به گزارش خبرنگار دفاعپرس از کردستان، در میان ازدحام ثانیهها، جایی میان دلتنگی و امید، دلم را به دست واژهها میسپارم تا شاید جرعهای از شوق آمدنت را در میان این کلمات بیابم. چقدر سخت است نوشتن از تو، از کسی که نامش، امید است و حضورش، آرزوی تمام زمین و زمان. از کسی که نیامدنش، بغض را در گلوی لحظهها گره زده و آمدنش، همان نوریست که شبهای تار دنیا را پایان میبخشد.
مولای من! جهان سالهاست که بیتو سرگردان است، میان ظلم و بیعدالتی گم شده، و دستانش را به سوی آسمان دراز کرده است، شاید که روزی دستان مهربان تو را بگیرد. دلها در هیاهوی این همه سیاهی، تنها به امید آمدنت میتپند. آری، آمدنت... همان وعدهی شیرینی که هر صبح، دلها را به طلوعی دوباره پیوند میزند، همان امیدی که هر شب، در زمزمههای عاشقانهی دعای ندبه جاری میشود.
مولا جان! کجایی؟ کجایی که شبها بی تو صبح نمیشوند، که دلها در فراق تو پژمردهاند، که زمین، بیقرار است و زمان، در عطش دیدارت میسوزد؟ کجایی که این روزها، دردها عمیقتر شدهاند و زخمها، کهنه و تازه، دلهای منتظر را میخراشند؟
هر روز، هر لحظه، تصویر آمدنت را در خیالم میکشم؛ روزی که نور، از هر گوشهی جهان میتابد، ظلم رنگ میبازد، لبخند بر لبها شکوفا میشود، و عدالت، از گوشهی هر نگاه میجوشد. روزی که کوچهها، ردپای قدمهایت را به دوش میکشند و آسمان، از شوق حضورت، بارانی از مهر میبارد.
چگونه بگویم از حجم این دلتنگی؟ چگونه بگویم از اشکهایی که شبانه در خلوت این انتظار میریزیم؟ چگونه بگویم که این دل، دیگر توان ندارد بیتو، بی نگاهت، بی حضورت؟
مولای من! دنیا بی تو سرد است، بیروح است، بیرنگ است. بیا و این شبهای تار را به سحر بنشان، بیا و این بغضهای کهنه را پایان بده. بیا که زمین، فرزندش را میخواهد، بیا که دلهای شکسته، مرهم نگاهت را طلب میکنند، بیا که زمان، بی تو از حرکت ایستاده است.
بیا که با آمدنت، عشق معنا بگیرد، مهربانی جان بگیرد، و زمین، نفسی تازه کند. بیا، که صدای پای تو، موسیقی آرامش این جهان خسته است...
اللهم عجل لولیک الفرج
انتهای پیام/