به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، آیتالله «غلامحسین جمی» از روحانیون مبارز و نماینده امام خمینی (ره) در آبادن و عضو مجلس خبرگان رهبری بود. مرحوم جمی در سالهای قبل از انقلاب اسلامی از یاران امام راحل بود به طوری که آبادان را به کانون ارتباط ایران و نجف تبدیل کرد. اعلامیههای امام خمینی (ره) توسط وی از نجف وارد ایران میشد و در دسترس مبارزان انقلابی قرار میگرفت.
تاسیس کمیته انقلاب اسلامی در آبادان و اقامه اولین نماز جمعه در این شهر از جمله اقدامات آیتالله جمی بعد از پیروزی انقلاب است. وی در طول جنگ تحمیلی خدمات بیشماری انجام داد و به نحوی در استان خوزستان رهبر معنوی مردم به شمار میرفت که حضورش قوت قلبی برای مردم خوزستان بخصوص آبادان بود.
متن زیر که در ادامه میخوانید روزنگاریهای آیتالله جمی است که قسمت سوم آن را در ادامه میخوانید.
** خرمشهر قربانی خیانت بنیصدر
صبح روز پنجم آبان ۱۳۵۹ روز عجیب و فراموش ناشدنی است. خرمشهر سقوط کرده، نیروی دشمن در خرمشهر استقرار یافته است، بندر زیبا و مهم خرمشهر با همه موقعیتهایش از دست رفته، مردم خرمشهر تماماً از یک ماه قبل تدریجاً شهر را ترک کردهاند؛ امّا وسایل خانه را نبردهاند. خرمشهر با میلیاردها ثروت به دست غارتگران بعثی افتاده و حالا چه بر سر این شهر میآورند؟ غصه دردآور این است که شنیده میشود چند دختر مسلمان که خدمت به جبهه میکردهاند هم اسیر شدهاند. امروز را آغاز کردهام با این ماجراهای خونین و دردناک.
آخر مگر خرمشهر چقدر باید مقاومت کند، حدود ۴۰ روز است که این شهر با هر سختی زایدالوصفی ایستادگی کرده، چقدر خون داده. از پیرزن و پیرمرد و طفل صغیر زیر آوار رفته تا جوانان عزیز و نیرومند انقلابی که در سنگرها دل و روده و مغزشان طعمه خمپارههای حیوانات وحشی صدامی شده است و راستی چه روحی بلند و عزمی راسخ داشتند و چه حماسه و تاریخی آفریدند که برای همیشه در سینه تاریخ، چون لؤلؤیی میدرخشد. داستان خرمشهر و مقاومتش بیگمان در تاریخ جنگها و داستان فداکاریها اگر بینظیر نباشد، جداً کم نظیر است.
اندکی فکر کنیم یک شهر غیر نظامی بدون هیچگونه اعلام قبلی غافلگیرانه چنین مورد تهاجم نیروهای اهریمنی قرار گیرد و دشمن ناجوانمردانه و بر خلاف کلیه موازین و اصول جنگی از زمین و هوا بر او بتازد و او در برابر چنین دشمنی این گونه بایستد و دشمن را بیش از یک ماه زمینگیر کند. مرحبا به خرمشهر و فرزندان سرفرازش که با خون خود افتخار و شرف آفریدند و درس مقاومت و پایداری را به آزادگان جهان آموختند.
خرمشهر بیش از هفت بار در آستانه سقوط قرار گرفت و همین نیروهای ازجانگذشته نجاتش دادند و هر بار فریادشان بلند که ما برای تار و مار کردن و سرکوب دشمن احتیاج به پشتیبانی و نیروهای کمکی داریم؛ نیاز به توپخانه داریم که ما را زیر پوشش بگیرد؛ که متأسفانه این فریادها را جدی نگرفتند و تأکید میکردند که مقاومت میکنید تا نیروهای کمکی برسد.
وعده میدادند ۷۲ ساعت یا ۴۸ ساعت و گاهی ۲۴ ساعت مقاومت کنید که نیروها برسند. یک بار شخصاً با رئیس جمهور (بنی صدر) تماس گرفتم؛ گفت ۴۸ ساعت مقاومت کنید تا نیروهای اعزامی برسند و خرمشهر به جای ۷۲ ساعت یا ۴۸ ساعت ۴۰ روز مردانه ایستاد و نیروهای تازه نفس و مجهز صدامی را منکوب کرد؛ ولی افسوس که به دادش نرسیدند و از نیروهای اعزامی خبری نشد.
سرباز تکاور و پاسدار دلیر نیروهای رزمی روحیه خود را از دست داده و متفقاً میگویند ما با تفنگ ژ-۳ نمیتوانیم به جنگ توپ و خمپاره برویم. راست هم میگویند؛ هنوز هم مقامهای بالا وعده میدهند. آری، امروز را با چنین وضعی آغاز کردهام. درونم غوغا است از تصورات و خیالات گوناگون. آیا آبادان به همین زودی سقوط میکند و به دنبال سقوط آبادان، دزفول و مخصوصاً اهواز چه وضعی خواهند داشت؛ یا این که عنایات الهی شامل حال شده و حقیقت این مرد خدا امام امت بار دیگر انقلاب را نجات میدهد؟ همگی چشم امیدشان به عنایت و الطاف غیبی الهی است.
ساعت ۶ صبح صدای آمریکا را گرفتم. با آب و تاب، خبر سقوط خرمشهر و پیامدهای آن را تحلیل میکرد. علمای خرمشهر دارند دست و پای خود را جمع و جور میکنند که از آبادان خارج شوند. امروز نامه مفصلی خدمت امام نوشتم و به آقای جوادی از مسئولان سپاه دادم که عازم تهران بود و قضایا را به تفصیل در آن نامه معروض داشتم. حدود صبح به هنگ ژاندارمری اتاق جنگ رفتم، جنب و جوش ظاهری بد نبود؛ اما روحیهها خیلی پایین آمده و حالت جنگی در افراد کمتر میبینم قدری با بعضیها صحبت کردم؛ آنها را دلداری دادم فرمانده عملیات خوب بود. مشغول فعالیت بود که نیروها را جمع و جور کند. با او صحبت کردم و بعد سری به اداره رادیو زدم دیدار بچههای رادیو برایم لذتبخش است.
ساعت ۱۱ به منزل آمدم تا ۱۲ منزل بودم و بعد طبق معمول به مسجد قدس برای نماز رفتم. بعد از نماز سری به هنگ ژاندارمری زدم و با سرهنگ حسنی سعدی فرمانده عملیات گفتوگو کردم. آقای صفاتی در ژاندارمری بود ایشان را برداشته به اتفاق به منزل آمدیم. ناهاری را صرف کرده و اندک استراحتی کردم. آقای مزارعی هم منزل هستند و میخواهند سری به منزلشان در ذوالفقاری بزنند. به برادرم رسول گفتم او را به منزلش برد.
آقای شیخ علی طرفی فرزند حجتالاسلام حاج شیخ عیسی طرفی به منزل آمد. نزدیکیهای غروب با ماشین ایشان به مسجد رفتم. نماز مغرب و عشاء را به جا آورده به منزل مراجعت کردم. منزل امشب خلوت است. فقط آقای صفاتی و و رسول برادرم و فرزندانم مهدی و محمود هستند.
منبع: نوشتم تا بماند / خاطرات آیتالله جمی
انتهای پیام/ 161