گروه استانهای دفاعپرس- «زهرا سادات جعفرنیا» فعال فرهنگی؛ روی صندلی قراضه اتوبوس ولو شد و نامهها را یکییکی باز کرد:
سلام مادر. حال من خوب است. مواظب خودت و فریبا باش. عکس جدید از خودت بفرست.ای نامه که میروی به سویش، از جانب من ببوس رویش...
راستی برایت دختر خوبی نشان کردهام. فریبا هم سلام میرساند. زود برگرد!
زن میخواهم چه کار؟ نامههای تو را میبوسم و روی قلبم میگذارم. چرا از خودت عکس جدید نمیفرستی؟ زودتر نامه بفرست...
زبانت را گاز بگیر! حتمی باید زن بگیری. راستی من هم نامههای تو را به چشمهایم میکشم. زود برگرد!
_سلام... مادر حرف از زن نزن. زودتر نامه بده. چرا عکس نمیفرستی؟ای نامه که میروی به سویش...
_سلام... راستی خواهرت فریبا هم برای خودش خانمی شده... زود برگرد!
مادر! آخرش هم عکس جدید نفرستادی! اما خوشخبری: تک پسرت دارد میآید.ای نامه که میروی به سویش..
هرچه چشم چرخاند مادر را ندید. فریبا را کنار کشید: «پس مادر کو؟»
راستش... چطور بگم؟...
بگو. دارم دیونه میشم!
مامان همون چند سال پیش، با شنیدن خبر اسارت تو...
انتهای پیام/