گروه استانهای دفاعپرس- «ابوالقاسم محمدزاده» پیشکسوت دفاع مقدس؛ وقتی رفت، کوه حرکت میکرد و صلابت قدمهایش، دلهای مضطرب زنها را آرامش میبخشید.
صدای الله و اکبرش که در صحرای تفدیده پیچید، لبخند بر لب عطشان و ترکخورده کودکان نشست و چون فریاد؛ «ادرک اخایش» طنین افکند، آسمان دلهای بیقرار، طوفانی شد، رعد و برق زد و ابرها گریستند.
اما، نمیدانم آن لحظهای که عمود خیمه عباس (ع) را با دست بر کمر گرفته کشید زنها و بچهها چه حالی داشتند. گفتنی نیست.
شاید! دستی که شاه تشنه لب بر کمر داشت، خیلی حرف گفتنی را نشان میداد. شاید! خیمهای عمودش کشیده شد میگفت؛
- من دیگر صاحب ندارم
و شاید؛ حسین علیهالسلام گفته بود؛
-من دیگر برادر ندارم.
و شاید! ..
کربلا غوغای محشر بود. اسبها شیهه میکشیدند و در میان آواز جنگ و طبل و شیپور پیروزی، صدای نالهی زنها و کودکان بلند شده بود؛
و شاید! با زبان بدن و عملش، ارباب بیکفن میگفت؛
گو؛ با سکینه، گوید: به طفلان
شد کشته سقا، با کام عطشان....
انتهای پیام/