دفاع پرس گزارش می‌دهد:

زندان خاطراتی که موزه عبرت شد

هنوز صدای فریادهای توام با خوف و استقامت مردان و زنان از پس درهای فلزی و شیشهای سیاه شده‌اش به گوشم می‌رسید.از شکنجه‌گاه دیروز تا موزه عبرت امروز راه زیادی طی شده؛ تا مردم بتوانند با خاطری آسوده به آثار جنایتی که رژیم پهلوی بر روی فرزندانشان داشته نگاه کنند و افسوس بخورند.
کد خبر: ۷۰۱۱۶
تاریخ انتشار: ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۸:۳۵ - 11February 2016

زندان خاطراتی که موزه عبرت شد

به گزارش گروه اخبار داخلی دفاع پرس، فاطمه همتیآذر؛ نامش موزه است ولی در واقع زندان خاطره هاست، خاطرههایی که اگر عبرت نشوند دوباره و چندباره تکرار خواهد شد.

در سالروز سیوهفتمین بهار آزادی مردمی که با بصیرت برای رسیدن به اهداف بلند خود تا سر حد خون، قیام کردند برای اولین بار به موزهای قدم گذاشتم که هنوز صدای فریادهای توام با خوف و استقامت مردان و زنان از پس درهای فلزی و شیشهای سیاه شدهاش به گوشم میرسید.از شکنجهگاه دیروز تا موزه عبرت امروز راه زیادی طی شده؛ تا مردم بتوانند با خاطری آسوده به آثار جنایتی که رژیم پهلوی بر روی فرزندانشان داشته نگاه کنند و افسوس بخورند.

همین که جلوی در ورودی زندان رسیدم خوف عجیبی وجودم را دربر گرفت، در ابتدای ورود اگر کمک همکارانم نبود نوازش صمیمانهای از زمین سرد زندان را لمس کرده بودم چرا که ورقه آلومینیومی سبز رنگ بلندی که تا زانو بالا آمده بود، مانع ورود آسان به زندان میشد؛ چشمم که به آجرهای سیاه دیوارهای دالان تنگ روبرو افتاد یاد چشمهای بسته محکومانی افتادم که با چشمانی بسته این مسیر را با تمام اضطراب و نگرانی به سمت دنیایی نا معلوم با وقتی اضافه به سمت جهنمی ناپیدا طی میکردند افتادم.

بعد از عبور از دالان تنگ و تاریک ورودی، همراه راهنما به اتاقی رفتیم که سقفی کوتاه با دیوارهای کاملا کدر و پنجرههای کوچک سیاه شده داشت؛ این اتاق، معروف به اتاق افسر نگهبان بود یعنی جایی که از محکومان در ابتدای ورود زهر چشم گرفته میشد و در برابر عکسهایی از (محمدرضا و فرح و ولیعهدشان) تا جایی که جان داشتند کتک میخوردند در این صورت عیار محکومان دست بازجو میآمد که این فرد تا چه حد در برابر شکنجههای بعدی توان مقاومت خواهد داشت. بعد از شکنجه و تحقیرهای ابتدایی، نام و هویت محکوم ثبت میشد و برای تعویض هویت افراد عادی با محکومان امنیتی و تبدیل او به یک محکوم ساخته دست رژیم پهلوی، لباس آنها را از تن درمیآوردند  و باید یک دست  بلوز و شلوار طوسی رنگ، یک پتو ویک کاسه آلومینومی که هم ظرف غذا بود و هم مصارف دیگری که حتی از گفتن آنها مو بر اندام انسان راست میشود فرد را با آیندهای مبهم و اضطرابی تمام نشدنی راهی سلولی تنگ و تیره میکردند.

وقتی از پلههای کوتاه، مارپیچ و سرد ساختمان بالا میرفتم به فکر جوانهای هم سن خودم افتادم که تنها به خاطر بیان نظراتشان مجبور بودند این راه را با تنش و تحقیر زندانبانی که ملکه عذاب او بود به جای اینکه پلههای ترقی را طی کند باید پلههایی را به سمت مقصدی ناکجا و آیندهای مبهم قدم برمیداشت.

طبقه دوم پر بود از اظطراب و ناآرامی، این طبقه مملو از اتاقهایی با میزهای شکنجه بود؛ شنکجههایی که بیشتر از آنچه در جسم اثرگذار باشد تا سالیان سال بر عمق و پیکره روح آدمی ناخن خواهد کشید و فرد شکنجه شده را از آسودگی خیال جدا میکند.

در همین راستا عزت شاهی در خاطراتش میگوید: جنبه روانی این شکنجه ها بیش از خود شکنجه افراد را اذیت می کرد، بزرگ کردن بعضی شکنجه ها و شایعه در خصوص آنها دل زندانی را خالی می کرد، دلهره و وحشت داشتن از شکنجه موجب می شد که آدم زودتر مقاومتش شکسته شود. در مورد ناخن کشیدن من ندیدم و نشنیدم که بنشینند و با انبردست ناخن کسی را از بیخ بکنند، وقتی روی ناخن شلاق می زدند از بیخ می پرید، گاهی هم سه یا چهار سوزن ته گرد را تا نیمه در زیر ناخن فرو میکردند، بعد فندک یا شمع زیر سوزن روشن می کردند، این کار سوزش عذاب آوری داشت، بعد از مدتی زیر این ناخن سیاه می شد، چرک می کرد و بعد از چند روز می افتاد.

دو سه شب بعد از دستگیری بود که به سراغم آمدند و صحبت از فساد اخلاقی در جامعه کردند و سر به سر من گذاشتند که خب!تا حالا چند بار به قلعه رفتهای، اصلاً متأهلی یا مجرد؟! گفتند: تو که در روز قیامت گرفتاری، پس حداقل یه بار زن میگرفتی، باز هم دیر نشده ما قبل از مردنت تو را به فیض می رسانیم...

بعد نمیدانم از کجا یک خانم بی حجاب با دامن مینی ژوپ پیدا کرده آوردند، شاید از خودشان بود، شاید از کادر یا بیماران بیمارستان بود، نمی دانم! هر چه بود من با دیدنش یک دفعه جا خوردم، مأمورین گفتند این خانم در اختیار تو، می توانی صیغهاش کنی، ما می رویم بیرون و....

من ناخودآگاه به فکر افتادم ، که دامی برایم چیده اند، حدس زدم آنها در جایی دوربین مخفی گذاشتهاند و میخواهند عکس بگیرند و از آن سوءاستفاده کنند و مرا زیر منگنه بگذارند و خرابم کنند ، آنها میدانستند که من آدمی مذهبی هستم، لذا اگر حرفی هم میزدم با این کار میخواستند وجهه مرا بین مبارزین و متدینین خراب کنند.در همان حالتی که لخت روی تخت افتاده بودم و جز یک ملحفه هیچ چیز مرا استتار نکرده بود ، بنای بی اعتنایی به آن زن گذاشتم، می دانستم که کوچکترین لغزش سقوطی است به عمق پرتگاهی هولناک.

وقتی زخمی به جسم بیافتد مدتی کوتاه یا در بازهای یکساله زخم التیام مییابد ولی وقتی روح آدمی تحقیر شود و از شان انسانی دورش کنند هیچگاه به اصل خویش باز نخواهد گشت و همواره دملی کهنه در میان جانش نهفته خواهد بود.

داخل سلولهای کوچک و تاریک که از امید خالی بود وقتی یک محکوم به جمع محکومان امنیتی اضافه میشد، غمی بر روی غمشان افزوده میشد که یک بیگناه دیگر به آنها اضافه شده؛ در این سلولها که یک نفر هم با مشقت روز را به شب میرساند هر روز 4 نفر از جوانان این مرزو بوم مجبور بودند با سختی در آن نشست و برخاست داشته باشند و شب به عرض این سلولها در حالی که از بوی چرک و خون فضا متعفن شده دقایقی چشم بر هم گذارند و منتظر باشد که ساعتی دیگر کدام مامور! به دنبال کدام یک از آنها خواهد آمد و دوباره روزی همراه با تنش برایشان آغاز شود.

هر چه با این زندان، زندانیان، ماموران عذاب و جاگیری آن میان شهر بیشتر آشنا میشدم که هر چه این زندانیان بیشتر فریاد بزنند صدای کمتری از درون به بیرون شنیده میشد؛ بیشتر به معنی امید و اعتمادی که در دل این زندانیان بود یقین پیدا میکردم چرا که این مردم با باور و یقین قدم در راهی گذاشتند که جز با صبر و توکل به خدا و فرمانبرداری از رهبری شایسته پاسخ نمیگرفتند و مردم نیزهر چند در راه رسیدن به ارزشهای بلند خود هزینههای گزاف جسمی و روحی دادند ولی توکل و یقین خود را در طول مسیر از دست ندادند.

امام خمینی نیز از حمله ماموران و عوامل ساواک به مردم و طلاب در مدرسه فیضیه و خیابانهای قم در مورد وجود دستگاه امنیتی همچون ساواک ابراز نارضایتی کرده بودند و این ناراحتی خود را با متنی خطاب به ملت مسلمان ابراز داشتند.

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

بعد از نصایح بسیار و ادای وظیفه روحانیت ، نتیجه این شد که امروز- که 26 شهرشعبان است - از اوایل روز عده ای رجاله  با مامورین دولت در شهر مقدس قم به راه افتادند و به مردم بی پناه قم و طلاب و روحانیون حمله کرده و اهانت نمودند و بسیاری راکتک زدند و به زندان بردند. جمعی از مامورین و رجاله به مدرسه فیضیه، مجاور حرم مطهر، ریخته و تیراندازی کردند و با چوب و چماق طلاب مظلوم را کتک زدند؛ و به بازار و خیابان قم ریخته و بعضی دکانها را غارت کردند و درب و پنجره و شیشه مغازه هارا شکستند؛ هیچ کس پیدا نشد که به داد مردم متدین و روحانیت برسد. این است حال مادر این ساعت که ظهر است و عاقبت امر معلوم نیست چه خواهد شد. این است معنای طرفداری دولت از دیانت؟ و این است معنای آزادی رای و رای دهندگان ؟ ما این وضع رادر شهر مذهبی قم و در جوار حرم مطهر و در حوزه علمیه قم به قضاوت افکار عمومی میگذاریم. از خداوند تعالی اسلام و استقلال مملکت را خواهانیم . خداوند تعالی ان شاءالله اسلام و قرآن را حفظ کند.

روح الله الموسوی الخمینی

امروز این کشور، به برکت جمهوری اسلامی، با بنیانگذاری رهبری فقید و اتحاد و یکپارچگی مردم در آستانه سیوهشت سالگی است. ما میتوانیم با حفظ این یکرنگی و یکدلی و تبعیت از مقام ولایت در کشور هر روز بیش از پیش از دالانهای طولانی، شیشههای کدر و سیاه شده بیشری عبور کنیم. همانطور که در این سه دهه از گردنههای پر پیچ و خم فتنهها و دستاویزهای بزرگ استکبار داخلی و خارجی گذشتهایم پس از این نیز با اتحاد و همسانی در میان یک مرز مشترک میتوان به قدرت پیش از پیش بزرگ در جهان تبدیل شویم.

نظر شما
پربیننده ها