گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس: با دستگیری حضرت امام در سال 1343 و تبعید ایشان به ترکیه، «آقا مصطفی» رهبری نهضت را به عهده گرفتند که همین امر سبب دستگیری ایشان شد. در تاریخ 29 تیر 42 بیشتر روحانیون دستگیر شده آزاد شدند. اما پدرم، آیت الله محلاتی، آیت الله قمی، و آیت الله دستغیب در زندان ماندند. رژیم تصمیم گرفت تا پدرم را به سنندج تبعید کند که با اعتراض علمای مهاجر منتفی شد. در دوازدهم مرداد 1342 رژیم که از عواقب بازداشت پدرم هراس داشت ایشان را از زندان پادگان عشرت آباد به منزلی مربوط به ساواک در داوودیه تهران منتقل نمودند و آنجا را تحت نظر کامل داشتند که ساعتی بعد سیل جمعیت به سوی داوودیه سرازیر شد. در این منزل بود که روحانیون وقایع 15 خرداد را برای امام تشریح کردند و اطلاع مردم از قیام مردم ایشان را به سختی منقلب نمود تا آنجا که فرمود:
«تا ملت عمر دارد غمگین در مصیبت 15 خرداد است. واقعه 15 خرداد پشت ما و هر مسلم غیرتمندی را میشکند.» پس از مدتی پدرم را به منزلی در قیطریه که تحت نظر ساواک بود منتقل کردند و از این تاریخ به بعد اجازه ملاقات و ارتباط مستقیم با پدرم را یافتم. از این زمان تا حدود پنج ماهی که پدرم در آنجا به سر میبرد در خدمت ایشان بودم و به طور مستقیم نقش رابط بین رهبر و ملت مسلمان ایران را ایفا می کردم.
هنگامی که پدرم را از زندان به خانه محصوری در تهران منتقل کردند، من به اتفاق برادرم حاج احمد آقا به تهران آمدیم و خدمت پدرم رسیدیم من در اولین برخورد سؤال کردم: حالا تکلیف چیست؟ به اعتقاد من، ما باید از همین امروز شروع کنیم تا مردم دلسرد نشوند و فکر نکنند قضیه تمام شده است.
بازداشت حاج آقا مصطفی
فعالیتهای متراکم و شدید من سرانجام به احضارم توسط سپهبد نصیری رئیس شهربانی کل کشور و فرماندار نظامی تهران و اخطار و تهدید من انجامید.
روز 16 شهریور 42 سپهبد نصیری رئیس شهربانی کل کشور، مرا احضار کرد ولی من نزد او نرفتم. عصار نامی که از افسران ارتش و مراقب پدرم در آن منزل بود، نزد من آمد و اصرار کرد که من خودم شما را نزد سپهبد نصیری میبرم و برمیگردانم. بعد از چند بار آمد و رفت تا اینکه با نظر و مشاوره پدرم تصمیم گرفتم که پیش نصیری بروم.
عصار می خواست من را با ماشین شخصیش ببرد که نپذیرفتم و گفتم باید ماشین رسمی شهربانی باشد.
بالاخره یک جیپ شهربانی آوردند و من سوار آن شدم.
عصار در بین راه از من پرسید چه نکتهای وجود دارد که شما با ماشین شخصی من نیامدید و حاضر شدید با ماشین شهربانی بیایید؟
گفتم میخواستم ثابت شود که از روی اجبار میآیم، اگر با ماشین شخصی شما میآمدم حاکی از این بود که ما با شما تفاهم و توافق داریم.
نصیری در دیدارش به من گفت: ما نمیخواهیم وضعی پیش آید که شما را دستگیر کنیم. گزارشهای مرتبی میرسد که شما با عناصر ناراحت و اخلالگر رابطه دارید، اگر این برنامه را ادامه دهید ناچاریم شما را دستگیر کنیم.
من از خمینی امامزاده درست نمیکنم
پس از این ملاقات به دیدار بسیاری از مراجع در قم و شهرستانهای دیگر از جمله آیت الله العظمی سید هادی میلانی از مراجع مبارز مشهد رفته در مورد دستگیری پدر، آزادی ایشان و آنچه باید انجام شود صحبت کردیم. این سفرهای مکرر سبب شد که مراجع و علماءِ مناطق مختلف کشور به تهران مهاجرت کنند. این اقدام باعث ترس رژیم شد تا جایی که شاه گفت: «مطمئن باشید ما خمینی را نمی کشیم تا امامزاده درست شود.»
در بسیاری از شهرستانها در اعتراض به دستگیری و بازداشت پدرم گروههای با تشکیل جلسات سّری مذهبی ـ سیاسی، فعالیتهای دامنهداری علیه رژیم و در جهت پیشبرد نهضت دنبال کردند. در تبریز نیز مبارزات گستردهای به وجود آمد. به همین جهت عمال رژیم در سیزدهم آذر 1342 اقدام به دستگیری عدهای از علمای تبریز نموده، آنان را به تهران انتقال دادند.
با توجه به شناخت لازم از افراد و جریانات موجود در سطح جامعه، رابط مبارزین و مخالفین رژیم، تبادل خبرها و پیامها بین آنان و پدرم به عهده من بود.
مأموران ساواک کلیه تحرکات و اقدامات مرا تحت مراقبت شدید قرار داده و گزارش میکردند. آنها حتی ساعت مسافرت به قم و نوع وسیله نقلیه را در گزارش خود، آورده بودند. ناصر مقدم مدیرکل اداره سوم ساواک طی نامهای به ساواک تهران در تاریخ 10 بهمن 42 ضمن تأکید مجدد بر مراقبت بیشتر از من دستور داد بیوگرافی کاملم را به همراه یک قطعه عکس، تهیه نمایند. در همین ایام و در حالی که اهالی قم زمستان سخت و طاقت فرسایی را طی میکردند پدرم علیرغم اینکه خود در محاصره مأموران امنیتی رژیم قرار داشت، از وضعیت اسف بار و تأثربرانگیز فقرای قم غافل نبوده، طی نامهای مرا مأمور رسیدگی به وضعیت آنان نمود.
ایشان در نامه شان نوشته بودند: «جناب نورچشمی به قراری که مطلع شدم وضع فقرای قم بسیار بد است .این معنی اینجانب را کاملاً ناراحت کرده است. معالوصف با وضع حاضر آن طوری که باید و شاید نمیتوانم به بندگان محترم خدای تعالی خدمت کنم. شما از قول من پس از اظهار تشکر از اشخاصی که کمک کردند به اهالی محترم و ثروتمندان معزز تذکر دهید که خدای تعالی این روزها را برای امتحان پیش میآورد خوب است که از امتحان الهی سرفراز بیرون بیایید و هر کس به مقدار مقدور خود به سادات محترم و سایر فقرا کمک کند اگر خدای نخواسته کسی در این سرما تلف شود، همه مسئول هستیم و از انتقام خدای تعالی میترسم. والسلام علیکم و علیهم و رحمتالله؛
مقداری وجه فرستاده شد این مبلغ که شصت هزار تومان است با وجوهی که اهالی محترم میدهند در تحت نظر معتمدین محل هر طور صلاح است تقسیم شود چه خاکه ذغال و چه آذوقه و لباس. والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته سید روح الله موسوی خمینی»
آزادی امام خمینی (ره) از حصر
ساواک در تاریخ شانزدهم فروردین 1343، با آزادی پدرم موافقت کرد و ایشان روانه قم شدند. هنوز بیش از چند روز از احیا و تصویب کاپیتولاسیون نگذشته بود که بولتن داخلی مجلس شورای ملی، متن کامل سخنرانیها و گفت و گوهایی را که میان نمایندگان مجلس شورا و رئیس دولت در این زمینه به عمل آمده بود منعکس کرد. یک نسخه از این مجله به دست پدرم رسید و ایشان با مطالعه آن دریافت که رژیم پهلوی بار دیگر چه ضربه خانمان سوزی بر پایه استقلال و عظمت ایران زده و به ملت مسلمان و آزاده این کشور چه خیانت بزرگی کرده است. بر این اساس پدرم تصمیم به ایراد سخنرانی گرفت تا با افشاگریهای خود عمق خیانت شاه را برای مردم بازگو نمایند. روز چهارم آبان برای این منظور تعیین شد و خبر آن خیلی زود انتشار یافت.
رژیم پهلوی از این اقدام پدر به وحشت افتاد و از طرفی هم میدانست که با ارعاب و تهدید نمی توان ایشان را از تصمیمش بازداشت. ناگزیر درصدد برآمد غیر مستقیم و به اسم نصیحت، ایشان را از حمله علیه آمریکا بازدارد و برای این منظور حسن مستوفی پسر خاله پدرم، یکی از عناصر مورد وثوق دستگاه حاکمه را که تا حدودی هم دارای وجهه ملی و بیطرفی بود روانه قم ساخت. وی چند روز قبل از موعد سخنرانی وارد قم شد و پس از کوشش زیاد از آنجا که موفق نشد با پدرم ملاقات کند، او نزد من آمد و گفت:
آمریکا به منظور کسب وجهه در میان مردم با تمام قدرت فعالیت میکند و پول میریزد و از نظر قدرت در موقعیتی است که هرگونه حمله به آن به مراتب خطرناکتر از حمله به شخص اول مملکت است! آیتالله خمینی اگر این روزها بنا دارند نطقی ایراد کنند، باید خیلی مواظب باشند که به دولت آمریکا برخوردی نداشته باشد که خیلی خطرناک است و با عکسالعمل تند و شدید آنان مواجه خواهد شد. دیگر هر چه بگویند ـ حتی حمله به شخص شاه ـ چندان مهم نیست.
من گفتم: پدرم به وظیفه خودشان به هر نحو که صلاح بدانند عمل میکنند و اینگونه حرفها هم نمیتواند ایشان را در اجرای وظیفه و رسالتی که به عهده دارند منصرف کند.
فریاد وااسفای امام خمینی(ره)
به هر حال روز چهارم آبان ماه 1343 مصادف با میلاد حضرت فاطمه (سلام الله علیها) پدرم به ایراد مهمترین سخنرانی خود می پردازند.
امام طی سخنانی فرمودند: «عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند... برای اینکه میخواستند وام بگیرند آمریکا خواست این کار انجام شود... اگر نفوذ روحانیون باشد توی دهن این دولت میزند، توی دهن این مجلس میزند وکلا را از مجلس بیرون میریزد... اگر نفوذ روحانیون باشد نمیگذارد یک دست نشانده آمریکایی این غلطها را بکند از ایران بیرونش می کنند... ما این قانون را که به اصطلاح خودشان گذرانیده اند قانون نمیدانیم ما این مجلس را مجلس نمیدانیم ما این دولت را دولت نمیدانیم، اینها خائن اند خائن به کشورند.»
تبعید امام (ره) و بازداشت دوباره حاج آقا مصطفی
بعد از این سخنرانی پدرم مجددا دستگیر و به ترکیه تبعید شدند و فعالیت من هم بیشتر شد. ساواک که سابقه مبارزاتی و رهبریم را در 15 خرداد دیده بود و یقین داشت که در صورت آزاد گذاشتنم خشم مردم به قیام عمومی تبدیل خواهد شد و چه بسا که اوضاع کشور از تسلط آنان خارج شود مقدمات دستگیریم را فراهم آورد. آن زمان من در بیت مرحوم آیتالله العظمی مرعشی نجفی بودم، مأموران ساواک به آنجا آمدند و مرا دستگیر کرده و به تهران منتقل و به اتهام اقدام بر ضد امنیت ملی در زندان قزل قلعه زندانی کردند و ضمن بازجویی اولیه و تشکیل پرونده به دادستانی ارتش معرفی کردند. روز چهاردهم آبان 1343 شعبه 7 بازپرسی دادستانی ارتش، قرار بازداشت موقت مرا صادر نمود. من پس از رؤیت حکم صادره در ذیل آن نوشتم:
بسمه تعالی. به اصل قرار و کیفیت بازداشت و به قرار بازداشتکننده شدیداً معترضم.
اما، به اعتراضم توجهی نشد و شعبه 7 بازپرسی دادستانی ارتش در تاریخ 23 آبان 43 قرار بازداشتم را که توسط دادگاه عادی شماره یک اداره دادرسی ارتش مورد تأیید قرار گرفته بود، به ریاست ساواک اعلام و بدین ترتیب بازداشتم ادامه پیدا کرد. در تاریخ 23/ 8/ 1343 شعبه 7 بازرسی دادستانی ارتش قرار بازداشت را تأیید و من 57 روز در سلول انفرادی زندان قزل قلعه زندانی شدم. رئیس شهربانی قم به پیشکار آیتا... گلپایگانی که از طرف ایشان و آیتا... شیخ هاشم آملی درخواست آزادی مرا داشت گفت چون نامبرده تحریکاتی نموده و ممکن بود در اثر تحریکات وی زد و خوردی روی دهد، لذا به وسیله مامورین دستگیر و به تهران اعزام شدهاند.
در بدو ورود به زندان، بازجویی مختصری از من به عمل آمد؛ پس از آن از تاریخ 19 آبان 43، بازجوییهایی مفصل به عمل آمد که در آن به تفصیل به مراتب فعالیتهای تحصیلی و علمی، فعالیتهای سیاسی و روابطم با پدرم و سایر افراد پاسخ دادم.
در همان زندان حداقل دوبار و هر نوبت به صورت مفصل مورد بازجویی قرار می گرفتم. من در پاسخ بازجو در کمال اعتماد به نفس و آرامش خاطر از اقدامات پدر کاملا دفاع و از ایشان با عنوان شخص اول در اداره امور اسلامی یاد نمودم.
بازجو پرسید: عقیده آقای مصطفوی در مورد فعالیتهای آقای خمینی [چیست؟]
و من نوشتم: مسائل سیاسی و امور مملکتی و امر به معروف و نهی از منکر نسبت به منکرین و غیرآنان [وظیفه] فردی است که قائل الیقین شناخته میشود و سمت اداره امور اسلامی را دارند که در راس آنان و شخص اول آنها حضرت آقای ابوی میباشند. سپس در پاسخ سوالی درباره اتهام وارده، پس از توضیح چگونگی اطلاع از بازداشت پدر، نوشتم: بعد از آنکه به منزل [پدر] رسیدم آثار جنایت اشخاصی که شبانه حمله کردند و برای دستگیری ایشان اقدام کرده بودند [را] مشاهده کردم. از قبیل شکستن درب منزل و شکستن درب منزل همسایه، به خیال اینکه شاید ابوی آنجا باشند و در اثر زدن لگد به درب منزل همسایه، پیشانی جناب آقای فیض گیلانی صدمه خورده بود.
و همچنین [کتک] زدن جناب مشهدی علی و مشهدی حسین که به سختی آنها را زده بودند و مشهدیعلی با نهایت ناراحتی و صدمه، اطلاع دادن به من را تحمل کرده بود، زیرا ارتباطات مقتضی در تمام شهر قطع شده بود و همچنین در اثر پایین آمدن از دیوار منزل مقداری لب دیوار را خراب و دیوار سفید را سیاه کرده بودند و علت سیاهی برای آن بود که کفش آنان لاستیک و یا به تازگی واکس خورده بود. بعد از آن مشاهدات، خدمت خانم والده مشرف شده... [در منزل آقای مرعشی بودم] که آقای رضوی که از اعضای سازمان امنیت است با جماعتی قریب به بیستنفر به اندرون منزل ایشان حمله آورده، با داشتن بعضی از آلات حربیه خطاب به من که: بفرمایید.
ما هم از آنجا که منتظر این وقت به گفته حضرت آیتا... مرعشی بودیم، بیدرنگ حرکت کرده، سوار ماشین منتسب به دستگاه شدیم و به طرف شهربانی قم آمدیم.
رسول حسنی
ادامه دارد