا آن را آزاد کرد، جمعیت ۳۶ میلیون نفر». وقتی قهرمان شهید بهروز مرادی در فتح خرمشهر در خرداد ۱۳۶۱ بعد از ۵۷۸ روز تصرف توسط نیرو‌های عراقی وارد خرمشهر شد، بعثی‌ها از قبل روی دیوار‌های شهر خرمشهر نوشته بودند: «لقد جئنا إلى هنا للبقاء»، یعنی «آمدیم که بمانیم». برای خیابان‌هایمان اسم گذاشته بودند و همین کار را می‌خواستند با خیابان‌های تک‌تک شهر‌های ایران انجام دهند. در واقع اگر شهدا نبودند، بعثی‌ها در خرمشهر ماندگار می‌شدند. «سید ناصر حسینی‌پور» نویسنده کتاب «پایی که جا ماند» می‌گفت: «بعثی‌ها با گفتن این جمله به اسرای ایرانی در عراق نیش می‌زدند. اسرای ایرانی در عراق پشت لباس‌های خود می‌نوشتند: «راه قدس از کربلا می‌گذرد». این شعار آرمانی اسرای ایرانی در عراق بود. جوان‌هایی که از خرمشهر دفاع کردند در حقیقت از ناموس تمام ایران دفاع کردند. صدام حسین گفته بود در عرض سه روز خوزستان را و در عرض یک هفته تهران را تصرف می‌کنم؛ اما این آرزو در دلش ماند. 

وقتی به بهروز مرادی الهام می‌شود که قرار است شهید شود، برای خانواده‌اش نامه می‌نویسد و می‌گوید: «مرا به عنوان سومین شهید خانواده بپذیرید». بهروز مرادی فرزند شهید و برادر شهید بود و خودش هم شهید می‌شود. وی مزد تمام رشادت‌هایی را که در جنگ داشت با شهادتش گرفت. 

** چه ناگفته‌ای از عملیات فتح خرمشهر وجود دارد که می‌توانید روایت کنید؟

مرحله چهارم عملیات «إلی بیت‌المقدس» ضربه آخر به دشمن در آزادی خرمشهر بود. برای آن‌که رزمندگان اسلام از عراقی‌ها دور نخورند و محاصره نشوند، نیاز بود یک تیپ یا لشکری را به عنوان سر پل و ذخیره داشته باشند. وقتی محسن رضایی مسئله را با فرماندهان تیپ سپاه مطرح می‌کند، می‌گوید این عملیات کار بسیار سنگینی است که باید انجام شود. چه کسی داوطلب می‌شود؟ «ولی‌الله چراغچی» فرمانده یکی از گردان‌ها این وظیفه سنگین را به شرطی قبول می‌کند که سه گردان از رزمندگان تیپ ۲۱ امام رضا (ع) همراهش باشند.

**حرف آخر.

کسانی را داریم که یک نفر از اعضای خانواده‌شان یک ساعت هم در جنگ حضور نداشت؛ ولی همین آدم‌ها شاید از روی دلسوزی در خانواده شهدا شبهه‌افکنی می‌کنند و در فضای مجازی برای دیگر کاربران شبهه درست می‌کنند. مثلاً می‌گویند «چرا جمهوری اسلامی بعد از فتح خرمشهر به جنگ ادامه داد؟» باید در جواب این‌گونه افراد بگویم: «بهانه شروع جنگ قرارداد ۶ مارس ۱۹۷۵ الجزایر است. سه بند مهم دارد؛ بند یک به کرد‌های عراقی کمک نشود. بر سر مسائل مرزی دو کشور، ایران متعهد شد از ادامه اعطای کمک‌های نظامی به شورشیان کردستان عراق خودداری کند. بند دوم این است که ایران از ادعایش بر سلیمانیه عراق برای همیشه دست بردارد و بند سوم مرز ایران و عراق در اروندرود بر پایه خط المقعر باشد. 

دو کشور موافقت کردند از «رخنه اخلالگران» در مرز‌های دو کشور جلوگیری کنند. حکومت ایران تا سال ۱۹۸۰ از تحویل ارتفاعات میمک به عراق خودداری کرده بود؛ ولی نقض پیمان از بهانه‌های عراق برای جنگ با ایران شد. من از وجدان بیدار جوانان ایرانی سؤال می‌کنم که چه قراردادی محکم‌تر از این با صدام می‌بستیم که به بهانه جنگ تبدیل نشود و مطمئن می‌شدیم بعد از فتح خرمشهر دو مرتبه آن را زیر پا نمی‌گذارند.

وقتی صدام ۲۶ شهریور سال ۱۳۵۹ در انظار عمومی و در صحنه مجلس عمومی عراق قرارداد ۶ مارس ۱۹۷۵ الجزایر را پاره کرد و گفت این قرارداد را وقتی ما مقابل ایران ضعیف بودیم امضا کردیم؛ ولی الان مقابل ایران، قوی هستیم و این قرارداد را قبول نداریم. چه قراردادی محکم‌تر از قرارداد الجزایر می‌خواستیم با آنان ببندیم تا مطمئن باشیم که آنان دوباره پاره‌اش نمی‌کنند؟ 

منبع: روزنامه جوان

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها