معرفی کتاب؛

«سربازها پیر نمی‌شوند»

کتاب «سرباز‌ها پیر نمی‌شوند» گوشه‌ای از خاطرات ستوان یکم «هدایت زین العابدینی» به نویسندگی «سید محمود مهدوی» توسط انتشارات «ساوالان ایگیدلری» در سال ۱۳۹۳ منتشر شده است.
کد خبر: ۶۷۱۶۹۹
تاریخ انتشار: ۱۹ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۸:۵۶ - 08June 2024

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از اردبیل، کتاب «سرباز‌ها پیر نمی‌شوند» بخشی از خاطرات ستوان یکم «هدایت زین العابدینی» است که توسط «سیدمحمود مهدوی» گفت‌وگو و تدوین شده و در هزار نسخه با حمایت مالی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان اردبیل به چاپ رسیده است.

راوی متولد ۱۳۳۸ در اردبیل است. او هفت برادر و سه خواهر دارد. از آذر ماه ۱۳۵۵ در هوانیروز استخدام شده و از مرداد ۱۳۵۷ به نیروی زمینی منتقل شده است.

وی در آذر ۱۳۷۹ با درجه ستوان یکمی، ۲۰ درصد مصدومیت شیمیایی و ۴۰ درصد جانبازی بازنشسته شده است و در طول کتاب ما را با بیان خاطراتی از جنگ رشادت‌ها و حماسه آفرینی‌های ارتشی‌های قهرمان آشنا می‌کند و از همرزمان شهیدش که روز‌ها و شب‌ها در کنار هم برای دفاع از وطن از جان عزیزشان مایع گذاشتند، داستان‌هایی را بیان می‌کند

در بخشی از کتاب آمده است

اواسط اسفند پاتک عراقی‌ها شدت یافت و دستور عقب نشینی رسید. پانزده کیلومتری عقب‌تر آمدیم و تانک و پی ام پی‌های تیپ یکم قزوین را کمرشکن‌ها بردند پاسگاه کوشک. خاک ریز و سنگر‌های آن‌ها را تحویل گرفتیم. یکی دو روز دیگر چند صد متر جلوتر، حدود صد و پنجاه شتر را دیدیم که به سرعت سمت مان می‌آیند. سرگروهبان حسین بزمی، بچه صومعه سرا به محمدی فر بی سیم زد و دستور آمد اگر توانستید بگیریدشان. با دو پی ام پی، نیسان و سرباز‌ها رفتیم دنبال شتربان ها. کارمان خنده دار بود و با سازماندهی ارتش اصلا جور در نمی‌آمد. جالب هم این که نمیدانستیم شتر‌ها عراقی اند یا ایرانی!

یکی از بچه‌های که روستایی بود به شتر‌ها که رسید:گفت بیچاره‌ها از صدای انفجار توپ و خمپاره کر شده اند.

شتربان‌ها چیزی به عربی گفتند و ازشان سر در نیاوردیم. هر چهار نفرشان را با خودمان آوردیم و تحویل رکن دو دادیم. بعد از بازجویی فهمیدیم ایرانی هستند. یکیشان گفت عراقی‌ها مجبورشان کرده اند با شترهایشان به این ظرف بیایند تا آن‌ها ببینند خبری از مین‌های ما هست یا نه!

شتربان‌ها را تحویل رابط لشکر قزوین و قرارگاه خاتم الانبیاء دادیم و آنها را بردند عقب. شتر‌ها هم سرخود رها شدند. فردای آن روز عراقی‌ها که خیالشان از بابت مین‌ها راحت شده بود، پاتک زدند. بچه‌ها با آر پی جی چند باری جلویشان درآمدند و عراقی‌ها کمی عقب نشستند و همان اطراف ماندند. با این حساب مرخصی‌ها لغو شد. بیست و هفتم اسفندماه ۱۳۶۰ بود و دخترم را که دو هفته پیش دنیا آمده بود و هنوز ندیده بودمش. توی پی ام پی که می‌نشستم چشمانم را می‌بستم و در خیالم صورت تپلش را بار‌ها می‌بوسیدم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها