به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، آیتالله «غلامحسین جمی» از روحانیون مبارز و نماینده امام خمینی (ره) در آبادن و عضو مجلس خبرگان رهبری بود. جمی در سالهای قبل از انقلاب اسلامی از یاران امام راحل بود به طوری که آبادان را به کانون ارتباط ایران و نجف درآورد. اعلامیههای امام خمینی توسط وی از نجف وارد ایران میشد و در دسترس مبارزان انقلابی قرار میگرفت.
تاسیس کمیته انقلاب اسلامی در آبادان و اقامه اولین نماز جمعه در این شهر از حمله اقداماتی جمی بعد از پیروزی انقلاب است. وی در طول جنگ تحمیلی اقدامات بیشماری انجام داد و به نحوی در استان خوزستان رهبر معنوی مردم به شمار میرفت که حضورش قوت قلبی برای مردم خوزستان بخصوص آبادان بود.
متن زیر که در ادامه میخوانید روزنگاریهای آیتالله جمی است که قسمت اول آن را در ادامه میخوانید:
** روزهای سخت نبرد
سوم آبان ۱۳۵۹
صدای رادیو آمریکا را ساعت ٦ گوش دادم که از سقوط خرمشهر خبر میداد، آری خرمشهر در آستانه سقوط است و همه انتظار عنایتی الهی برای نجات خرمشهر و آبادان داریم ساعت هفت صبح اخبار رادیو تهران را گوش دادم که از وخامت اوضاع خرمشهر و آبادان حکایت داشت امروز توپخانه و خمپاره اندازهای عراق، شدت بیشتری دارد غرش توپ و صدای انفجار لحظهای خاموش نیست. ساعت حدود ۸:۳۰ یکی از آشنایان تلفن کرد و ناراحت خبر داد که در اثر توپ و خمپاره و آتش سنگین عراق بر روی شهر شب گذشته چندین خانه خراب و عدهای شهید و مجروح شدند و سراسر شهر به وحشت فرو رفته و چاره جویی میکرد که فکری کنیم. درخواستش این بود که با دفتر امام تماس حاصل کرده جریان را گزارش کنم که این کار را کرده بودم قبل ازساعت هشت صبح.
الان ساعت حدود ۹ میباشد که تلفن زنگ زد معلوم شد آقای حاج شیخ عباسعلی اسلامی است که از تهران آمده به اتفاق چند نفر مسلح و هیئتی به همراهش. از این شهامت و فداکاری خوشم آمد و برای او دعا کردم. در این لحظات که خرمشهر و آبادان در آتش میسوزد و اغلب مردم شهر قرار را برقرار ترجیح دادهاند. این مرد یعنی آقای اسلامی با کسالت و حالت بیماری که دارد از تهران بلند شده و به اینجا آمده است برای کمک.
ساعت ۹:۳۰ مجدداً به دفتر امام تلفن کردم و شدت وخامت اوضاع خرمشهر و آبادان را نقل کردم تأکید فراوان کردم که به عرض امام برسانید. شماره تلفن حاج احمد آقا را خواستم که موفق نشدم.
در حدود همین ساعت یکی از برادران دینی آمد و اظهار داشت از طرف جمعی آمدهام که به سخنان دیروز آقای خامنهای در خطبههای نماز جمعه از نظر سیاسی اعتراض داشتند سخنان ایشان در رابطه با قضیه گروگانها. آنچه به نظرم رسید گفتم که آقای خامنهای را مردی مجاهد و خدمتگزار و با اخلاص میدانم و به سخنش اعتراضی هم ندارم و اگر کسی معترض است باید با خود ایشان تماس بگیرد و جواب بگیرد.
ساعت حدود ده و ربع با دفتر امام در قم تماس گرفتم که با آقای شرعی صحبت کنم. متأسفانه ایشان در دفتر نبود به معاون ایشان، مطالب مربوط وضع بحرانی خرمشهر و آبادان را گفتم که به ایشان تأکید کند که به استحضار امام برساند.
ساعت ده و نیم آقای موسوی برای اطلاع از مجروحین و شهدای دیشب و امروز خرمشهر به بیمارستان طالقانی رفتند. ساعت حدود یازده است تاکنون بیرون نرفتهام که از خارج کسانی میآیند و مراجعاتی دارند کمکم از ضایعات و تلفات شب گذشته اطلاعاتی به دست میآید که آنچه معلوم است دیشب احمدآباد و سده را بدجوری کوبیدهاند به طوری که خبر میرسد در احمدآباد در یکی از خیابانهای فرعی چندین خانه یکجا ویران شده و در سده همچنین با تلفات زیاد افراد زیادی به طور کشته شدهاند. بعضی قطعه قطعه شدهاند.
دیشب هیچ به خواب نرفتهام؛ از غرش توپ و صدای خمپاره الان خیلی خسته و کوفتهام؛ به طوری که حالت نشستن و نوشتن دیگر ندارم. میخواهم کمی دراز بکشم تا ساعت دوازده اگر توفیقی باشد به مسجد قدس بروم. علىرغم صداهای دلخراش توپ و خمپاره خوابم برد. حالا که بیدار شدهام، ساعت دوازده و نیم است که از ظهر اندکی گذشته. خود را به اتفاق برادرم رسول به مسجد قدس رساندم. نماز ظهر و عصر به جا آمد. این روزها همه جا سخن از جنگ است؛ از خمپاره و توپ؛ از حملههای هوایی. کمتر کسی از مسائل نماز و روزه و از این قبیل سؤال میکند؛ اما حدود ساعت یک به اتفاق آقای مزارعی و فرزندانم مهدی و محمود مشغول صرف ناهار شدیم. برادرم رسول ناهار برای آقا سید جواد حبیبی برده و همانجا ناهار را صرف میکند. مشغول صرف ناهار هستیم که آقایان موسوی و صداقت وارد شدند. اندکی خوشحال به نظر میآمدند که بحمدالله کمی وضع خرمشهر بهتر شد؛ ولی آقای موسوی هنوز نگرانی فرزندش را دارد که خبر موثقی از حال او به دست نیاورده.
خبرهای ساعت ۲ رادیو تهران را گوش دادم که از جانبازی و فداکاری مدافعان جان به کف خرمشهر و آبادان خبر میداد. کمی خوابیدم ساعت از سه گذشته تلفنی به ستاد هماهنگی فرمانداری کردم. فرماندار آبادان آقای باتمانقلیچ گوشی را برداشت کمی ناراحت بود. گویا مسمومیت غذایی پیدا کرده باقی بچهها هم مبتلا شدهاند.
راجع به جبههها سؤال کردم که از جمله بود گفت مثل این که نیروهای خودی امروز موفقیتهای چشمگیری آن طرف پل بهمنشیر داشته و دشمن را مسافتی به عقب راندهاند و مواضع جدیدی به دست آورده و مشغول سنگرسازی هستند. خواستم با آقای شرعی تماس بگیریم که میسر نشد مخابرات وعده داد که شب تماس مرا با قم برقرار کند.
حدود یک ساعتی است که صدای توپ و خمپاره کمتر شده و خبرهایی از پیشروی نیروهای خودی و عقب نشینی دشمن میرسد. ساعت ٤ بعد از ظهر است. آقای حاج شیخ عبدالله محمدی آمدند. معلوم شد از هنگ ژاندارمری (اتاق جنگ) کسی آمده به دیدار سرهنگ حسنی سعدی فرمانده عملیات رفته بودند ایشان هم مژده دادند که وضع خرمشهر از دیروز بهتر است و نقل کردند که الان نیروها داشتند خرمشهر میرفتند، با شور و شوق و روحیه عالی من جمله جوانی تازه سال با بدنی ضعیف که از خارج آبادان و خرمشهر آمده بود با شور و هیجان آماده حرکت به طرف خرمشهر [بود]به او گفتم که شما با این حال برایتان خیلی سخت است و در معرض خطر هستید. گفت: من برای شهادت آمدهام. با هر چه بیشتر به سوی جبهه حرکت کرد.
ساعت حدود ۵ بعد از ظهر است اندکی از اخبار جنگ و مسائل مربوط به آن خارج شده با آقایان موسوی و مزارعی به صحبتهای طلبگی مشغول شدیم و اندکی فارغ از مسائل جنگ آرامش یافتیم؛ ناگهان تلفن زنگ زد کارگری از کارگران شرکت نفت بود با عصبانیت گفت: چرا بعضیها دارند از شهر فرار میکنند؟ خلاصه با خونسردی او را جواب دادم. قانع شد یا خیر نمیدانم.
منبع: کتاب «نوشتم تا بماند»
انتهای پیام/ 161