ادبیات داستانی ایرانی با الگوی غربی

بردگی اندیشه در ادبیات داستانی پهلوی دوم/ رژیم شاه از چه نویسندگانی حمایت می‌کرد؟

ادبیات داستانی ایران چیزی نیست که باید باشد، این عقب ماندگی و عدم رشد در سطح جهانی ریشه در نداشتن دستور زبان بومی دارد که ماحصل سیاست‌های فرهنگی دوران پهلوی است.
کد خبر: ۶۸۹۲۳
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۸ - 08February 2016

بردگی اندیشه در ادبیات داستانی پهلوی دوم/ رژیم شاه از چه نویسندگانی حمایت می‌کرد؟

گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس: در اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی علاوه بر اینکه تغییر قدرت در دو سلسله شاهی بود، تغییر فرهنگ نیز محسوب میشود. شدت گرفتن ترجمه آثار نویسندگان غربی در حوزه ادبیات داستانی و نمایشی، اشتیاق تحصیل کردگان در فرنگ برای پدیدآوردن و تجربه این گونه را افزایش داد.

ادبیات داستانی ایرانی با الگوی غربی

محمدعلی جمالزاده، حبیب اصفهانی، علی اکبر دهخدا، حسن مقدم، سعید نفیسی و کریم آتشی از نویسندگان این دوره محسوب میشوند که با منتشر کردن داستانههای کوتاه و بلند راه را برای دیگر نویسندگان این دوره باز کردند. به دلیل نداشتن عقبه ادبیات ایران در حوزه داستان نویسی و رمان، نویسندگان چشم به آثار نویسندگان غربی دوخته بودند.

این نویسندگان علاوه بر تقلید خام در فرم و شکل داستان ناخودآگاه تحت تاثیر محتوای مستتر در آثار غربی نیز بودند. نگاه فلسفی و جهان بینی متفکران اروپایی مثل کافکا، شدیدا بر انگارههای نویسندگان ادبیات عصر پهلوی اثر گذاشت.

شدت اعمال سانسور، رشد فاصله طبقاتی، تبدیل شدن هنر به شیء تبلیغاتی، ورود رمانها و فیلمهایی با مضامین اغلب ضد دینی و همینظور نوع نگاه نویسندگان اروپایی به دین که در تناقض با فرهنگ ایرانی و اسلامی بود، سبب بوجود آمدن نوعی از ادبیات شد که بیشترین زاویه را با مردم داشت.

از مهمترین این نویسندگان که به جای اتکا به خواست مخاطب و جایگاه فکری او، آنها را دچار رخوت فکری میکردند، میتوان به صادق هدایت، صادق چوبک و غلامحسین ساعدی و ... اشاره کرد که در این میان صادق هدایت به دلیل تخدیر شدنش در ادبیات سیاه و تلخ اندیش اهمیت ویژه مییابد.

جهان روشنفکری غرب به دلیل نداشتن نگاه دینی که از انحراف اساسی در مسیحیت شکل گرفته بود، قائل به مکاتبی چون اومانیسم و اگزیستانسیالیزم و مارکسیسم و ... بودند که همگی در تناقض مستقیم با مفاهیم اسلامی بود. علاوه بر این که خدا علت وجودی همه چیز دانسته میشود به شدت با جبرگرایی مخالف است.

در آثار صادق هدایت، نگاه سیاه و زبان تلخ راوی هیچ روزنه امیدی برای مخاطب باقی نمیگذارد. هدایت به دلیل ترجمه یکی دو کتاب «کافکا» مثل «مسخ» شدیدا تحت تاثیر این نویسنده صهیونیسم است. اغراق در سیاهنمایی تا جایی است که حتی میشود مسخ را قابل تحملتر از آثار هدایت دانست.

هر چند این آثار با یک دید بر علیه نظام سرمایه داری بود اما به دلیل نگاه جبرگرایانهاش و میراندن روحیه انقلابی در مخاطب به شدت مورد علاقه حکومت بود.

در داستان «عنتری که لوطیش مرده بود» نوشته صادق چوبک این نگاه تسلیم شدن در برابر حکومت هرچند مستبد قابل درک است. یک لوطی دوره گرد با میمونش در حال خانه به دوشی است و با معرکه گیری امرار معاش میکند. با اینکه میمون داستان، خرج لوطی را درمیآورد اما کمترین بهره را از سرمایه به دست آمده دارد. در این داستان و اغلب داستانهایی از این دست همه غریزهها محدود میشود و انحرافات اخلاقی، سرکوب کردن میل جنسی یا رها کردن آن از مولفههای تکرار شوندهای است که ذهن مخاطب را دائما درگیر میکند.

میمون این داستان از ظلم لوطی میگریزد تا راه نجاتی بیابد اما با دنیای به شدت خشن و بیرحم تری روبه رو میشود. میمون نزد لوطی باز میگردد چرا که به این ایمان رسیده لوطی با همه وحشتناک بودنش باز تنها حافظ او در مقابل دنیا است. موضوع به همین جا ختم نمیشود. لوطی حالا مرده است. در واقع میمون به مرده لوطی پناه آورده است. اما میمون نسبت به مرده لوطی هم منفعل است چرا که از مرده او هم میترسد.

این داستان عملا هر موضع انقلابی، حتی در حد فکر کردن به موضوع را از مخاطب میگیرد و او را به انسانی سترون و با اندیشهای نازا تبدیل میکند که باید به همین شرایطی که دارد تن بدهد تا مرگش فرا برسد.

ساعدی در داستان گداخانه عملا دین را مخدری دانسته که سبب فقر آدمها میشود. رژیم شاه با انقلابیونی که ریشه دینی نداشتند مشکل اساسی نداشت. مشکل نظام شاهی با جوششهای انقلابیای بود که بن مایههای دینی داشتند.

صادق هدایت در اکثر آثارش همین نگاه ضد دینی را وارد جهان داستانش میکرد. برای آشنا شدن با روحیه هدایت و کافکا نگاهی گذرا به زندگی آن دو میاندازیم.

الگویی صهیونیسم برای نویسندهای ایرانی

کافکا در یک خانوادهٔ آلمانیزبان یهودی در پراگ به دنیا آمد. در آن زمان پراگ مرکز بوهم بود، سرزمینی پادشاهی متعلق به امپراتوری مجارستان ـ اتریش. او بزرگترین فرزند خانواده بود و دو برادر کوچکتر داشت که قبل از شش سالگی فرانتس مردند و سه خواهر که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاههای مرگ نازیها جان باختند.

پدرش بازرگان یهودی و مادرش زنی متعصب بود. رفتار مستبدانه و جاهطلبانهٔ پدر چنان محیط رعبانگیزی در خانواده به وجود آورده بود که از کودکی سایهای از وحشت بر روح کافکا انداخت و در سراسر زندگی هرگز از او دور نشد و شاید همین نفرت از زندگی در کنار پدری سنگدل موجب شد که کافکا ابتدا به مذهب پناه برد.

کافکا در سال ۱۹۱۲ در خانهٔ دوستش ماکس رفت، با «فلیسه  بوئر» که در برلین نمایندهٔ یک شرکت ساخت دیکتافون بود آشنا شد. در پنج سال پس از این آنها نامههای بسیاری برای هم نوشتند. کافکا اغلب خندهرو و اجتماعی بود اما در زندگی شخصی و روابطش زیاد موفق نبود، به طوری که پس از دوبار نامزدی با فلیسه، در سال ۱۹۱۷ رابطه آنها به پایان رسید .رابطه بعدی «کافکا» با دختری به نام دورا «دایامنت» بود. کافکا و دورا ریشههای یهودی داشتند و طرفدار سوسیالیسم بودند بنابراین خیلی زود تصمیم گرفتند که رابطه نزدیکتری با هم ایجاد کنند و در برلین با یکدیگر همخانه شدند.

«کافکا» در اوائل دههٔ ۲۰ روابط نزدیکی با میلنا ینسکا نویسنده و روزنامهنگار هموطنش پیدا کرد. در سال ۱۹۲۳ برای فاصله گرفتن از خانواده و تمرکز بیشتر برنوشتن، مدت کوتاهی به برلین نقل مکان کرد. آنجا با دوریا دیامانت یک معلم بیست و پنج سالهٔ کودکستان و فرزند یک خانوادهٔ یهودی سنتی زندگی کرد. دوریا معشوقهٔ «کافکا» شد و توجه و علاقهٔ او را به تلمود جلب کرد.

عموماً اعتقاد بر این است که «کافکا» در سراسر زندگیش از افسردگی حاد و اضطراب رنج میبرده است. مدتی بعد «کافکا» به وین رفت، و در سوم ژوئن ۱۹۲۴ در همانجا درگذشت. بدن او را به پراگ برگرداندند و در تاریخ ۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ در گورستان جدید یهودیها در ژیژکوف پراگ به خاک سپردند.

«کافکا» در بیشتر مدت زندگیش بیطرفی خود را در مورد ادیان رسمی حفظ کرد. با این حال و با این که هیچوقت شخصیتهای داستانهایش را یهودی تصویر نکرد، هرگز سعی نکرد ریشهٔ یهودی خود را پنهان کند. او از لحاظ فکری به مکتب حسیدی در یهودیت علاقهمند بود که برای تجارب روحانی و صوفیانه ارزش زیادی قائل است. «کافکا» در ده سال پایانی عمرش حتی به زندگی در اسرائیل ابراز تمایل کرد. تناقضات اخلاقی و آیینی موجود در داستانهای «داوری»، «آتش انداز»، «هنرمند گرسنگی» و «پزشک دهکده»، همه نشانههایی از علاقهٔ «کافکا» به آموزههای خاخامها و تناسب آنها با قوانین و قضاوت در خود دارند. از طرف دیگر سبک وسواسی طنزآمیز راوی مجادلهجوی «ژوزفین آوازه خوان»، سنت شعارگونهٔ موعظههای خاخامها را نمایان میکند.

روزنامه نیویرک تایمز در تاریخ ۱۶ اوت ۲۰۰۸ میلادی، نامهای از دورا دایامنت، آخرین معشوقه کافکا به دوست نزدیک کافکا یعنی ماکس برود را منتشر کرده که در آن وی مدعی شده بود که کافکا همیشه میخواست به اسرائیل مهاجرت کند.

داستان نوشتههای گمشده کافکا به طور گسترده در مطبوعات و رسانهها منعکس شده و به دنبال آن آرشیو ادبی آلمان در مارباخ که صاحب مجموعهای از نامههای «کافکا» است خواستار انتقال این اسناد از اسرائیل به آلمان شده است، اما آرشیو دولتی اسرائیل گفته که هیچ سند مهمی که مربوط به تاریخ مردم یهود باشد از اسرائیل خارج نخواهد شد.

به نظر بسیاری از منتقدان، ناامیدی و پوچی حاکم بر فضای داستانهای «کافکا» نمادی از اگزیستانسیالیزم  شمرده میشود. برخی دیگر به سخره گرفتن بروکراسی در داستانهایی مثل «محاکمه» و «قصر» را نشانی از تمایل به مارکسیسم می دانند.

مواردی مثل دین ستیزی، گیاهخواری، تنهایی و حتی خودکشی در زندگی صادق هدایت نمود عینی دارد.

دین زدگی و دین ستیزی

صادق هدایت 1281 در تهران متولد شد. پدرش «هدایت قلیخان اعتضاد الملک»، فرزند «نیرالملک» وزیر علوم، در دوره ناصرالدین شاه بود. صادق هدایت در جوانی گیاهخوار شد و کتابی در فواید گیاه خواری نیز نوشت. او تا پایان عمر گیاهخوار باقی ماند.

هدایت در 1303 از مدرسه سن لویی فارغالتحصیل گشت و در همین سال بود که با تقی رضوی آشنا شد. در سال 1305 با اوّلین گروه دانشآموزان اعزامی به خارج، راهی بلژیک شد و در رشتهٔ ریاضیات محض به تحصیل پرداخت. در همین سال داستان «مرگ» را در مجلهٔ ایرانشهر شمارهٔ ۱۱، که در آلمان منتشر میشد به چاپ رسانید و مقالهای به فرانسوی به نام «جادوگری در ایران» در مجلهٔ لهویل دلیس، شماره ۷۹ نوشت. «هدایت» از وضع تحصیل و رشتهاش در بلژیک راضی نبود و مترصد بود که خود را به فرانسه و در آنجا به پاریس که آن زمان مرکز تمدن غرب بود برساند. سرانجام در اسفند ۱۳۰۵ پس از تغییر رشته و دوندگی فراوان به پاریس منتقل شد. در همین سال نسخهٔ کاملتری از کتاب «انسان و حیوان» و کتاب دیگری به نام «فواید گیاهخواری» با مقدمهٔ حسین کاظمزادهٔ ایرانشهر در برلین به چاپ رساند.

«صادق هدایت» برای اولین بار در رودخانه مارن خودکشی کرد که برادرش او را نجات داد. نخستین نمونههای داستانهای کوتاه «هدایت» در همان سال خودکشی نافرجامش صورت گرفت. نمایشنامهٔ «پروین دختر ساسان»، « زنده به گور» وداستان کوتاه «مادلن» را در همین دوران نوشته است.

«هدایت» در سال 1309، بی آنکه تحصیلاتش را به پایان رسانده باشد، به تهران بازگشت و در بانک ملی مشغول به کار شد. لیکن از وضع کارش راضی نبود. در همین سال مجموعه داستان «زنده به گور» ونمایشنامهٔ «پروین دختر ساسان» را در تهران منتشر کرد.

در سال ۱۳۲۱ مجموعهٔ «سگ ولگرد» را انتشار داد، ترجمههایی از «شهرستانهای ایران گزارش گمان شکن و یادگار جاماسپ» از پهلوی به فارسی صورت داد. بعد از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ و پایان جنگ جهانی دوم انتقادهای اجتماعی «صادق هدایت» شدت میگیرد. داستان بلند «حاجی آقا» داستان کوتاه «آب زندگی» و مجموعهٔ «ولنگاری» که همه مضامین اجتماعی دارند در این دوران به چاپ رسیدند. علاوه بر این فعالیتها هدایت به نوشتن مقالههای نقد ادبی و ترجمهٔ آثاری از «کافکا» نیز پرداخت و در نشریههای مختلف به چاپ رساند.

بیگانهستیزی و بهویژه عربی ستیزی، پرستش نژاد ایرانی، ضدیت با اسلام بهعنوان یک دین غیرایرانی و همچنین پرستش ایران باستان و ایران دوره ساسان در آثار «صادق هدایت» دیده میشوند. از جمله بنمایههای نوشتههای «هدایت» ناسیونالیسم ایرانی او و تأثرش نسبت به وضع ایران روزگار خود است که وی در رسالهٔ طنزآمیز کاروان اسلام به آن اشاره میکند.

درونمایهٔ اغلب داستانهای «هدایت»، مرگاندیشی به معنای پوچ گرایی است. وجه اشتراک این دو نویسنده جبرگرایی انسان و عدم اعتقاد به خدا محوری است. رژیم شاه هم به دلیل مخالفت آشکارش با روحانیت از ترجمه آثار نویسندگان غربی که روحیهای دین ستیز دارند حمایت میکرد.

متاسفانه مترجمان و نویسندگان به دلیل ناآگاهی از اسلوب رمان نویسی با رویکرد شرقیاش در بهترین شکل آن هم اثری خنثی پدید میآوردند که پویایی لازم را نداشت.

رمان خوب قبل از هر چیزی میبایست درون مایهای قوی مبتنی بر آموزههای ایرانی و اسلامی داشته باشد. مولفهای که در حلقه آثار دوره پهلوی خود خواسته مفقود شده بود. این نکته از این جهت قابل تامل است که اکثر نویسندگانی که آثارشان ترجمه شده یا صهیونیست بودند یا از یهودیان زخم خورده از جنگ جهانی دوم.

شاه نه تنها در سایتهای خارجیاش مرعوب اسراییل بود که در ساختار فرهنگی کشور هم به برنامههای این کشور جعلی متکی بود.

این است که ایران با پشتوانهای عظیم از دستاوردهای ادبی هنوز نتوانسته آن طور که باید در تولید ادبیات داستانی نقش مهم و جهانی داشته باشد.

رسول حسنی

نظر شما
پربیننده ها