برادرانه‌هایی از شهید تازه تفحص شده والفجر۸:

با علم به اینکه می‌دانست بازنمی‌گردد، رفت

حمید حیدری برادر شهید تازه تفحص شده می‌گوید: برای عملیات ایذایی والفجر۸ به داوطلبان شهادت طلب نیاز بود.سعید با علم به اینکه می‌دانست برنمی‌گردد رفت.
کد خبر: ۷۲۹۵۵
تاریخ انتشار: ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۷ - 05March 2016

با علم به اینکه می‌دانست بازنمی‌گردد، رفت

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، وقتی به خانواده شهید حیدری که پیکرش بعد از گذشت 30 سال از شهادت در جریان تفحص شهدا در جزیره ام الرصاص کشف شد، خبر بازگشت پیکر را میدهند، حمید برادری که یکسال از سعید کوچکتر است و از همه خواهر برادرها به او نزدیکتر بوده در میان جمع نیست. او هنوز خبر ندارد که برادرش پیدا شده است. با تلفن همراه به او زنگ میزنند تا خبرش کنند. تلفن روی آیفون است تا همه واکنش او را در مقابل این خبر بشنوند. هادی حیدری برادر دیگر شهید پشت خط به حمید میگوید:«حمید زودتر خودت را برسان و بیا پیش ما. میدانی مهمان ویژه ما امروز کیست؟

-نه نمیدانم

-یک حدسی بزن. به دلت هم نیفتاده؟

-فکر میکنم شاید فرمانده سعید باشد.

-نه داداشم خود سعید آمده؛ سعید برگشته، پلاکش را آوردهاند و ظهر هم خودش را میآورند.

- یا امام زمان(عج)

او هم مثل سایرین تعجب میکند و تکرار میکند: «تو را به خدا؛ راست میگویی؟...»

دقایقی بعد حمید هم به جمع اضافه میشود و مادر و پدر را در آغوش میگیرد و با صدای بلند گریه میکنند.

حمید حیدری حرفهای بسیاری از برادر دارد. کسی که 30 سال پیش رفت و بدون هیچ خبری دیگر نیامد. اما برادر کوچکترش هیچ وقت نتوانست رفتن او را فراموش کند. او با اشک و لبخند و بعضی سنگین به وسعت 30 سال انتظار از برادر شهیدش میگوید. حمید حیدری از رابطه صمیمانه با برادرش چنین میگوید: یک سال و نیم از شهید کوچکتر هستم. سعید خیلی خوب بود. از من بهتر بود. بچه مومنی بود. زمان انقلاب ما با هم روی دیوارها شعار مینوشتیم و خیلی با هم تظاهرات میرفتیم. بعد از تظاهرات هم به مسجد میرفتیم. برادرم مسجدی تر از من بود. خیلی خوب بودیم ولی دعوا هم داشتیم دعوایمان از همان دعواهای برادری بود که شیرین هم بود.

این بچهها رفتنی بودند و ما ماندنی/موج انفجار رگهایش را از پشت پاره کرده بود

حمید حیدری خیلی خوب اعزام های برادر را به یاد دارد. او معتقد است تنها کسی بود که بار آخر شهادت را در سیمای سعید دیده بود. در این رابطه میگوید: دو بار رفت جبهه. یک بار رفت سمت بوکان و کردستان و بعد هم رفت جبهه جنوب. بار دومی که میخواست برود من به او گفتم: «دیگر نرو.» ولی خیلی دوست داشت برود به قول خود بچههای جبهه نوربالا میِزد. اصلا معلوم بود. من اینطور درک کردم که واقعا رفتنی بود. تمام این بچههایی که رفتند باید میرفتند و نباید میماندند. اما ما باید میماندیم. ما ماندنی بودیم.

هرچند سعید 30 سال مفقود الاثر بوده است. اما همه این 30 سال روایت روزهایی است که اعضای خانواده برای پیدا کردن نشانی از سعید به هر دری زدهاند. در این جستجوها حمید تاثیر بیشتری به نسبت سایرین داشته است. او در این رابطه میگوید: یک خمپاره میان سعید و دوستش منفجر میشود. موج انفجار خمپاره رگهایش را از پشت پاره میکند. سال 64 خبر مفقودالاثر شدنش را به ما دادند. قبل عملیات والفجر8 یک فیلم از سعید در خرمشهر گرفتهاند. سال 70 من در واقع دنبال آن فیلم بودم که یک عکس و فیلم دیگری را پیدا کردم. من در ستاد مشترک سپاه آلبومها را نگاه میکردم و در عکسهای شهدا پیدایش کردم. آمدم و بررسی کردم و فهمیدم خودش است. موج انفجار باعث شهادتش شده بود.

فیلم شادی عراقیها بالای جنازه سعید ما را از شهادتش مطمئن کرد

برادر شهید تازه شناسایی شده سعید حیدری در ادامه میگوید: بعد از عملیات وقتی صدام جزیره را پس میگیرد. عدهای از بعثیها از جنازهها فیلمبرداری میکنند. در این میان از جنازه سعید هم فیلم گرفتند. این فیلم را من در ستاد مشترک دیدم که معلوم بود با صورت زمین افتاده و او را برگردانده بودند. مشخص بود که دهان و صورتش خونی بود و عراقیها بالای جنازهاش شادی میکردند.

اخبار ضد و نقیض از شهادت، اسارت و مجروحیت سعید باعث شد که خانواده حیدری هیچ حدسی را رد این میان نادیده نگیرند. اما یک فیلم و یک عکس آنها را از شهادت سعید مطمئت کرد آن هم شش سال بعد از شهادت سعید. حمید حیدری در این باره میگوید: کسی شهادت سعید را ندیده بود و بیشتریها میگفتند که اسیر شده است ولی وقتی این فیلم را که دیدیم مطمئن شدیم که شهید شده است. سال 70 بود. عکس هایش را بردیم اداره آگاهی و بخش تشخیص هویت و آنجا کاملا تشخیص دادند که فیلم با عکسهای ما تطابق دارد. البته ما هم او را شناختیم.

برای عملیات ایذایی به داوطلبان شهادت طلب نیاز بود/سعید با علم به اینکه میدانست برنمیگردد رفت

مرگ آگاهی بسیاری از شهیدان از خصوصیات منحصر به فرد آنهابوده است. جوانانی که با آغوش باز به سوی شهادت میشتافتند. آن هم نه برای شهید شدن که برای دفاع از کیان اسلام که مورد تعرض دشمنان قرار گرفته بود. برادر شهید میگوید: سعید تیربارچی گردان بود. اما زمانی که در پادگان بودند، فرمانده آمده و گفته ما رزمندگان داوطلبی میخواهیم که برنگردند. یکسری از جمله سعید داوطلب میشوند. او یکی از کسانی بود که میدانست اگر برود دیگر برنمیگردد. چون عملیات ایذایی داشتند. میخواستند شلوغ کنند و برگردند. در این مواقع هم کم پیش میآید که نیروی زیادی زنده برگردد. در نظام این موضوع طبیعی است. برادر من هم با علم به اینکه میدانست برنمیگردد رفت و در این عملیات شرکت کرد.

موفقیت ایذایی والفجر8 باعث شد تا رزمندگان بتوانند فاو را بگیرند

او با اشاره به عملیات ایذایی والفجر8 که مقدمهای برای پیروزی بزرگ غواصان این عملیات بود، میگوید: قرار بود نیروهای مورد نظر در جزیره ام الرصاص و دو جزیره دیگر شلوغ کنند تا صدام نیروهایش را از فاو بکشد سمت این موضع و رزمندگان راحت بتوانند فاو را بگیرند. که این اتفاق هم افتاد. صدام تمرکزش در روی ام الرصاص بود و فکر میکرد رزمندگان ایرانی از این سمت حمله میکنند. سعید گفت: «من کمک تیربارچی هستم اما در این عملیات به عنوان تک تیرانداز میروم.»

حمید حیدری امیدوار است که هم رزم سعید که با او مفقود شده هم این روزها بازگردد. در این زمینه میگوید: سعید به همراه چهار نفر دیگر بود که سه نفر برمیگردند و سعید و یک نفر دیگر میروند جلوتر و هر دو با هم مفقود میشوند. دوستی که به همراه او مفقود شد شجاع بچه فیروزکوه است. اینها هر جا هستند احتمالا با هم بودهاند. یعنی شجاع هم باید پیش سعید باشد.

بعد از مفقودی سعید پدرم نگذاشت جبهه بروم/30 سال انتظار خیلی سخت گذشت

او از احساسش نسبت به 30 سال انتظار میگوید. از روزگاری که دوست داشت بهب رادر شهیدش بپیوندد اما قسمت نشد تا در سنگر او حضور یابد. حمید حیدری میگوید: این 30 سال انتظار خیلی سخت گذشت. من مریض شدم و افسردگی شدید گرفتم چون خیلی دوست داشتم بروم جبهه اما پدرم نگذاشت. یعنی وقتی خواستم بروم جبهه، برادرم شهید شد و پدرم گفت: «برادرت مفقود شده. دیگر بسمان است. طاقت دوری تو را نداریم. تو دیگر نرو.» من هم خیلی اذیت شدم. خیلی سخت بود. میگویند خداوند یک چیزی به انسان داده به نام فراموشی ولی بعضی چیزها را آدم هیچوقت فراموش نمیکند. من هم رفتن سعید را فراموش نمیکنم. واقعا برایم سخت بود. الان که برگشته خیلی خوشحالم. من میدانستم که یک روزی برمیِگردد.

شهید «سعید حیدری» متولد 1347 تهران از تیپ «المهدی» لشکر 10 سیدالشهدا به جبهه اعزام شده بود که در 21 بهمنماه سال 1364 در تک ایذایی والفجر 8 و در جزیره ام الرصاص به شهادت رسید. پیکر او در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقودالاثر جای گرفت. هویت پیکر مطهر این شهید بعد از گذشت 30 سال به وسیله پلاک شناسایی شد. او فرزند نخست خانواده بود که در سن 18 سالگی به شهادت رسید. پیکر شهید حیدری در عملیات تفحص اخیر که نخستین تفحص در جزیره ام الرصاص محسوب میشود کشف و از طریق پلاک، شناسایی شد. او در ششم اسفندماه 94 بعد از سه دهه گمنامی در تهران تشییع و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.

منبع:تسنیم

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار