به گزارش دفاعپرس از استان مازندران، دفاع مقدس گنجینهای ماندگار از حضور عارفانه انسانهای برگزیده خداست که شهادتطلبی، ایثارگری، گذشت، شجاعت، رشادت، مردانگی و جوانمردی را میتوان از جمله خصوصیات بارز شخصیتی و اخلاقیشان نام برد.
همانان که جان برکف برای دفاع از دین و ناموس، ارزشها و آرمانهای این نظام دل به جاده زدند و در کربلای ایران حماسههای بیبدیل خلق کردند و بر دشمن بعثی پیروز شدند. شهیدانی که هر کدامشان نمونه و الگوی ایستادگی و مقاومت هستند.
«محمدرضا وطنی» یکی از ۱۰ هزار و ۴۰۰ شهید استان مازندران و اهل شهرستان «قائمشهر» است که در ادامه زندگینامه و فرازی از وصیتنامه این شهید را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید
«محمدرضا وطنی» ششم آبان ۱۳۳۴ در سیدمحله قائمشهر به دنیا آمد و در تاریخ هفتم مرداد ۱۳۶۱ در منطقه کوشک و در عملیات رمضان به شهادت رسید.
روایت خواهر شهید
«رباب وطنی» میگوید: محمدرضا دیپلماش را گرفت و برای دانشگاه کنکور داد. بورسیه هندوستان شده بود، ولی عشق و علاقهاش به جبهه، مانع رفتنش به هند شد و خود را بورس دانشگاه جبهه کرد.
او فوتبالیست قابلی بود و در تیمهای مختلفی بازی میکرد که بعد از شهادتش به یادگار استادیوم فوتبال قائمشهر را به نام استادیوم شهید «محمدرضا وطنی» نامگذاری کردند.
وقتی که محمدرضا شهید شد، چندین خانواده از روستاهای محروم اطراف قائمشهر برای تشکر و عرض تسلیت آمده بودند، برای محمدرضا گریه میکردند و میگفتند: محمدرضا و دوستانش برای ما خانه ساختند، به ما کمک مالی میکردند و همچنین در فصل جمعآوری محصولات کشاورزی کمک زیادی به ما میکردند.
روایت همرزم شهید
«قاسم تقوایی» میگوید: اوایل پیروزی انقلاب، درگیریهای شدیدی بین حزبالهیها و منافقین در قائمشهر اتفاق میافتاد و غالباً مرکز این درگیریها، پل هوایی بود. در همان درگیریها تعدادی از نیروهای زبده هم شهید شدند.
محمدرضا به عنوان نیروی نفوذی برای کسب اطلاعات در بین منافقین نفوذ کرده بود و تا مدتی بینشان بود و از آنها اخبار و اطلاعات کسب میکرد. آنها اصلاً بویی نبرده بودند تا اینکه بعد از مدتی توسط منافقین مجاور محله، او شناسایی شد. آنها هم به دوستانشان خبر دادند که محمدرضا حزب الهی و از بچههای مسجد صبوری است. وقتی منافقین به یقین رسیدند، او را به باد کتک گرفتند و به قصد کشت زدند.
در همین لحظه که محمدرضا داشت کتک میخورد، ما ۴۰، ۳۰ نفر بیشتر نبودیم؛ بچهها ترسیده بودند. به بچهها گفتم هر طوری شده باید او را نجات دهیم. منافقین هم بیش از ۲۰۰ نفر بودند. خلاصه ما هم غیرتی شدیم و به آنها حمله کردیم. هم کتک خوردیم و هم زدیم تا بالاخره محمدرضا را از چنگشان در آوردیم.
اوایل جنگ به کردستان اعزام شده بودیم. در تمامی عملیاتهای کردستان بچههای ما داوطلب میشدند. در حین عملیات «احمدخان و پیررستم»، با کمین کالیبر ۵۰ دشمن مواجه شده بودیم. یکسری از بچهها، نوک قله باقی ماندند و به هر ترتیبی بود خودشان را نگه داشتند. محمدرضا به همراه هشت نفر دیگر سقوط کردند و به ته دره رفتند.
محمدرضا به سختی دو دفعه خودش را تا نزدیکیهای قله کشاند ولی باز هم سُر میخورد و پائین میرفت. بقیه بچهها همگی سنگر گرفته بودند و از ترس جُم نمیخوردند تا از تیررس کالیبر ۵۰ در امان باشند ولی محمدرضا جسورانه به حالت چهاردست و پا بالا میآمد و تیرهای کالیبر ۵۰ به اطرافش میخورد و یخها میشکست و در هوا پخش میشد.
هر چه داد میزدیم و به او میگفتیم: نیا؛ قبول نمیکرد، بسیار شجاع و نترس بود و آن روز جانانه جنگید تا بالاخره توانست آتش دشمن را خفه کند. محمدرضا جملهای که ورد زبانش بود را از خودش به یادگار باقی گذاشت و بچههای انجمن اسلامی مسجد صبوری، جمله آسمانی محمدرضا را بعد از شهادتش بر روی مهر انجمن حک کردند «امام؛ مظهر عدالت و تقوا را دعا کنید»
سرانجام در تاریخ هفتم مرداد ۱۳۶۱، آخرین روز عملیات رمضان در منطقه کوشک به حالت ستونی محمدرضا و برادر دیگرم شهید «عیسی»، «قاسم اوصیاء» و «سید محمود حسینی» با هم در حال حرکت بودند.
محمدرضا در حال درست کردن کوله پشتی نفر جلویی بود در همین لحظه خمپارهای در کنار آنها منفجر شد و ترکشی هم به سر محمدرضا بوسه زد و او به زمین افتاد. حاج عیسی هم چند متر عقبتر از محمدرضا بود، وقتی او را در حال جان دادن دید، فقط چند بار صدایش زد: محمدرضا! محمدرضا؛ سرش را بوسید و خیلی راحت، انگار که اتفاقی نیفتاده باشد از جنازه برادرش عبور کرد و به راهش ادامه داد.
همچنین برادر کوچکتر محمدرضا شهید «عیسی وطنی» نیز در چهارم خرداد ۱۳۶۷ در شلمچه به برادر شهیدش پیوست.
فرازی از وصیتنامه شهید
در آن روزها که میرفت جامعه انسانی و فرهنگ اسلامی توسط دشمنان مکار و ددمنش رو به انزوا و نیستی و فرهنگ مادی معرفی غرب جامعه ما را فراگیرد که در این لحظات حساس و طاغوت زده تاریخ و درمیان سکوت و ظلمت فریاد پرخروش جاءالحق و زهقالباطل پیامبرگونه ابرمرد تقوا در قلب از کار افتاده انسانیت خونی تازه به جریان انداخت و حرکتی متشکل و الهی آغاز شد…
و من هم به پیروی از خمینی، روح خدا و به حکم وظیفه شرعی خود را موظف دانستم تا برای دفاع از مکتب و میهن اسلامی و رویارویی و ستیز با بعثیون کافر داوطلبانه به جبهه بیایم و شهادت را شرافتمندانهترین مرگها و رستگاری قطعی و بالاترین مرحله تکاملی میدانم تا شاید اگر لایق بودم خدا توفیق شهادت را نصیبم گرداند…
به هوش باشیم که دشمن زخم خورده خارجی و جریانات ناراضی و رفاه طلب داخلی درصدد انحراف و نابودی انقلابند و شما تنها با وحدت کلمه و تلاش شبانه روزیتان میتوانید کارسازان و سنگربانان انقلاب و خنثیگر کلید دشمن باشید…
امام تبلور عینیت اسلام و مظهر عدالت و تقوا را دعا کنید که تنها راه نجات مستضعفان و تحقق حقانیت انقلاب در دعا و پشتیبانی شما تضمین میشود…
انتهای پیام/