روایتی از زندگی شهید «شیخ علی ایرانمنش»

با همان لباس مقدس روحانیت در مراسم عقد و عروسی حاضر شد

یکی از نزدیکان به او گفته بود که با این لباس وارد مجلس عروسی نشود و لباس دیگری بپوشد. اما وی قبول نکرد و با همان لباس روحانیت در مراسم عقد و عروسی حاضر شد.
کد خبر: ۷۲۵۲۱
تاریخ انتشار: ۱۲ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۳ - 02March 2016

با همان لباس مقدس روحانیت در مراسم عقد و عروسی حاضر شد

به گزارش دفاع پرس از کرمان، شهید حجه الاسلام شیخ علی ایرانمنش درخانواده ای تهیدست اما منیع الطبع و بی اعتنا به مال دنیا پرورش یافت. پدرش با شغل رنگرزی روزگارمی گذارند و این شهید عزیزدر دامن پدری زحمتکش و مادری متدین و خداترس، الفبای طلبگی آموخت و درسال 1323 وارد مدرسه معصومیه کرمان شد.

در سال 1331 به قم عزیمت کرد و در سال 1337 وارد دانشگاه الهیات دانشگاه تهران شد و بعد از آن با لباس روحانیت وارد آموزش پرورش کرمان شد. وی همگام با انقلاب اسلامی با افشای چهره ی پلید رژیم پهلوی به روشنگری پرداخت و با پیروزی انقلاب اسلامی، از طرف شهید باهنر (وزیر آموزش وپرورش وقت)به مدیر کلی آموزش و پرورش استان کرمان منصوب شد.شیخ علی ایرانمنش در 27 بهمن ماه سال 65 به دست منافقین کوردل به شرف شهادت نائل آمد.

حلالتر از شیر مادر

بمناسبت برگزاری شب هفت شهدای مسجدجامع کرمان قرار بود با حضورفرهنگیان، ازمحل اداره آموزش وپرورش راهپیمایی شود. شب قبل، ساواک شیخ علی ایرانمنش را که نفوذبسیاری بین معلمین داشت احضارنمود و ازاوخواست مردم را ازراهپیمایی منصرف کند که او زیر بار نرفت. روز بعد در حالیکه عمامه را به حالت عزا به گردن آویخته بود درجلو جمعیت به راه افتاد. دژخیمان رژیم خواستند بر صفوف بهم فشرده مردم خللی وارد کنند و آقای ایرانمنش در پاسخ به این توطئه جدید مزدوران رژیم مبنی بر اینکه حقوق معلمین حرام است، خطاب به معلمین گفت: به فتوای من، این حقوقی که الان می گیرید از شیر مادر هم برای شما حلالتراست. شما باید برای آن حقوقی که در قبال خدمت به نظام طاغوت گرفته اید، فکری بکنید.

شب ازدواج

پدرآقای ایرانمنش مرد بسیارخیری بود ومعمولاًمراسم عروسی نزدیکان وآشنایان هم درمنزل ایشان برگزار می شد. مجلس زنانه در منزل خودمان و مجلس مردانه در منزل آقای ایرانمنش برگزار شد.

هنگام ازدواج، آقای ایرانمنش با لباس روحانیت بودند. یکی از نزدیکان به او گفته بود که با این لباس وارد مجلس عروسی نشود و آن را دربیاورد و لباس دیگری بپوشد. اما ایشان قبول نکردند و با همان لباس مقدس روحانیت درمراسم عقد و عروسی حاضر شدند و زندگی مشترک ما با حداقل امکانات و لوازم ، با توکل به خدا شروع شد.

راوی: همسر شهید

شرط ازدواج دختر

پدرم تکیه گاه بسیار مهمی برای من در زندگی بود و همیشه از راهنمایی های ایشان بهره مند می شدم. در خصوص ازدواج من، تنها ملاکی که مطرح کردند تقوا و ایمان بود و برخلاف انتظاراقوام و خویشان، ایشان تنها یک جلد کلام الله مجید برای مهریه من تعیین کردند. ضمناً شرط دیگری مطرح کردندو آن شرط این بود که بتوانم تا هر مرحله ای که توانایی دارم به تحصیل بپردازم.

راوی: دختر شهید

جزوه عربی بجای اعلامیه ی امام(ره)

هنوزانقلاب پیروز نشده بود و درگیریهای انقلاب ادامه داشت. نیمه شبی ،ساواکیها دنبال ایشان می گشتند. تلفنی مرتب ما راتهدید می کردند که منتظر جنازه پدرتان باشید.یکبار نیمه شب،خانه را محاصره کردندو با اسلحه به درمی کوبیدند.پدرم دررا بازکردندوساواکیها ریختند توی خانه و تمام خانه را بهم ریختند.حتی جزوه های عربی را که پدرم برای تدریس تهیه کرده بودند بعنوان اعلامیه حضرت امام (ره)با خود بردند.پدرم به آنها گفتند شما خانه را بگردید و من نماز می خوانم.آنها مشغول گشتن و بهم ریختن خانه  و پدرم مشغول نماز شدند.بعد ازاقامه نماز صبح، او را با خود بردند.

راوی:زهرا ایرانمنش فرزند شهید

حق مدیر کلی

همیشه مبلغی از حقوق خود را جهت کمک به جبهه ها و رزمندگان به حساب واریز می کردند.بعدها من فهمیدم این پول ها ،همان حق مدیر کلی و فوق العاده ای است که به ایشان تعلق می گرفته ولی بر خود روا نداشته و آنها را به جبهه تقدیم می کردند.

راوی:احمدی دوست شهید

شوق شهادت در نماز

حدوداً سه هفته قبل ازشهادتشان، به جبهه آمدند.ما درمنطقه ی سد دز مستقر بودیم.آقای ایرانمنش آمدند 10 روز آنجا ماندندو بخاطر روحیه بزرگواری و خوشرویی که داشتند بچه ها بسیاربه ایشان علاقمند شدندو همه ازاینکه آقای ایرانمنش به چادرهایشان مراجعه و سخنرانی و بحث کنند خوشحال بودند. در همان ایام یکروز به دشت عباس رفتیم.وقت نماز بود. یکی از طلبه های جوان که معلم بود،پیشنمازشدند و ایشان گفتند:همه به نماز جماعت بایستند که اگر گلوله ای آمد همه در نماز به شهادت برسیم.

راوی:حمید موذن زاده

عنایت الهی

بعد از شهادت پدرم، خیلی ناراحت بودم.یک شب بابا را خواب دیدم که درخواب به من گفتند:اینقدر ناراحت نباشید.من اگر شهید هم نشده بودم، ممکن بود در تصادف جاده و یا دراثر بیماری از بین می رفتم .خداوند و حضرت زهرا(س) این عنایت را به من داشتند که دراین را به  شهادت برسم.

راوی :محسن ایرانمنش فرزندشهید                                                                

توجه به امیدهای امام(ره)

با تمام درگیریها وگرفتاریهایی که داشت، به مسائل جنگ بیش ازهر چیزاهمیت می داد.صحبت هایی که در رابطه با اعزام به جبهه و دفاع از اسلام برای محصلین و معلمین می نمود ، موید این مساله است.خود او بارها به جبهه رفت و با رزمندگان دیدار کرد. در سال 63 در رابطه با مجتمع های آموزشی به جبهه رفت و با مسئولین مربوطه ،صحبتهایی بعمل آورد. اولین مجتمعی که در جبهه ایجاد شد، به همت ایشان بود.او که با همه خوب و مهربان بود، با رزمندگان حالتی دیگر داشت. به آنها عشق می ورزید و همیشه حال آنها را مد نظر قرار می داد. معتقد بود:این بچه ها (رزمندگان) آبروی اسلام را حفظ می کنند و اینها امیدهای امام عزیز هستند.

راوی:داماد شهید

گریه بر شهید

یک روز پیش من آمدند و گفتند:چند شهید درمعراج شهدا هستند.بیا به آنجا برویم وبه پدرومادر آنها تسلیت بگوییم. به آنجا رفتیم. شهدای زیادی آنجا بودند، اعضای بدن آنها قطعه قطعه شده بود.یک جنازه در کناری بود.با شهیدایرانمنش آنرا برداشتیم که به بیرون ببریم.من گفتم:خدا به فریاد دل پدر ومادراین شهید برسد.چقدرقد بلند و رشیداست.همین که این جمله راگفتم، دیدم شهید ایرانمنش تابوت را روی زمین گذاشته و شروع به گریه کردند.بعد دوستان کفن را کنارزدند. دیدم که پسرخودم است دراین هنگام شهید ایرانمنش مرا دلداری می دادند.ایشان خودشان بر جنازه ی پسرم  نماز خواندند.

راوی:آقای کیمیایی

انتظار طولانی

آن روز صبح قرار بود قبل از اعزام، در جمع عزیزان رزمنده و دانش آموز صحبتی داشته باشند. دانش آموزان فضا را آماده و مجلس را با تصاویری از شهدای دانش آموز تزئین کرده بودند.همه انتظار می کشیدند تا بار دیگر کلام حق را از زبان این مرد خداجوی عاشق بشنوند.آنها می خواستند قبل از اعزام یکباردیگر گوش خود را با نوای جانسوزمعلم دل سوخته شان نوازش دهند.آری بچه ها منتظربودند. ساعت از موعد مقرر گذشت ولی از اوخبری نشد....

انتظار

یک روز قبل از شهادت ایشان، خیلی با هم شوخی و در مورد شهید و شهادت صحبت کردیم که شهید چه  مقام بلندی دارد و خون شهید وقتی به زمین می ریزد، تمام گناهانش پاک می شود و نصیحت هایی کردند ومن گفتم شما در چه حالی هستید؟ شهید ایرانمنش اشاره به پیشانی خود کردند و گفتند: انتظار، انتظار، انتظار

راوی:آقای کیمیایی

بخشی از وصیت نامه شهید
ای مردم وصیت من به شما این است که تقوای الهی را پیشه خود سازید، به دنیا دل نبندید که فانی و تمام شدنی است. بدانید که همه ما ازاوئیم و به سوی خدا بازخواهیم گشت به خدادل ببندید که بسیار مهربان و بخشنده است و رضای او را بطلبید و بس  که هر چه غیر از آن پست و ناچیزاست.

سفارش من به شما این است که بیشتر با خدای خود مناجات کنید دل های خود را به تلاوت قران و به یاد خداوند نگه دارید وقت را غنیمت شمارید تا فرصت دارید خود را برای خدا خالص گردانید.

وای بر شما، وای بر شما، مبادا تا لحظه مرگ غفلت کنید که سخت پشیمان خواهید شد و وای از پشیمانی.

خدا را، خدارا،فقط به خدا دل ببندید،انقلاب را به شما می سپارم، فرمان امام (ه) را به جان و دل بشنوید که او ولی فقیه و نایب امام زمان(عج) است به سخنان ضد انقلاب گوش ندهید و با تمام توان از اسلام دفاع کنید.
 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار