گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: خدمت وظیفهاش در لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) تمام شده و از جبهه برگشته بود؛ اما زمانی که متوجه شد ارتش بعث عراق پس از قبول قطعنامه ۵۹۸ توسط جمهوری اسلامی ایران حمله سراسری را به خاک کشورمان آغاز کرده است، بدون اینکه برگه اعزام بگیرد، خود را به جبههها رساند و درحالی که به مأموریت مینگذاری رفته بود، هنگام بازگشت، بهدلیل اصابت ترکش، به شهادت رسید؛ این ماجرای شهادت رزمندهای بانشاط و شوخطبیعی بهنام «اسماعیل خوشسیَر» است که حتی زمانی هم که ترکش خمپاره به او اصابت کرد؛ درحال خنداندن همزمان خود بود.
اصولاً شوخطبعی در دوران دفاع مقدس، یکی از خصوصیات برخی از رزمندگان بود؛ چراکه علاوهبر معنویت، شور و نشاط هم یکی از ضروریات در جبههها بهشمار میرفت؛ البته در چارچوب فضای جبههها؛ یعنی کسانی بودند که علاوهبر عبادتها و تزرعهای شبانه خود، روزها اهل ایجاد روحیه نشاط در میان همرزمان خود بودند و با این کار، ردپایی هم از عبادات خود نمیگذاشتند که بخواهد جنبه ریا پیدا کند.
حجتالاسلام «سید محمد عابدینزاده» از روحانیون گردان تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) نمونههایی از شوخطبعیهای شهید «اسماعیل خوشسیر» آنهم ساعاتی قبل از شهادتش را اینگونه روایت کرده است: «عملیاتهای آخر دفاع مقدس، قرار شده بود که رزمندگان مرز را مینکاری کنند؛ لذا ۲ قسمت شده بودیم؛ یک قسمت به غرب و یک قسمت هم به جنوب رفته بودیم. ما در جنوب بودیم که روز جمعهای مصادف با ایام عید غدیر خم، قرار شد شب برای کاشتن مینها اعزام شویم و رزمندگان مینها را آماده کرده بودند. بعدازظهر جمعه شهید «اسماعیل خوشسیَر» با شوخطبعی که داشت، گفت که «حاج آقا، این دعای سمات چیست؟ بیا این دعا را بخوانیم ببینیم چیست؟»، من هم گفتم که «اشکالی ندارد، در خدمتم، دعا را میخوانیم»؛ بنابراین رفتیم وضو گرفتیم و شهید خوشسیر مسواک هم زد و در حالی که غروب جمعه بود، دعا را خواندیم و سپس برای کاشتن مینها اعزام شدیم.
زمانی کار کاشتن مینها را آغاز کردیم، دستبهدست مینها را میدادیم و ۲ نفر جلوتر که شهید خوشسیر یکی از آنها بود و این افراد هم مینها را میکاشتند؛ کمی که کار کردیم، هلیکوپتر دشمن بالای میدان آمد و طبیعی بود که بچهها باید کار را رها میکردند و چانپناه میگرفتند تا هلیکوپتر برود و کار را ادامه دهند. بر این اساس، یکیدو دقیقهای بچهها دست از کار کشیدند؛ اما من دیدم درحالی که هلیکوپتر هنوز بالای سر آنها بود، شروع کردن به ادامه کار کاشتن مینها.
زمانی که این موضوع را دیدم با توجه به اینکه مکرراً بر ضرورت حفظ جان تذکر داده شده بود، بهعنوان روحانی گردان ناراحت شدم و دویدم و رفتم و با داد و فریاد گفتم که این چه وضعی است...، اما بهیکباره شهید خوشسیر و همرزمش، با روحیهای که داشتند، گفتند: «حاجی این هلیکوپتر شاید بخواهد حالا حالاها اینجا باشد؛ ما کار و زندگی داریم، بیکار که نیستیم!».
کار مینگذاری را با همین روحیه انجام دادیم، تا اینکه قرار شد برگردیم و نماز مغرب و عشاء را بخوانیم و مقداری که از شب گذشت، دوباره برویم. درحالی که داشتیم برمیگشتیم، زمانی که بچهها پشت لندکروز بودند و من هم جلو کنار راننده بودم، یک خمپاره ۱۲۰ کنار جاده اصابت کرد؛ لذا به راننده گفتم صبر کن تا ببینیم اتفاقی برای بچهها نیافتاده باشد، وقتی از بچههایی که عقب نشسته بودند سوال کردیم که چه شده است؟ گفتند مشکلی نیست برویم. همین که ماشین حرکت کرد، بچهها روی سقف ماشین زدند و گفتند که سریع برویم؛ اسماعیل ترکش خورده است؛ لذا سریع رفتیم تا به بهداری برسیم.
زمانی که داشتیم برمیگشتیم، اسماعیل خوشسیر داشت بچهها را میخنداند؛ آنموقع از تلویزیون برنامه «ننهنقلی» پخش میشد؛ اسماعیل صدای ننهنقلی را درمیآورد و بچهها میخندیدند و صدای خنده آنها بلند بود؛ زمانی که خمپاره کنار ماشین اصابت کرده بود، ترکش ریزی به زیر قلب اسماعیل اصابت کرده و او شروع کرده بود به خِرخِر کردن؛ اما بچهها فکر کرده بودند که این کار در ادامه همان شوخیهایش است؛ ولی وقتی دیدند که این حالت او ادامه دارد، فهمیدند که ترکش خورده است؛ البته ما هم خود را سریعاً به بهداری رساندیم؛ اما وقتی رسیدیم، دیدیم که او به شهادت رسیده است.
روحیه نشاطی که امثال شهید خوشسیرها در جبههها داشتند، با ادب، نشاط و در عین معنویت همراه بود؛ یعنی وقتی اسماعیل میگفت که این دعای سمات چیست و بیا باهم بخوانیم؛ میدانست دعای سمات چیست؛ ولی با لحن شوخطبیعی موضوع را میگفت».
انتهای پیام/ 113