به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، نام لشکر فاطمیون نام آشنای این روزهای میدان های جنگ سوریه است اخبار داغ تحولات نظامی در این کشور کوچک به نام لشکری متشکل از افغانستانی ها گره خورده است هر جا خبری از آزادی و پیروزی رزمندگان مقاومت به گوش می رسد نامی از فاطمیون و مردان مقاومش به میان می آید. نام بردن از شهدایی که روزگاری در غربت و به عشق دفاع ار حریم حرمت مرقد مطهر حضرت زینب(س) به سوریه سفر کردند امروز به واسطه رشادت های همرزمانشان که سال ها شرایط سخت دوری از خانواده را برای پشتیبانی از جبهه مقاومت به جان خریده اند پررنگ شده است. نام آشنای شهدایی چون ابوحامد، فاتح، مهدی صابری، سید ابراهیم و بسیاری دیگر که درخت پر بار امروز فاطمیون ثمره خون آنان است.
علی هم جزو همین رزمنده ها چند روزی است که به واسطه ی درمان مجروحیت به ایران منتقل شده. تعدادی از دوستانش در عملیات اخیر آزادسازی نبل و الزهرا به شهادت رسیدند و خودش هم به دلیل اصابت موج انفجار مجروح شده. از افغانستانی های ساکن کابل است اما در شیراز زندگی می کند. روی تخت بستری نشسته و از لحظه ای می گوید که انفجار او را با شدت به طرفی دیگر پرتاب کرد "دشمن از نزدیک به 60 متری ما آر پی جی زد و من مجبور شدم خودم را از بلندی به پایین پرت کنم."
تعریف می کند که جز این بار، دو دفعه دیگر هم به سوریه رفته است. اولین بار 6 ماه پیش به مدت 60 روز در سوریه جنگید و این بار سوم است که برای نبرد علیه تکفیری به میدان جنگ رفته. تعریف می کند که این مدت عملیات های سختی داشتند اما با تمام توان مبارزه کردند.
خاطراتش زیاد است و فرصت کم. زمان اندک ما مجالی برا گفتن خاطرات نابش از سوریه را نمی دهد. همه نگرانیش از بابت دوستانش است که بتواند با همین امکانات کم هر کاری می توانند برای دفاع از حرم زینب(س) کنند. نیتش را قربتاً الی الله کرده و به فاطمیون پیوسته. می خواهیم که یکی از خاطراتش را بگوید "در جای تثبیت و در مسافتی 500 متری از دشمن بودیم. دشمن سلاح های سنگین داشت و ما جز یک آر پی جی چیز دیگری نداشتیم.
فرمانده مان هم از بچه های افغانستانی بود. به فرمانده بی سیم زدم و گفتم از اینجایی که ما ایستاده ایم 500 متر بیشتر با دشمن فاصله نیست. ما سلاح سنگین چیزی نداریم در حالی که دشمن تانک و سلاح های پیشرفته دارد دستور می دهید چه کار کنیم؟ فرمانده اسمم را صدا زد و گفت چه شده، ترسیدی؟ گفتم نه اینطور نیست فقط دارم اعلام وضعیت می کنم که دشمن تانک دارد و ما هیچ چیزی نداریم."
بعد هم با خنده و آرامشی که در چهره دارد می گوید: " دشمن با 6 تانک به ما هجوم آورد. چیزی نداشتیم که مقابلش بایستیم با این همه مقاومت کردیم. دشمن خمپاره زد و همه جا تیره و تاریک شد. تا نزدیک ساختمانی که مستقر بودیم رسید و من یکی از دوستانم را آنجا جا گذاشتم." ناراحتی و درد از دست دادن همرزمان درد کمی نیست. مخصوصا اگر مدت زیادی کنار هم بوده باشند. از شهدا که می پرسیم، آهی می کشد و می گوید: "والله شهید دادیم. مجبور شدیم خط را ول کنیم چون اسلحه زیادی نداشتیم"
برای یادگاری فشنگی را به گردنش انداخته. پاهایش را نشان می دهد و در ادامه صحبت هایش می گوید: "ربات پام پاره شد چون مجبور شدم خودم را از بلندی پرتاب کنم" خداراشکر می کند که توانسته جان چند تکفیری را بگیرد "دوتا از تکفیری ها که تقریبا در فاصله 20 متری ما بودند را خودم با اسلحه زدم، یک نارنجک به اتاقشان پرتاب کردم که از آمار تلقات خبر ندارم"
قصه ی مدافعان حرم و عشق به دفاع و مقاومت را تنها با فداکاری و از جان گذشتگی مردان مبارزی می توان روایت کرد که زن و فرزند و خانواده و همه داشته های خود را رها کردند تا در سپاه حسینی زینب(س) قرار بگیرند. اما حرف های بی مهر برخی نااهلان سخت تر از سختی جنگیست که جان را نشانه می رود حرف های که بیشتر از روی جهل و نااگاهی گفته می شود اما دل کسانی را که با تمام وجود خود حقیقت را درک کرده اند به درد آورده. از علی درباره شایعاتی که این روزها می شنویم می پرسم اینکه مدافعان حرم حقوق های بالایی دریافت می کنند و علی توضیح می دهد: "برای من حقوقش مهم نیست. تا وقتی آن جا هستیم با خنده و شوخی می گوییم این آخرین بار است که می آییم ولی وقتی به اینجا برمی گردیم دلمان برای سوریه تنگ می شود منتظریم که دوباره برگردیم. نمی دانم، حس عجیبی است که وقتی اینجاییم دلمان آنجاست."
در پایان هم دعا می کند و می گوید: "مصدومیتم که تمام شود انشالله، اگر خدا و حضرت زهرا(س) بخواهند و بطلبند حتمن به سوریه بر می گردم."