دلنوشته/ ابوالقاسم محمدزاده

عاقبت‌بخیر شدن با حفظ حرمت‌ها

لشکریان کوفه مانع شدند و حر جلودار بود، آقای تشنه لب فرمودند مادرت به عزایت بگرید، چه می‌خواهی؟ حر گفت اگر کسی از اعراب نام مادرم را می‌برد از او نمی‌گذشتم، اما چه کنم که نمی‌توانم نام مادر تو را جز به نیکی ببرم. مامورم تو را به کوفه ببرم.
کد خبر: ۶۷۷۶۹۹
تاریخ انتشار: ۲۰ تير ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۵ - 10July 2024

عاقبت‌بخیر شدن با حفظ حرمت‌هاگروه استان‌های دفاع‌پرس- «ابوالقاسم محمدزاده» پیشکسوت دفاع مقدس؛ کاروان در حرکت است و صحرای تف‌دیده نینوا را به سمت کوفه طی می‌کند. سیاهی از دور مقابل جلودار کاروان خودنمایی می‌کند و به ناگاه ندای الله و اکبر سر می‌دهد. آقای من و شما خودش را به جلودار کاروان می‌رساند؛ چه خبر است بنده‌ی خدا؟
- سیاهی نخل‌های کوفه را می‌بینم مولا...

سواری بی‌تاب به کاروان می‌رسد. از اسب پیاده می‌شود و دست ادب به سینه می‌گذارد؛ یابن رسول الله. فدایتان شوم، آن سیاهی لشکر کوفه است که راه را بسته.
-لشکر کوفه؟
-آری فدایتان شوم، حربن یزید ریاحی قافله‌سالار است و فرمانده.

مولا سر به آسمان بلند کرد و فرمود؛ انا لله و انا الیه الراجعون
انگاه به قصد کوفه حرکت کردند. لشکریان کوفه مانع شدند و حر جلودار بود، آقای تشنه لب فرمودند؛ مادرت به عزایت بگرید، چه می‌خواهی؟
حر گفت: اگر کسی از اعراب نام مادرم را می‌برد از او نمی‌گذشتم، اما چه کنم که نمی‌توانم نام مادر تو را جز به نیکی ببرم. مامورم تو را به کوفه ببرم.

آقا فرمودند.
من می‌روم وز مرگ نبود ننگی
آنرا که به دل نیت خبر است جهاد
آقا جان چه کردی با دل حر که زیر و رو شد و در راه تو جهاد کرد تا شهید شد. همان نگاه نافذت را به دل‌های ما بینداز. تا قیامت در مقابل جدت رسول‌الله رو سفید باشیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار