دفاع‌پرس گزارش می‌دهد؛

وصال در دیار غریب!

پرچم‌ها در باد می‌رقصند و باران سنگ فرش میعادگاه عاشقان و عارفان را معطر می‌کند؛ و شاعرانه‌ترین فضا بر جاری غزل‌واره‌هایی از جنس شهید، عاشقی را روایت می‌کند و کاروان برای دیدار در دیار غریب راهی می‌شود سمت بهشتی‌ترین نگاه؛ دودانگه!
کد خبر: ۶۹۱۷۳۸
تاریخ انتشار: ۲۹ شهريور ۱۴۰۳ - ۰۱:۲۰ - 19September 2024

دیدار در دیار غریب!گروه استان‌های دفاع‌پرس- «حدیثه صالحی»؛ اینجا مازندران است؛ ساعت به وقت قرار دل‌هایی است که قرار است در کوچه‌های آخر شهریور زیر نم نم باران روایت وصال مادری را به تماشا بنشیند که فرزند رشیدش را ۴۲ سال قبل در عملیات رمضان به خدا هدیه کرد.

اینجا مازندران است؛ شمالی‌ترین نقطه کشور دل؛ و مردم شهیدپرور و قدرشناس دیار علویان در آستانه دومین اجلاسیه سرداران، امیران و ۱۴ هزار شهید سرافراز، میزبان میهمانانی از جنوبی‌ترین جغرافیای ایران؛ شیراز باصفا در جوار یادمان هشت شهید گمنام سال‌های دفاع مقدس هستند؛ در فضایی که بوی اسپند و گلاب مشام جان را می‌نوازد.

به هر طرف که نگاه می‌کنی، چشمی منتظر در گوشه‌ای از این بهشت، انتظار را در قامت مادری صبور و مقاوم نظاره‌گر است؛ مادری که سال‌ها چشم انتظار فرزند رشیدش است؛ و حالا کبوتر دلش به وصال نزدیک می‌شود؛ و من در میان انبوهی از نگاه  بارانی، خیس می‌شوم در هوای وصال مادرانه که از نگاهم پر می‌کشد؛ و پُر می‌شوم از واژه‌هایی که بوی عشق و حماسه را در رگ رگ این بهشت جاری می‌کند!

در میان حجمی از دلبرانه‌ترین وصال و در روز زیارتی هشتمین ستاره آسمان امامت و ولایت امام رضا (ع)، دو میهمان عزیز با استقبال باشکوه قدم بر چشمان مردمی می‌گذارند که هشت سال، برای میهمانِ غریب مادری کردند؛ و پدرانه گمنام‌ترین مزار را در آغوش کشیدند در فریم‌شهر دودانگه! و خواهرانه حس خواهری را در گوشه قلبشان ترسیم کردند، و حالا دل‌هایی که در تلاطم یک وصال شیرین سمت حماسی‌ترین منظره، رو به‌راه می‌شوند؛ و عشق از چشمان خیس غزل دانه دانه می‌چکد؛ روی غریب‌ترین احساس!

شکسته و قدخمیده بال در بال کبوترشهیدش، در حوالی بهشت هشت شهید گمنام قدم برمی‌دارد، پاهایش دیگر توان راه رفتن ندارد! و اشک‌هایش که حکایت ۴۲ سال چشم انتظاری و چشم به‌راهی را روایت می‌کند بر پهنای صورتش می‌غلتد؛ آخرین اعزام را خوب به یاد دارد، وقتی که غمی بزرگ در گوشه قلبش قد می‌کشد و می‌داند که دیگر برنمی‌گردد!

می‌داند که این رفتن فرق دارد با دفعات قبل! می‌داند که اگر «علی» شهید نشود، می‌میرد! که او عشق به شهادت را در وجودش به زیبایی پرورانده؛ و در ۱۷ سالگی بزرگ‌مردی شد که در مکتب امام (ره) درس جهاد و ایثار را به خوبی آموخت؛ اما مادر است و آرزوهایش؛ مادر است و دلدادگی‌هایش؛ مادر است و پسری که بوی شهید می‌دهد؛ و با جان و دل از زیر قرآن عبور می‌دهد و راهی سفر می‌کند؛ سفری به سرزمین نجابت و قداست؛ سفری به بلندای ۴۲ سال! و حالا دیداری که قرار است در غربت رقم بخورد، حس و حال وصف ناشدنی این پدر و مادر را تماشایی می‌کند!

پرچم‌ها در باد می‌رقصند و باران سنگ فرش میعادگاه عاشقان و عارفان را معطر می‌کند؛ و شاعرانه‌ترین فضا بر جاری غزل‌واره‌هایی از جنس شهید، عاشقی را روایت می‌کند! فضا پیچیده از صدای مداحی است که حس سال‌های دفاع مقدس را تداعی می‌کند؛ در فصلی دیگر از زندگی این شهید شناسایی شده!

ادای احترام به یادمان هشت شهید گمنام در قاب تصاویر جلوه‌گر می‌شود در لحظات بارانی این دیار! و کاروان برای دیدار در دیار غریب راهی می‌شود سمت بهشتی‌ترین نگاه؛ دودانگه! و لحظه‌شماری در جاده‌ای رو به بهشت قصه وصال در فصلی غریب را نجیبانه روایت می‌کند و لحظات بعد مادری دلتنگی‌هایش را در آغوش فرزند شهیدش می‌تکاند؛ و پدر به احترام سرباز شهید می‌ایستد در پنجره‌ای رو به اولین سلام! و عطر شعر و شیراز و حافظ و غزل فضای استان مازندران را معطر می‌کند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار